زنان ایرانی برای رسیدن به برابری واقعی راه طولانی و دشواری در پیش دارند / مصاحبه با لودمیلا اولیتسکایا، نویسنده‌ی روسی

لودمیلا اولیتسکایا، نویسنده‌ی نامدار روسی، خالق آثاری چون «سونیچکا»، «تدفین پارتی»، «مربای روسی»، «بی بی پیک» و «چادر سبز بزرگ» که همگی به زبان فارسی ترجمه شده‌اند، با روایت‌های پرمغزش که آمیزه‌ای از تجربیات شخصی‌ با تم‌های تاریخی و اجتماعی گسترده‌ی سرزمینش است، طیف گسترده‌ای از خوانندگان را جذب آثار خود کرده و مورد تحسین جهانی قرار گرفته است.

اولیتسکایا در این مصاحبه، دیدگاه‌های خود را در باب آزادی زنان و نقش رو به رشد آن‌ها در جامعه، به ویژه در روسیه و ایران، جنگ میان روسیه و اوکراین، دیکتاتوری روسیه و تاثیر ادبیات در نجات جهان بیان کرده است.  

***

پیشینه‌ی ادبی خانوادگی‌ شما بسیار غنی است. پدربزرگ پدری‌‌تان نویسنده بود و مادربزرگ مادری‌تان به زبان ییدیش شعر می‌سرود. علاقه‌ی نخست شما به نویسندگی و علم چقدر تحت‌تاثیر این فضا بود؟

بله، ادبیات در خانواده‌ی ما سنتی است که نسل به نسل منتقل شده است. من فقط پنج سالم بود که پدربزرگم حروف کتابی که همیشه می‌خواند را به من نشان داد. آن کتاب، کتاب مقدس عهد عتیق بود. پدربزرگ من، طبق عادت یهودیان باستان، تفسیرهایی بر کتاب مقدس می‌نوشت. این کار در میان یهودیان مرسوم بود! پدربزرگم خواندن به زبان روسی را به من آموخت، در حالی که من خودم نوشتن را یاد گرفتم. خیلی از این کار لذت می‌بردم! پدربزرگ پدرم، یاکوف اولیتسکی، اولین جمعیت‌شناس پس از انقلاب بود. من او را فقط یک بار در زندگی‌ام دیدم، زمانی که در مسکو بود و از یک تبعید به تبعیدی دیگر می‌رفت به خانه ما آمد. خوشحالم که فکر می‌کنم حداقل چیزی از او به ارث برده‌ام. من در خانواده‌ای شامل محققان و دانشمندان، بزرگ شدم. روی میز ناهارخوری همیشه بشقاب‌ها قاتی کتاب‌ها می‌شدند.

 

در دانشگاه ژنتیک خواندید و شغلی مرتبط با این رشته داشتید اما در نهایت به سمتِ ادبیات تغییر مسیر دادید.

اگرچه حرفه‌ی من به عنوان یک زیست‌شناس شروع خوبی داشت اما نهایتا آن‌طور که باید پیش نرفت. من در سال ۱۹۶۷ از دانشکده‌ی بیولوژی دانشگاه مسکو فارغ‌التحصیل شدم و پس از فارغ‌التحصیلی، شغل بسیار خوبی به دست آوردم. من برای کار در موسسه‌ی ژنتیک عمومی فرهنگستان علوم منصوب شدم. واقعا از کارم لذت می‌بردم و داشتم پایان‌نامه‌ام را آماده می‌کردم. اما، متأسفانه از آن‌جایی که، خواندن را بسیار دوست داشتم، علاوه بر کتاب‌هایی که در خانه و کتابخانه موجود بود، کتاب‌هایی که در آن زمان ممنوعه تلقی می‌شدند را هم می‌خواندم، منظورم کتاب‌های روسی‌ای بود که از خارج از شوروی وارد می‌شدند و در داخل اتحاد جماهیر شوروی ممنوع بودند و توسط «انتشارات زیرزمینی شوروی» یا «سامیزدات» چاپ شده بودند. این کتاب‌ها آثاری بودند که در خانه با استفاده از ماشین تحریر چاپ می‌شدند و به صورت دستی صحافی می‌‎شدند. یک نفر این کتاب‌ها را با من دید و مورد من را به مقامات گزارش کرد و کارم را از دست دادم. خوشبختانه به زندان نرفتم! مسیر حرفه‌ای‌ام به عنوان یک زیست‌شناس به پایان رسید. حالا، آن کتاب‌ها در یک موزه هستند. در مورد روی آوردن به سمتِ ادبیات، اصولا تغییر جهتی وجود نداشت چون من از کودکی عاشق نوشتن بودم و خاطرات و شعر می‌نوشتم. خوشبختانه چیزی از نوشته‌های آن دورانم باقی نمانده است. من خیلی دیرتر و در سن پنجاه‌سالگی شروع به انتشار مطالبی کردم که نوشته بودم.

Photo of Ludmila Ulitskaya. Copyright: ELKOST International Literary Agency
Photo of Ludmila Ulitskaya. Copyright: ELKOST International Literary Agency

این پیشینه‌ی علمی، بر سبک و مضامین نوشتاری‌تان تأثیری هم گذاشته؟

احتمالاً سابقه‌ی‌ علمی من به نوعی در نوشتنم تأثیر گذاشته باشد، اما هرگز این سؤال را واکاوی نکرده‌ام. خوانندگان و منتقدان می‌توانند در مورد آن قضاوت کنند.

 

شما در سال ۱۹۷۹ به عنوان یک مشاور ادبی شروع به کار کردید که از آن به عنوان یک «اتفاق غیرمنتظره» یا «معجزه» یاد کردید. ممکن است در مورد این گذار و چالش‌های مهمی که در آن سال‌ها در فضای ادبی شوروی با آن مواجه بودید برای‌مان بگویید؟

بین فعالیت علمی و ادبیات، دوره‌ی‌ بسیار مهم دیگری در زندگی من وجود داشت – ازدواج کردم و دو پسر به دنیا آوردم – و این یک وقفه‌ی بسیار طولانی بود. وقتی فرزندانم بزرگ شدند، آماده بازگشت به کار شدم و به طور اتفاقی به ملاقات دوستم که به عنوان هنرمند در تئاتر کار می‌کرد، رفتم و او یک مهمانِ کارگردان داشت. وقتی با هم صحبت کردیم او به من پیشنهاد داد که به عنوان رئیس بخش ادبی (یعنی کارمندی که مسئول کار با نمایشنامه‌نویسان و تنظیم رپرتوار است) در تئاتر کار کنم. به این ترتیب من وارد تئاتر شدم. در آن زمان، تئاتر در مورد نمایشنامه‌هایی که انتخاب و اجرا می‌کردند با چالش‌های قابل‌توجهی روبه‌رو بود که من را بر آن داشت تا اولین نمایشنامه‌ام را با نام «نوه‌ی من، بنیامین» بنویسم. نمایشِ موفقیت‌آمیزی بود و هنوز در تئاترهای روسیه روی صحنه می‌رود. سه سال در تئاتر کار کردم، بعد رفتم و نویسنده‌ی حرفه‌ای شدم. من با چالش خاصی مواجه نشدم. درآمد کمی داشتم، اما در آن زمان از شوهرم که پدر فرزندانم بود، طلاق گرفته بودم. او نفقه پرداخت می‌کرد. در کل توانستم اوضاع را مدیریت کنم. ما زندگی ساده‌ای داشتیم. روزها از بچه‌ها مراقبت می‌کردم و شب‌ها کار می‌کردم.

 

به عنوان یک نویسنده که در دوران تغییرات سیاسی و اجتماعی شگرف در کشورتان حضور داشتید و دارید، نقش ادبیات را در تأثیرگذاری بر جامعه چگونه می‌بینید؟ آیا بر این باورید که داستان‌ها هنوز هم قدرت ایجاد تغییرات اجتماعی را دارند؟

این اعتراف برایم دردناک است اما به نظرم نقش و اهمیتِ ادبیات در دنیای مدرن در حال نزدیک شدن به صفر است.

 

بسیاری از آثار شما، مانند «معمای کوکوتسکی» و «سونچیکا»، حاوی بخش‌هایی از تجربیات زیسته‌ی خودتان است. چطور بین جنبه‌های زندگی‌نامه‌ای و نیاز به خلق روایت‌هایی تخیلی تعادل برقرار می‌کنید؟

باور کن اصلا تعادل برام مهم نیست! من داستان‌هایی را روایت می‌کنم که هم شامل تجربه‌ی زندگی خودم و هم داستان‌های تخیلی است. فکر می‌کنم همه‌ی نویسندگان همین این کار را انجام می‌دهند.

لودمیلا اولیتسکایا

تفاوت میان نوشتن داستان کوتاه و رمان از دید شما چیست؟

نوشتن داستان‌های کوتاه را بسیار بیشتر از رمان‌نویسی دوست دارم زیرا نگارشِ داستان کوتاه سریع‌تر و ساده‌تر از نوشتن رمان است، هرچند به همان اندازه چالش‌برانگیز است. نوشتن داستان کوتاه را می‌توان با دویدن در مسافت‌های مختلف یا شنا کردن مقایسه کرد. هنگامی که برای مسافت کوتاه ۱۰۰ متری می‌دوید، باید از لحظه‌ی اول تا آخرین لحظه، حداکثر تاثیر را داشته باشید. اما در دوی ماراتن، باید به طور دقیق برنامه‌ریزی کنی، با تدبیر فکر کنی و جوانب امر را بسنجی و کیفیت کار و انرژی خودت را از ابتدا تا انتهای اثر حفظ کنی.

 

وقایع تاریخی مهم، از جمله آن‌چه در شوروی سابق رخ داد و جنگ اخیر در اوکراین چه تاثیری بر نوشته‌های شما داشته؟ دیدگاه شما در مورد پیامدهای درازمدت این درگیری‌ها بر انسجام اجتماعی و روابط بین‌الملل روسیه چیست؟

من قدرت را دوست ندارم. حتی نسبت به آن آلرژی دارم. من به آزادی شخصی‌ام اهمیت می‌دهم. هرچه قدرت کمتری بر زندگی من تأثیر بگذارد، بهتر است. ترجیح می‌دهم از نفوذ قدرت و زور دوری کنم.زندگی در روسیه در طول دوره‌های مختلف تاریخی از جمله در دوران شوروی سابق، پساشوروی و زندگی امروزی در روسیه با یک وجه مشترک متمایز می‌شود و این وجه مشترک که ثابت باقی مانده این است که قدرت عالی به کمیته‌ی امنیت دولتی تعلق دارد که نام خود را تغییر داده اما جوهر غارتگرانه‌ی خود را تغییر نداده است. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یک پدیده‌ی تاریخی اجتناب‌ناپذیر بود. عصر امپراتوری‌ها رو به پایان است و در قرن ۲۱، روابط جدیدی بین دولت‌ها شکل می‌گیرد و همه‌ی ما شاهد این روابط جدید خواهیم بود.

تجاوز روسیه به اوکراین می‌تواند به عنوان نقطه‌ی شروع و کاتالیزوری برای ایجاد یک دولت جدید اوکراینی همسو با اصول غربی(غرب محور) باشد.برای جامعه‌ی روسیه، این جنگ، پیامدهای فاجعه‌باری خواهد داشت. قدرت در واقع به یک سلطنت تبدیل شده است و هیچ نشانی از دموکراسی در آن نیست. باید اعتراف کنم، من طرفدار دموکراسی نیستم؛ قطعاً حکومت نخبگان روشن‌فکر را بر قدرتِ «طبقه‌ی کارگر» ترجیح می‌دهم، که به نظر می‌رسد عملاً از بین رفته است.

 

در آثارتان اغلب مضامینی چون خودکفایی و استقلال زنان و نقش آن‌ها در جامعه را بررسی می‌کنید. نگاه‌تان به استقلال زنان در روسیه و سایر کشورها به ویژه با توجه به تغییرات اجتماعی و سیاسی اخیر چیست؟

این سوال بسیار دردناک است. در روسیه، مادران مجرد زیادی هستند که فرزندان خود را بدون همسر بزرگ می‌کنند، چون همسرشان به دلایل مختلف از نظر فیزیکی غایب است. دلایل این امر می‌تواند بسیار متفاوت باشد: بسیاری از مادران مجرد(تک والد) که هرگز ازدواج نکرده‌اند، زنان مطلقه و حالا یک عامل وحشتناک هم اضافه شده – جنگ! زن حتی در مواردی که ترجیح می‌دهد به شوهرش وابسته باشد مجبور به استقلال است! در این میان، آموزش امری کلیدی است. از طریق آموزش است که یک زن استقلال بیشتری به دست می‌آورد.

لودمیلا اولیتسکایا

با توجه به دستاوردهای‌تان در دفاع از حقوق و آزادی زنان از جمله دریافت جایزه‌ی سیمون دوبووار، جنبش کنونی زنان در ایران را چطور می‌بینید؟ و چه پیامی برای زنانی که در ایران علیه قوانین تبعیض‌آمیز در مسیر آزادی‌ مبارزه می‌کنند، دارید؟

روسیه یک کشور زنانه است. کشوری است که زنان در آن مشارکت و نقش مهمی دارند. البته عمدتاً مردان هستند که بر آن حکومت می‌کنند، اما زنان در کارخانه‌ها کار می‌کنند، جاده می‌سازند و حتی حالا راننده کامیون شده‌اند. بنابراین، فمینیست‌های غربی قرن گذشته قطعا باید به این موضوع افتخار کنند! این برابری تحمیلی چندان رضایت‌بخش نیست؛ بسیاری از زنان ترجیح می‌دهند زمان بیشتری را به خانه و فرزندان خود اختصاص دهند، اما شوهر (اگر وجود داشته باشد!) همیشه نمی‌تواند به تنهایی از خانواده حمایت کند.

زنان ایرانی برای رسیدن به برابری واقعی راه طولانی و دشواری در پیش دارند.اما برابری واقعی مستلزم تغییراتی نه تنها در میان زنان، بلکه در میان مردان، در ساختار سیاسی و اجتماعی دولت‌ها و جامعه، در سطح آموزش و رفاه، و در مشارکت در امور بین‌المللی است.

ایران باید یک گذار چالش‌برانگیز را پشت سر بگذارد، رفتارها و عادات سنتی منسوخ بسیاری را کنار بگذارد و پیوندهای جدیدی را با مادران، همسران و دختران خود شکل دهد.

امیدوارم که این روند تسریع شود. پیشرفت را می‌توان کند کرد و به تعویق انداخت، اما توقف آن و بازگرداندن جامعه به مرحله‌ی قبلی پیشرفت غیرممکن است.

 

الان در حال نوشتن چه کتابی هستید؟

در حال حاضر مشغول جمع‌آوری یک مجموعه جامع ۱۰۰۰ صفحه‌ای برای ناشر فرانسوی گالیمار هستم که شامل مجموعه‌ای از آثارم و یک زندگی‌نامه است. همزمان، در تلاشم نمایشنامه‌ای درباره‌ی زنان روسی‌ای که از جنگ به برلین فرار کرده‌اند بنویسم.

***

مهر ۱۴۰۳

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
شیوا اخوان راد
شیوا اخوان راد
مترجم و روزنامه نگار حوزه ادبیات و سینما

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights