مناظره‌ی افلاطون و دورنمات / نگاهی به نوولای «قول» نوشته‌ی فریدریش دورنمات

چیستی مفهوم «عدالت» از زمان افلاطون مورد بررسی بوده است. او در رساله‌ی «جمهوری» افلاطون را نظم و هماهنگی میان بخش‌های مختلف روح فرد و همچنین میان طبقات مختلف جامعه تعریف می‌کند. افلاطون معتقد است که اگر طبقات مختلف جامعه نقش خود را به‌درستی ایفا کنند آن جامعه عادل خواهد شد. مسئله‌ی چیستی عدالت پس از افلاطون نیز درونمایه‌ی آثار ادبی زیادی بوده است و نویسنده‌ها اظهارنظرهای گوناگونی درباره‌ی آن کرده‌اند. یکی از کسانی که این سوال را درونمایه‌ی اثر خود، «قول»، قرار داده فریدریش دورنمات نویسنده‌ی سوئیسی است. در نوولای «قول»، داستان کارآگاهی به نام ماتئی را دنبال می‌کنیم که پس از دریافت پرونده‌ی قتل یک دختربچه به نام گریتلی موزر، به مادر او وعده می‌دهد که قاتل را پیدا کند. بعد از مدت کوتاهی پلیس، فردی را به‌عنوان مظنون دستگیر می‌کند اما ماتئی قانع نمی‌شود و تصمیم می‌گیرد به‌طور مستقل به دنبال قاتل واقعی بگردد. به‌مرور وعده‌‌ی پیدا کردن قاتل به یک وسواس برای او تبدیل می‌شود و ماتئی را از زندگی عادی و روابط اجتماعی‌اش دور می‌کند. در نهایت، پس از سال‌ها تلاش، حقیقت تلخی آشکار می‌شود که قاتل مُرده و جستجوی ماتئی بیهوده بوده است. در ادامه‌ی یادداشت به نحوه‌ی پاسخ دورنمات به چیستی عدالت در نوولای «قول» خواهم پرداخت.

در نوولای «قول» بازگرداندن عدالت در قالب قولی که شخصیت ماتئی به مادر مقتول می‌دهد بازنمایی شده است. این قول که در بطن خود برقراری عدالت را دارد تبدیل به یک هدف برای زندگی ماتئی می‌شود. هرچه روایت پیش‌تر می‌رود وسواس ماتئی بیشتر و عدالت دورتر می‌شود. نویسنده، اولین راهی که در راستای برقراری عدالت به خواننده نشان می‌دهد وارد کردن پلیس و اقدامات مربوط به قانون است. پلیس بعد از بررسی نه‌چندان طولانی، دوره‌گردی به‌نام «فون گونتن» را دستگیر می‌کند. اما او قاتل دخترک نیست و روایت این را برای خواننده آشکار می‌کند:

“گفتم قدرت پلیس حد و مرزی دارد و باید داشته باشد. همه‌چیز ممکن است حتی نامحتمل‌ترین چیزها، ولی ما باید از نقطه‌ای شروع کنیم، که احتمالش می‌رود. گفتم نمی‌توانیم بگوییم فون‌گونتن قطعاً گناهکار است، درواقع هیچ‌وقت نمی‌توانیم؛ اما می‌توانیم بگوییم احتمالاً گناهکار است.”

 نتیجتاً نویسنده، پلیس و قانون را از برقراری عدالت عاجز می‌داند و حتی آن‌ها را به‌عنوان یک دلیل برای این‌که جنایت صورت می‌گیرد معرفی می‌کند:

“جنایت همیشه اتفاق می‌افتد، مه به‌دلیل کمبود پلیس، بلکه اصولاً به‌خاطر وجود پلیس. اگر به ما نیازی نبود، جنایتی هم نبود.”

مرحله‌ی دوم، وارد کردن مسئله‌ی «مسئولیت‌پذیری» شخصی ماتئی است. سوال این است که آیا یک فرد مسئول می‌تواند موجب برقراری عدالت شود؟ مسئولیت‌پذیری ماتئی زمانی مشخص می‌شود که او به‌جای رفتن به اردن برای ترفیع شغلی در شهر خودش می‌ماند. تصمیم او پس از دیدن گروهی از بچه‌ها توی فرودگاه تغییر می‌کند:

“وقتی به هواپیما رسید، مسافرهای دیگر همه سوار شده بودند. مهمانداریکه مسافرها را به‌طرف هواپیما هدایت کرده بود، دستش را جلو آورد تا کارت ماتئی را بگیرد، اما بازرس دوباره رو گرداند. به خیل بچه‌ها نگاه کرد که شاد و با حسرت برای هواپیمای آماده‌ی پرواز دست تکان می‌دادند. بازرس گفت: «خانم من پرواز نمی‌کنم.» و به ساختمان فرودگاه برگشت.”

مرحله‌ی سوم، مسئلۀ زمان است. نویسنده با وارد کردن زمان زیادی که ماتئی به‌دنبال قاتل می‌گردد این سوال را مطرح می‌کند که آیا عدالت در گذر زمان می‌تواند اتفاق بیفتد؟ پاسخ او به این سوال در ابتدای روایت مشخص است، جایی که ما تصویری از سالخوردگی ماتئی می‌بینیم:

“به اٌپل کاپیتان که رسیدیم، یک‌بار دیگر رو گرداندیم، پیرمرد پنجه‌ها را مشت کرده بود، تکان‌تکان می‌داد و با ودش حرف می‌زد، چند کلمه را بلندبلند می‌گفت. در صورتش برقی از اعتقادی غریب بود: «صبر می‌کنم، بالأخره می‌آید، بالأخره می‌آید.»”

نتیجتاً زمان هم عاملی نیست که بتواند باعث برقراری عدالت شود. مرحله‌ی چهارم وارد شدن تقدیر است. جایی که پرده از هویت قاتلِ واقعی برای خواننده برداشته می‌شود:

“من در روزنامه خواندم که در سن‌گال یک دختربچه کشته شده، احتمالاً با یک تیغ سلمانی ، بعد یادم آمد که دیشب آلبرتک داشت در حمام تیغ سلمانی‌اش را هم تمیز می‌کرد، گرچه همیشه صبح‌ها صورتش را اصلاح می‌کرد. یک‌دفعه متوجه موضوع شدم، انگار که الهام شده باشد، رفتارم با آلبرتک خدابیامرز خیلی جدی شد و گفتم: «آلبرتک، درست فکر کردم؟ تو این دخترک در ایالت سن‌گال را کشتی؟» آلبرتک دست از خوردت تخم‌مرغ‌ها و نان و مربا و خیارشور برداشت و گفت: «بله مامانی، باید این‌کار را می‌کردم. صدایی از عالم غیب گفت.»”

و کمی بعد چنین می‌خواهیم که قاتل مدت‌ها پیش مرده است. این تقدیرگرایی با دور شدن عدالت رابطه‌ی مستقیم دارد. در این روایت، عدالت هیچ‌وقت میسر نمی‌شود و با تلاش ماتئی دور و دورتر و در نهایت ناپدید می‌شود.

قول دورنمات

سوال دیگری که در رمان مطرح می‌شود این است که آیا رسیدن به عدالت می‌تواند از راه‌های غیرانسانی و بر پایه‌ی سواستفاده از دیگری باشد؟ ماتئی وقتی نمی‌تواند قاتل را پیدا کند تصمیم می‌گیرد یک پمپ‌بنزین تأسیس کند تا از این راه قاتل را پیدا کند. استدلال او این است که قاتل برای رسیدن به زوریخ باید از این جاده بگذرد و احتمالاً توی پمپ‌ بنزین توقفی خواهد داشت. ماتئی یک زن و بچه‌ او را هم به پمپ‌بنزین می‌آورد. او دلیل این‌کار را برای رئیس‌پلیس اینگونه توضیح می‌دهد:

“با آرامش جواب داد: «هرکسی بخواهد از گراوبوندن به زوریخ برود، اگر نخواهد دور بزند و از گردنه‌ی اوبرآل برود، باید از این جاده رد بشود.»

گفتم: «این دخترک هم طعمه است.» و وحشت برم داشت.

ماتئی جواب داد: «اسمش آنه‌ماری است.»

گفتم: «حالا می‌دانم که این بچه شکل کی است. شکل گریتلی موزر مقتول.»”

ماتئی دختربچه‌ای درست شبیه مقتول قبلی پیدا کرده و کودک را در معرض کشته‌شدن قرار داده است تا بتواند عدالت را اجرا کند. درواقع او با این‌کار به نتایجی درباره‌ی قاتل هم می‌رسد. این موفقیت او نوع نگاه دورنمات را نشان می‌دهد که برای دست‌یابی به عدالت گاهی از روش‌های غیرانسانی استفاده می‌شود و راهی که به عدالت ختم شود همیشه راهی قانونی، مقدس و پاک نیست.

مسئله‌ی عدالت در فرم این روایت نیز خود را نشان می‌دهد. در نوولای«قول»، فرم‌ کلاسیک داستان‌ پلیسی به‌هم می‌ریزد. مفهوم شخصیت «قهرمان» در این نوولا وجود ندارد و  قاتل پیش از مرگش دستگیر نمی‌شود و ایده‌ی شبیه کردن نظم اول و ثانویه‌ی روایت نیز محقق نمی‌شود. این تخریب فرم، خود نمادی از شکست مفهوم مطلق و ایده‌آل عدالت است. برخلاف ساختار افلاطونی که در آن عدالت نتیجه‌ی نوعی نظم و هماهنگی است، در نوولای «قول» با نوعی درهم ریختگی فرم داستان پلیسی و رسیدن مفهوم عدالت به مرز بی‌معنایی طرف هستیم. در نهایت پاسخ دورنمات به چیستی عدالت با پاسخ افلاطون تفاوت‌هایی بنیادین دارد. افلاطون عدالت را به‌عنوان هماهنگی و نظم تعریف می‌کند، در حالی که دورنمات بر پیچیدگی‌های اجرای عدالت در دنیای واقعی تمرکز دارد. این تضاد می‌تواند به خوبی نشان دهد که عدالت در دنیای افلاطون ایده‌آل‌گرا و نظم‌بخش است، اما در جهان دورنمات، آشفته، پر از بی‌عدالتی، و تحت تأثیر فساد و عوامل انسانی قرار می‌گیرد. در تفکر افلاطونی، عدالت چیزی است که می‌تواند و باید در یک جامعه هماهنگ و سازمان‌یافته برقرار شود، اما در این رمان، تلاش برای دستیابی به عدالت نه‌تنها به شکست می‌انجامد، بلکه زندگی ماتئی را نیز از نظم خارج و او را نابود می‌کند.

نوولای «قول» را محمود حسینی زاد ترجمه و نشر ماهی منتشر کرده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
آیلین هاشم‌نیا
آیلین هاشم‌نیا
هنرجوی رشته‌ی نقاشی علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights