پیرنگ پنهان در «بشکه‌ی سحرآمیز» نوشته‌ی برنارد مالامود

برنارد مالامود (۱۹۱۴-۱۹۸۶) نویسنده آمریکایی است که به‌ویژه با داستان‌های کوتاه و رمان‌هایش درباره زندگی یهودیان در آمریکا شناخته می‌شود. او توانست تأثیر زیادی بر ادبیات قرن بیستم بگذارد و در سال ۱۹۶۷ برنده جایزه پولیتزر شد. در این یادداشت نگاهی به یکی از معروف‌ترینِ داستان‌های مالامود یعنی داستان «بشکه‌ی سحرآمیز» خواهیم داشت.

پیرنگ این داستان چنین است: یک محصل مدرسه‌ی مذهبی یهودی، به‌نام لئو فینکل، برای این‌که شانس بیشتری برای خاخام شدن داشته باشد می‌خواهد ازدواج کند. او برای این کار به یک شخص که کارش واسطه‌شدن برای ازدواج است به‌نام سالزمن مراجعه می‌کند. بعد از جست‌وجوهای فراوان، فینکل عکس دختر سالزمان را بین عکس دخترهای دیگر می‌بیند و عاشق او می‌شود. اما موازی با این پیرنگ آشکار در داستان، به‌نظر می‌رسد که پیرنگ دیگری نیز در جریان است. پیرنگی که مبدع و جلوبرنده‌اش کسی نیست جز شخصیت سالزمن. درواقع این خود نویسنده است که در صفحه‌ی آخر داستان توجه خواننده را به وجود این پیرنگ پنهان جلب می‌کند:

“اما از رستوران که بیرون می‌رفت دچار این تردید رنج‌آور بود که نکند همه‌ی این‌کارها زیر سر سالزمن باشد.”

با پذیرفتن این موضوع که هیچ مسئله‌ای در داستان بدون دلیل بیان نمی‌شود، می‌توان این فرضیه را مطرح کرد که نویسنده قصدی از آوردن این جمله در روایت، خصوصاً در آخرین صفحه‌ی داستان خود دارد. بنابراین در این داستان یک «پیرنگ پنهان» وجود دارد که نشانه‌هایش مثل یک پازل در کل روایت پخش شده است و با کنار هم قرار دادن این نشانه‌ها می‌توان به این پیرنگ رسید.

در همان ابتدای داستان یک بخش وجود دارد که احساس سالزمن را چنین بازنمایی می‌کند:

“به‌دلیل رفتار متینی که با چشم‌های غمگینش تباین داشت، قیافه‌اش ناخوشایند نبود…اما پس از لحظه‌ای آرامش در چشمان آبی کم‌رنگش اندوه عمیق و خصلتی خوانده شد که خیال لئو را راحت کرد.”

در این‌جا مشخص می‌شود که سالزمن از مسئله‌ای غمگین است. این احساس او را هم می‌توان به ناموفقی در شغلش و هم به دخترش، استلا، نسبت داد. در جای دیگری به فقر سالزمن نیز اشاره می‌شود. فقر سالزمان در مقابل وضعیت مالی نسبتاً خوب لئو فینکل می‌تواند انگیزه‌ای ابتدایی برای قرار دادن عامدانه‌ی عکس دخترش میان عکس دخترهای دیگر باشد. در جای دیگری از این داستان چنین می‌خوانیم:

“لئو گفت: «خودم می‌دونم، بارها به‌ش فکر کرده‌م. به خودم گفته‌م، عشق باید محصول فرعی زندگی و عبادت باشه نه هدف زندگی. اما شخصاً به این ضرورت رسید‌ه‌م که آدم باید حدود نیازشو معلوم کنه و برای برآوردنش دست به عمل بزنه.» سالزمن شانه بالا انداخت اما گفت: «گوش کن، خاخام، اگه دنبال عشقی، اینو هم می‌تونم برآورده کنم. من مشتریان خوشگلی دارم که تا چشمت به‌شون بیفته عاشق‌شون می‌شی.»

لئو با ناخشنودی لبخند زد: «متأسفانه تو باغ نیستین.»

اما سالزمن عجولانه بند کیفش را گشود و یک پاکت ضخیم از آن بیرون آورد.

گفت: «اینا همه عکس.» و پاکت را به‌سرعت روی میز گذاشت. لئو پشت‌سرش او را صدا زد تا عکس‌ها را همراه ببرد، اما سالزمن که انگار بال درآورده بود ناپدید شد.”

بشکه‌ی سحرآمیز

این بخش، چرخش عقیده و دید لئو نسبت به مسئله‌ی ازدواج را نشان می‌دهد. واکنش سالزمان نسبت به گفته‌های لئو خوانش موردنظر را تقویت می‌کند. توصیف وضعیت او حین رفتن، در نسخۀ انگلیسی (ارژینال) داستان با جمله‌ی But as if on the wings of the wind Salzman had disappeard بیان می شود و احمد گلشیری آن را به فارسی “انگار بال درآورده بود” ترجمه کرده که می‌تواند اشاره به شادی توأمان با شتاب سالزمان باشد.

نشانه‌ی بعدی مربوط به مواجه شدن لئو فینکل با عکس استلا، دختر سالزمن، است:

“عکس دیگری در آن پیدا کرد که عکسی فوری بود از آن‌هایی که با انداختن یک سکه‌ی بیست‌وپنج سنتی توی دستگاه گرفته می‌شد. لحظه‌ای به عکس حیره شد و سپس فریادی برآورد.”

تفاوت عکس استلا با عکس دخترهای دیگر و تأکید نویسنده روی این موضوع، دلیل ضمنی‌ای است که جلب‌شدن توجه لئو فینکل را تقویت می‌کند. نشانه‌ی بعدی درست یک صفحه بعد از این بخش آمده است:

“نتوانست حدس بزند که دختر چگونه درمیان وازده‌های بشکه‌ی سالزمن سردرآورده است.”

تأکید نویسنده روی این موضوع نیز دالی بر عامدانه بودن وجود تصویر استلا میان تصویر دیگر دخترهاست. بعد از این‌که لئو به صرافت پیدا کردن استلا می‌افتد به‌سمت خانه‌ی سالزمان می‌رود. وقتی او را پیدا نمی‌کند و به‌ خانه برمی‌گردد و با او درست جلوِ در خانه‌ی خودش مواجه می‌شود:

“لئو دمغ از پله‌ها پایین رفت. ولی سالزمان، ازنفس‌افتاده، دم در آپارتمان لئو منتظر ایستاده بود.

لئو جا خورد و ذوق کرد: «چه‌طوری قبل از من رسیدین؟»

«دویدم.»

«بیاین تو.»”

رسیدن سالزمن به خانه‌ی لئو نیز می‌تواند گواهی بر این باشد که سالزمن تمام مدت لئو را زیرنظر داشته است. پنهان شدن و پاییدن لئو چیز جدیدی نبود و بر این رفتار سالزمن چندین بار در روایت تأکید شده است. در بخش بعدی می‌بینیم که دوباره سالزمن، دقیقاً زمانی که لئو درباره‌ی انتخاب استلا به‌عنوان همسرش با خودش در کشمکش است، خودش را جلوِ چشم لئو ظاهر می‌کند:

“خودش نمی‌دانست تصمیم قاطع گرفته است تا این‌که  در رستورانی در برادوی به سالزمن برخورد. سالزمن تک‌ و تنها پشت میزی در عقب سالن نشسته بود.”

در بخش بعدی و صفحه‌ی آخر داستان به جمله‌ای می‌رسیم که در ابتدای یادداشت به آن اشاره شد:

“اما از رستوران که بیرون می‌رفت دچار این تردید رنج‌آور بود که نکند همه‌ی این‌کارها زیر سر سالزمن باشد.”

در جمله‌ی پایانی داستان نیز دوباره همان رفتار پنهان شدن سالزمن و پاییدن لئو را می‌بینیم:

“سالزمن سرپیچ خیابان، تکیه داده به دیوار، برای آمرزش مردگان دعا می‌خواند.”

تصویری که نویسنده در انتهای داستان می‌سازد پایان‌ پیرنگ پنهان است. سالزمن دورتر از لئو و استلا ایستاده و برای آمرزش مردگان دعا می‌کند. پیرنگ پنهانی که شخصیت اصلی و کنش‌گر اصلی آن نه لئو فینکل، بلکه سالزمن است.

این داستان از کتاب «داستان و نقد داستان» ترجمه‌ی احمد گلشیری انتخاب شده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
آیلین هاشم‌نیا
آیلین هاشم‌نیا
هنرجوی رشته‌ی نقاشی علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights