در فیلم «خط قرمز» مسعود کیمیایی مانند همۀ فیلمهای کارگردانان موجنو، که در همان سالهای آغازین پس از اتفاق ۵۷ ساخته شدند، رگههایی از پیشگوییهای آمیخته به بدبینی نسبت به آیندۀ انقلابی به سرقت رفته، دیده میشود. اما هیچ یک از آن آثار مانند فیلم کیمیایی مستقیماً و به صراحت به آن وقایع واکنش نمیدهند؛ «مرگ یزدگرد» بهرام بیضایی و «حاجی واشنگتن» علی حاتمی با استفاده از بستر تاریخی دیگری به آن تغییر نگاه میکنند. فیلم «مدرسهای که میرفتیم»، به شکلی سمبلیک به نگرانی از خفقان در پیش رو میپردازد، «قضیه شکل اول، قضیه شکل دوم» کیارستمی مانند دیگر آثار بعدی کیارستمی مرز میان مستند و داستانی را میشکند و به سندی ماندگار دربارۀ آن دوران بدل میشود و «جستوجو»ی امیر نادری مستندی است دربارۀ قربانیان آن ماهها.
در دوران پسا «زن، زندگی، آزادی»، برخی آثار داستانی سینمای مستقل چون «من، مریم، بچهها و بیست وشش نفر دیگر» و «کیک محبوب»، به شکلی غیرمستقیم به این جنبش و تأثیرات آن میپردازند. مستند اتوبیوگرافیک «سیاره دزدیده شده من» و مستند بیوگرافیک «الماس در کاملامینور» هم که به تأثیر این جنبش بر شخصیتهای مرکزی مستندها اشاره داشتهاند، در همین دسته جا میگیرند. صرفنظر از کیفیتهای سینمایی این آثار، به نظرم این گروه از فیلمها « زن، زندگی، آزادی» را ورای یک هیجان و بینگاهی واکنشی، میبینند. این گروه موفق میشوند سینمای متأثر از یک تغییر فرهنگی را به نمایش بگذارند و به نوعی پیروزی «زن، زندگی، آزادی» را بر پرده تصویر میکنند: سینمایی نهتنها رها از قید و بند سانسور بلکه رها از قیدوبند سیاستزدگی. فیلمهایی که مانند خود این جنبش دربارۀ شرایط انسانیاند و زندگی روزمرۀ انسانها با تنهاییها و دردها و ترسهایشان.
برخی هم به شکلی واکنشی و مستقیم به این موضوع پرداختهاند- مانند «دانه انجیر معابد»- و از این رو شباهتهای بسیاری بین این فیلم «خط قرمز» کیمیایی میتواند دید که موضوع این یادداشت است:
آقای امانی همراه با گروهی از دوستانش در حال شکار گوزناند، همان گوزنهایی که وقتی مانند قدرت و سید۲ رفاقت میکنند وشاخهایشان در هم میروند، با هم شکار میشوند.
امانی اما کیست؟
امانی جوانی است از طبقۀ محروم اقتصادی که با ورود به سازمان اطلاعات و امنیت ملی کشور (ساواک) برای خود کسی شده است. امانی شاید هم همان مأموری است که رد قدرت را تا خانۀ سید زد و از همان خوشخدمتی اکنون صاحب خانهای لوکس است و دارد با عشق دوران نوجوانیاش ازدواج میکند.
امانی با شنیدن اعتراضات مردم در آستانۀ یک دگرگونی بزرگ، در مونولوگی به زندانی سیاسی چشمبستهای -که برادر همسرش است – از تخصص خود میگوید و اینکه به وجود افرادی چون او در هر حکومتی نیاز است.
افرادی که به همه، منجمله خانوادهشان مشکوک هستند. افرادی که از بازجویی و شکنجۀ افراد خانوادهشان برای حفظ موقعیت خود و حکومتی که به آن سرسپردهاند ابایی ندارند. افرادی که از بالا دستیها حساب میبرند، از معترضان میهراسند و به بهانۀ دفاع از خود اسلحه حمل میکنند. افرادی که برای رسیدن به رفاه بیشتر مسیری بیبرگشت در پیش میگیرند، مسیری چنان تباه که حتی افراد خانوادهشان، دیگر نمیتوانند با آن همراه شوند.
حق با امانی بود! پس از آن دگرگونی که آرزوی رسیدن به ایران آزاد را به مخوفترین شکل ممکن نقش بر آب کرد، به وجود افرادی مانند او نیاز بود. و چنین بود که امانی «خط قرمز» شد ایمان۳ «دانه انجیر معابد».
ایمانی که چون امانی به آرزویش برای ترفیع شغلی و خانۀ بهتر و رفاه بیشتر رسید.
ایمانی که چون امانی اسلحهاش، همسرش را ترساند.
ایمانی که همچون امانی صدای مردم معترض را بی معنا و نابهجا دانست.
ایمانی که همسرش – چون لاله، همسر امانی- گلوله و ساچمه را از صورت و بدن معترضین مجروح به در آورد و از همانجا ذرهذره شک کرد به باورهای خودش و همسرش. لاله همچون نجمه، همسر ایمان، به انقلاب باور و فریادهای عدالتخواهانه باور نداشت. لاله را آن گلوله و حرفهای برادر و دوست برادرش به فکر فرو برد و نجمه۴ را ساچمهها و حرفهای دخترهایش و دوست آنها.
ایمان همچون امانی، از وحشت صدای مردم و از میان رفتن هر آنچه به قیمت شرافتش برای خود ساخته بود، مسیر جنون را طی کرد و خانوادهاش را شکنجه کرد.
ایمان همچون امانی با همان اسلحهای که برای دفاع از خود به خانه آورده بود، توسط فردی از اعضای خانوادهاش به قتل رسید.
امانی کار خود را امن کردن ایران میدانست، اما ایمان، به مراتب خطرناکتر است، او به هر آنچه حکومت اسلامی میگوید ایمان دارد یا باید ایمان داشته باشد.
امانیها و ایمانها در رژیمهای خودکامه جای خود را باز میکنند و لالهها و نجمهها در برابرشان همیشه ایستاده و میایستند. اما لاله دستتنها بود و نجمه این بار صدف، رضوان و سناها۴ را در کنار خود دارد نه جمال و داداش۵ ها را.
این بار این ایستادنها و زخم خوردنها ثمر خواهد داد. چون به خلاف دگرگونی ۵۷، این موجی از هیجانات نیست که جنبش « زن، زندگی، آزادی» را پیش میبرد، بلکه یک تغییر بنیادین فرهنگی قوه محرکه آن است.
میتوان امیدوار بود که اینبار مردسالاری و نشانههایش دفن خواهد شد، بیباقی ماندن نشانی از دست و انگشتر ایمان.
***
۱- نام شخصیت مرکزی مرد فیلم «خط قرمز» ساختۀ مسعود کیمیایی ۱۳۵۸
۲- نامهای شخصیتهای مرکزی فیلم «گوزنها» ساختۀ مسعود کیمیایی ۱۳۵۴
۳-نام شخصیت مرکزی مرد فیلم «دانه انجیر مقدس» ساختۀ محمد رسول اف ۱۴۰۳
۴- نامهای دخترهای نجمه و ایمان و دوست آنها در فیلم «دانه انجیر معابد»
۵- نام دوست و برادر لاله در فیلم «خط قرمز»