روایت بلوغ در داستان‌های کوتاه ریچارد فورد

ریچارد فورد یکی از نویسنده‌های برجستۀ آمریکایی است. او در سال ۱۹۴۴ به دنیا آمد و بیشترین شهرتش به‌خاطر مجموعه رمان‌های «فرانک بسکام» است. اولین کتاب این مجموعه، به‌ نام «ورزشی‌نویس»، جایگاه او را به‌عنوان یک نویسندۀ حرفه‌ای تثبیت کرد. سبک نویسندگی‌ او را می‌توان ترکیبی از ماجراپردازی فاکنر و شخصیت‌پردازی همینگوی دانست. ریچارد فورد نویسندۀ جنوبی است و همین باعث شده در داستان‌هایش به مکان‌پردازی توجه زیادی کند.

در اینجا با بررسی شباهت‌های مهم و اساسی در دو داستان کوتاه «گریت‌فالز» و «کمونیست»، نگاهی به سبک نوشتاری ریچارد فورد خواهم داشت.

پیرنگ داستان «گریت‌فالز» به این شرح است: جکی، نوجوانی ساکن مونتانا، یک شب همراه با پدرش پس از فروش شکارهایشان به‌جای رفتن به کافه به خانه برمی‌گردند تا مادر را غافلگیر کنند. آن‌ها وقتی به خانه می‌رسند با پسری غریبه به نام وودی روبه‌رو می‌شوند که ظاهراً با مادر جکی رابطه‌ای دارد. پدر جکی تلاش می‌کند وودی را بکشد، اما نمی‌تواند این‌کار را بکند. به‌جایش مادر همراه با وودی خانه را ترک می‌کند.

پیرنگ داستان «کمونیست» نیز به این شرح است: لِس به همراه مادرش، آیلین، و گلن، دوست‌پسر مادرشکه کمونیست است، به شکار غاز می‌رود. در حین شکار، گلن یکی از غازها را زخمی می‌کند و غاز توی دریاچه می‌افتد. آیلین از گلن می‌خواهد مسئولیت غاز زخمی شده را به‌عهده بگیرد و او را خلاص کند، اما گلن قبول نمی‌کند. همین مسئله باعث جدایی گلن و آیلین می‌شود.

اولین شباهت‌ دو داستان در پاراگراف اول یا به اصطلاح اُپنینگ (‌opening) آنها به‌چشم می‌آید. پاراگراف اول داستان،پاراگراف بسیار مهمی است، زیرا نقش مهمی در جذب مخاطب ایفا می‌کند. داستان «گریت فالز» این‌گونه شروع می‌شود:

“این داستان خوشایندی نیست، گفته باشم. اسم پدرم جک راسل بود. وقتی من ده‌دوازده‌ساله بودم، همه با هم، با مادرم، در خانه‌ای زندگی می‌کردیم در شرق گریت‌فالز مونتانا، نزدیک‌ شهر کوچک های‌وود و کوه‌های‌وود و رودخانۀ میسوری. آنجا پهنۀ صاف بی‌درخت است و در تمام زمین‌هایش گندم می‌کارند. البته پدر من هیچ‌وقت مزرعه‌دار نبود. او در حوالی تاکومای واشینگتن بزرگ شده بود، در خانواده‌ای که برای کارخانۀ بویینگ کار می‌کردند.”

ریچارد فورد

شروع داستان «کمونیست» نیز این‌گونه است:

“مادرم زمانی رفیقی داشت به اسم گلن باکستر. سال ۱۹۶۱بود. ما من و مادرم – در خانۀ کوچکی زندگی می‌کردیم که پدرم برای مادرم به ارث گذاشته بود. خانه‌ای در شمال رودخانۀ سان، نزدیک ویکتوری در مونتانا، در غرب گریت‌فالز. آن‌موقع مادرم سی‌ودو سالش بود و من شانزده سال داشتم. سن و سال گلن باکستر هم جایی این وسط بود، بین سن و سال من و مادرم. البته سن دقیقش یادم نیست.”

در هر دو پاراگراف به «مادر» و «پدر» راوی اشاره می‌شود. نام بردن از آن‌ها نشان می‌دهد که مسئلۀ داستان مربوط به روابط خانوادگی است.

در هر دو پاراگراف، مکان رویدادهای داستان با جزئیات معرفی می‌شود. این اشارۀ دقیق به محل داستان، از ویژگی‌های سبکی نویسندگان مکتب جنوب آمریکاست. آن‌ها معتقدند مکان نه‌تنها یک زمینه برای روایت داستان، بلکه عاملی است که هویت فرهنگی شخصیت‌ها را شکل می‌دهد.

در هر دو پاراگراف، حس راوی بسیار دقیق ساخته می‌شود. نویسنده در شروع داستان «گریت فالز»، مستقیماً با اولین جمله، احساسات راوی را نشان می‌دهد: «این داستان خوشایندی نیست، گفته باشم». همچنین راوی می‌گوید: «همه با هم، با مادرم»، از این جمله می‌توان نتیجه گرفت که در ادامه داستان، قرار است مادر از جمع خانواده جدا شود.

در شروع داستان «کمونیست» نیز راوی می‌گوید: «ما- من و مادرم» این جمله یعنی شخصیت «گلن باکستر» جزو «ما» نیست. همچنین اشارۀ راوی به سن گلن باکستر که بین سن مادر و سن راوی است، نشان‌دهندۀ این است که راوی معتقد است گلن‌باکستر میان او و مادرش قرار گرفته است.

شباهت دیگر این دو داستان این است که هر دو داستان با راوی اول شخص روایت می‌شوند. علت این انتخاب می‌تواند پیچیدگی احساسی و روانی شخصیت‌های محوری باشد، زیرا راوی اول شخص این اجازه را به‌ نویسنده می‌دهد که احساسات، افکار و عقاید شخصیت را نشان دهد. همچنین نوجوان بودن راوی در هر دو داستان نشان می‌دهد که اتفاقی که در داستان می‌افتد، نقطۀ عطف مهمی در زندگی راوی است. یکی دیگر از ویژگی‌های راوی در این دو داستان، زاویه‌دید (پرسپکتیو) او نسبت به روایت است. هر دو راوی، گذشته‌نگر بوده و داستان را در بزرگسالی بازگو می‌کنند. این فرم از نظر تاریخی ریشه در سنت داستان‌نویسی آمریکا دارد. این فرم در رمان‌های متقدمی همچون «موبی‌دیک» نوشتۀ هرمان ملویل یا داستان کوتاه‌هایی مثل «زوال خاندان آشر» و «قلب رازگو» نوشتۀ ادگار الن‌پو استفاده شده است. این انتخاب می‌تواند چند دلیل داشته باشد. اول این‌که راوی با فاصله‌گرفتن از روایت می‌تواند تفسیر و تحلیل بهتری از روایت ارائه کند. دوم این‌که ناموثقی راوی اول‌شخص می‌تواند با این فاصله‌گیری کاهش یابد و سوم این‌که تأثیرات تحول ثانویه در شخصیت به خواننده نشان داده می‌شود.

فاصله‌گذاری بین راوی و روایت در داستان‌های ریچارد فورد سبب شده تا بهانۀ روایت در انتهای داستان مشخص شود نه در ابتدای داستان. بخش‌هایی از پایان‌بندی دو داستان را بخوانیم:

“چرا پدرم اجازه نمی‌داد مادرم برگردد؟ چرا وودی در آن هوای سرد بیرون خانه کنار من ایستاد و خطر کشته‌شدن را به‌جان خرید؟ اگر مادرم راست می‌گفت، پس چرا وودی گفت او قبلاً ازدواج کرده است؟ خود مادرم چه؟ اصلاً چرا این کار را کرد؟”

(پایان بندی داستان «گریت فالز»)

“حالا چهل‌ویک ‌سال دارم و بی هیچ افسوسی به آن روز فکر می‌کنم، هرچند من و مادرم دیگر هیچ‌وقت آن‌جوری با هم حرف نزدیم و صدای او را مدت‌هاست که نشنیده‌ام، مدت‌ها.”

(پایان بندی داستان «کمونیست»)

با نگاهی به این جمله‌ها می‌توانیم بفهمیم که بهانۀ روایت داستان «گریت‌فالز» پیدا کردن سؤال‌ها و ابهام‌هایی است که راوی با آن درگیر است. به‌نظر می‌رسد راوی با مرور اتفاقی که افتاده سعی دارد پاسخ این سؤال‌ها را پیدا کند. بهانۀ روایت داستان «کمونیست» نیز دلتنگی برای مادر است. راوی برای ارتباطی که با مادرش داشته دلتنگ است.

ساختار روابط شخصیت‌ها نیز در این دو داستان بسیار شبیه هم است. در هردو داستان، دو مثلث روابط اصلی وجود دارد. در داستان «گریت‌فالز»، مثلث اول بین پدر، مادر و راوی و مثلث دوم بین مادر، راوی و وودی است. در داستان «کمونیست» نیز، مثلث اول بین مادر، پدر و راوی و مثلث دوم بین مادر، گلن‌باکستر و راوی است. کشمکش بین رأس‌های این مثلث‌هاست که داستان را می‌سازد و باعث پیچیدگی داستانیمی‌شود.

در نهایت می‌توان گفت دو داستان «گریت‌فالز» و «کمونیست» به روابط خانوادگی و رابطۀ میان والد و فرزند می‌پردازد. این محتوا در داستان‌های دیگر ریچارد فورد نیز تکرار می‌شود. همچنین او شخصیت‌هایش را در موقعیت و سنی درنظر می‌گیرد که پیچیده‌ترین حالت ممکن است. پیرنگ این دو داستان را می‌توان در زمرۀ «پیرنگ بلوغ» دانست زیرا نقطۀ انتخاب‌شده برای روایت، مهم‌ترین نقطه‌عطف زندگی راوی‌هاست و تجربۀ ناشی از اتفاق موجب می‌شود نگاه راوی به روابط خانوادگی و زندگی تغییر کند.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
آیلین هاشم‌نیا
آیلین هاشم‌نیا
هنرجوی رشته‌ی نقاشی علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights