نگاهی به نمایش زیرزمینی «بیست و چهارمین شب آذرماه»

نمایش «بیست و چهارمین شب آذرماه» که از نام ‌بردن عوامل آن معذوریم، شهریور و مهر امسال و به صورت غیررسمی در تهران به روی صحنه رفته است. اجرای این نمایش در قالب مونولوگی است که توسط چندین نفر به طور همزمان بیان می‌شود. این مونولوگ از زبان شخصی است که در اداره‌ی ثبت احوال کار می‌کند. او دچار وسواسی بیمارگون، در یادآوری تاریخ‌ تولد مردگان است. او هر شب برسر مزار فردی می‌رود -کسی که روز تولد او است- و این‌گونه هر شب، حس تولدی دیگر را برای خود رقم می‌زند. متن این مونولوگ که میان اجراگران/بازیگران -با فواصل زمانی متفاوت- تقسیم شده است، همهمه‌‌ای از زمزمه‌ها و نجواها را پدید می‌آورد. این نمایش، پروژه‌ی پایانی از کارگاهی است که با هدف اجرای نمایشی در قالب مونولوگ برگزار شده است. بر همین اساس با توجه به تمام ضعف‌های موجود در این نمایش، جسارت هنرجویان جوان آن، برای تن ندادن به اجرای نمایشی به صورت رسمی، قابل ستایش است. آن‌ها در ارتباطی بسیار نزدیک با تماشاگران –نوعی از تئاتر تعاملی- متنی که خودشان نوشته‌اند را به اجرا درمی‌آورند. با توجه به این که می‌توان از خیلی از کاستی‌های اجرای نمایشی در این قالب چشم پوشی کرد اما یک سئوال همچنان پابرجا می‌ماند: تعامل با تماشاگران و بردن تماشاگران به درون یک اجرا به واسطه‌ی متنی که گسست‌های بسیاری در روایت دارد، چه کارکردی دارد؟ یا چگونه به انفعال مخاطب و خود اثر هنری پایان می‌دهد؟

هر اجرای نمایش «بیست و چهارمین شب آذرماه» تنها شش مخاطب دارد. همه‌ی اجراگران/بازیگران (دختر و پسر) بالاپوش سفید، شلوار مشکی و ساسبند مشکی به تن دارند. پس از ورود اولیه، تماشاگران پشت خط سفیدی، روبه‌روی تک بازیگر/اجراگری که در وسط صحنه ایستاده، قرار می‌گیرند. اجراگران/بازیگران دیگر نیز -تعدادشان حدوداً دوبرابر تماشاگران است- از پشت سر و به آهستگی با شروع جملاتی که اجراگر اول بیان می‌کند، به تماشاگران نزدیک می‌شوند. سپس همه اجراگران یک روایت واحد را تکرار می‌کنند. به مرور جملات آن‌ها در گوش تماشاگران بدل به نجوا می‌شود. پس از گذشت مدتی، چند اجراگر به همراه آن اجراگر اول (ایستاده در میانه‌ی صحنه) به سمت عمق صحنه، جایی زیر یک پارچه‌ی سفید مربعی شکل که از سقف آویزان شده است، حرکت می‌کنند. لحظاتی بعد سرهایشان زیر پارچه سفید مخفی می‌شود. اجراگران باقی مانده هرکدام، دست یکی از تماشاگران را می‌گیرند و از او می‌خواهند که بر روی مکانی مشخصی -روی زمین- زیر آن پارچه‌ی سفید دراز بکشند. پس از پایان دادن اجراگران به بیان روایت، پارچه‌ی سفید کم‌کم پایین می‌آید و روی همه کسانی که بر روی زمین دراز کشیده‌اند -هم اجراگران هم تماشاگران- را می‌پوشاند. کمی بعد دو اجراگر دیگر که مسئول بالا و پایین بردن پارچه هستند، تماشاگران را از زیر پارچه خارج می‌کنند و دیگر اجراگران، زیر پارچه باقی می‌مانند. پارچه‌‌ی سفیدی که حالا در بخش‌هایی، خونین ‌است. در نهایت با باز شدن در سالن نمایش توسط کارگردان، تماشاگران متوجه پایان یافتن اجرای این نمایش می‌شوند.

اجرای نمایش «بیست و چهارمین شب آذرماه» تلاش می‌کند ارتباطی پویا میان اجراگران و تماشاگران ایجاد کند. اجراگران  تماشاگران را هدایت می‌کنند و آن‌ها را در حرکت بخشیدن به میزانسن‌هایی که از قبل طراحی شده است، شریک می‌کنند. چنین روشی برای دخیل کردن مخاطب در فرآیند اجرای نمایش، در ابتدا یادآور نوعی از تعامل رهایی‌بخش در جهت عدم بی‌تفاوتی مخاطب با موضوعی است که نمایش برای بازگو کردن آن شکل‌گرفته است. اما در ادامه، این فرآیند صرفاً به همکاری و همراهی‌ به شکلی کاملا منفعلانه در جهت بهره‌گیری از احساسات مخاطب بدل می‌شود. عناصر استفاده شده در اجرای این نمایش نیز الکن و نامفهوم می‌مانند و غالباْ صورتی غیرنمایشی و تزئینی دارند. در طول اجرا استفاده از اسامی آدم‌های مختلف (هیچ کدام نامی آشنا نیستند) و تاریخ ۲۴آذرماه -در طی سال‌های متفاوت از ۱۳۶۴ تا ۱۴۰۱- موتیفی تکرار شونده است. این نام‌ها تنها به گزاره‌هایی بدل می‌شوند که در پس سانسور باقی مانده‌اند، نه نشانه‌هایی برای کشف مازادهای معنایی جدید. در مدت زمان چهل دقیقه‌، اجرای نمایش با بیان یک مونولوگ، از فاصله‌ی ده متری قبری شروع می‌شود و در پایان به نزدیک‌ترین حالت یک فرد با متوفی -که تماشاگران درجای آن‌ها قرارگرفته‌اند- ختم می‌شود. تماشاگران در جایگاه افراد جان‌باخته به شکلی بی‌اراده و ناخواسته، بازنمایی می‌شوند. در واقع تعامل با تماشاگران از جهت آن که تماشاگر در هستی خود، دارای نیروهای رهایی هستند برقرار نمی‌شود. این رویکرد تنها در سطح اضافه کردن نوعی فعالیت به تماشاگران که اغلب به صندلی خود تکیه زده‌اند و رغبتی به حرکت ندارند، باقی می‌ماند. برای بیان واضح‌تری از شرایط حاکم بر این نمایش می‌توان از آرای ژاک رانسیر نیز بهره برد، آن‌جایی که رانسیر در کتاب «تماشاگر رهایی‌یافته» رابطه‎ی درونی تماشاگر با فعالیت و رهایی‌بخشی را بیان می‌کند.

رانسیر در این‌باره می‌نویسد: «رهایی تماشاگر، یعنی رهایی هر یک از ما در مقام تماشاگر، در همین قدرت پیوستن و گسستن نهفته است. تماشاگر بودن وضعیتی انفعالی نیست که باید به فعالیت تغییر کند. تماشاگر بودن موقعیت بهنجار ماست. ما تماشاگران در عین حال می‌آموزیم و می‌آموزانیم، کنش می‌ورزیم و می‌شناسیم، ما تماشاگران همیشه آنچه را که می‌بینیم به چیزی که دیده‌ایم و گفته‌ایم، انجام داده‌ایم و رویایش را داشتیم ربط می‌دهیم.»

درواقع مسئله‌ اصلی در نسبت با نمایش «بیست و چهارمین شب آذرماه» ‌این‌گونه مطرح می‌شود که؛ چنین نمایشی که قصد دارد در همه‌ی ابعاد خود اجراگران را با تماشاگران در تماس مستقیم قرار دهد – لمس کردن دست‌ها، در گوشی حرف زدن، جابه‌جا کردن ‌روی صحنه- چطور نمی‌تواند در فرم روایی و اجرایی خود نقطه‌ی مناسبی برای کنش مخاطب در نسبت با اجرای نمایش، ترسیم کند. در نقطه‌ای از روایت نمایش، کاراکتر به خاطره‌ای از کودکی‌ و احساس‌اش به زنی (خاله زهرا) اشاره می‌کند. در این لحظه که گویی زمان متوقف می‌شود، دو تن از اجراگران درگوش‌ تماشاگران، احساسی ممنوعه از یک عمل را در میان می‌گذارند. این عمل به نظر کاملا بداهه است. کنشی از اجراگران که انتظار می‌رود در مخاطب ایجاد نوعی واکنش کند، اما در میان قراردادهایی که از قبل مقرر شده است محو می‌شود و اجراگران به سرعت روند عادی اجرا را پی می‌گیرند. در حقیقت فرصتی برای اقدام به کنش یا ساختن رویایی برای مخاطب پدید نمی‌آید و به سرانجام رساندن اجرا توسط اجراگران در الویت قرار می‌گیرد.

در چنین نمایشی که به نظر می‌رسد همه‌چیز همان‌قدر که طراحی شده است، می‌تواند بداهه نیز باشد و تماشاگر به واسطه‌ی تبادل نیروهایش با اجراگر می‌تواند مرزهای تازه‌ای را کشف کند، به واسطه‌ی قراردادهایی که تنها احساسات سطحی مخاطب را هدف قرار داده‌اند با یک اجرای معمولی مواجه هستیم. آیا اجرا‌گران این نمایش می‌توانستند چیزی جز خط روایت تعیین شده را در لحظات متفاوت به تماشاگر درمیان بگذارند؟ و یا تماشاگران می‌توانستند کار متفاوتی در نسبت موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گرفتند انجام دهند؟ به طور مثال آیا هنگامی که اجراگران درمورد یک کیک تولد حرف می‌زنند و از یکی از تماشاگران می‌خواهند مانند مرده‌ای در گور خفته باشد، آن تماشاگر می‌توانست از طعم کیک سخنی به زبان آورد یا اجراگران می‌توانستند تعاملی متفاوت با او داشته باشند؟. این مورد نشان می‌دهد که پتانسیل‌هایی که در تمام سطوح نمایش، از متن نمایش گرفته تا حضور فعال تماشاگران، برای آزادسازی نیروهایی مابین عناصر مختلف اجرا وجود داشته‌اند، در لحظه‌‌ی اجرای نمایش، عامدانه زیر آن پارچه‌ی بزرگ سفید، مدفون می‌شوند و لکه‌های خون نیز تنها جنبه‌ای ظاهری می‌یابند.

در انتها باید گفت مانند پایان کاملا قراردادی اجرا که با باز شدن در سالن اتفاق می‌افتد، اجرای نمایش «بیست و چهارمین شب آذرماه» تنها در سطح اولیه از یک اجرای تعاملی باقی می‌ماند و با توجه به همه‌ی میزانسن‌ها و طراحی‌های مورد توجه، نمی‌تواند در ارتباط گرفتن با مخاطب موفق عمل کند.

***

منبع

رانسیر، ژاک (۲۰۰۸). تماشاگر رهایی یافته. ترجمه اشکان صالحی. تهران: نشر نی.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights