افسانه بدیعی / نگاهی به فیلم افسانه اولیس ساخته فریما طلوع

منوچهر بدیعی بیش از هر نوشته و ترجمه‌ای با اولیس شناخته می‌شود. یا درست‌تر: بیش از هر کتابِ چاپ‌شده‌ای، با چاپ نشدنِ اولیس شناخته شده است؛ اثری که خودِ جویس بدش نمی‌آمد اسطوره شود و چنین نیز شد. «آن‌قدر معما و سخنان پیچیده در این اثر آورده‌ام که فرهیختگان باید قرن‌ها آن را مطالعه و درباره آن بحث کنند تا منظورم را دریابند، و این تنها راه جاودانگی است» -این جمله آشنای جویس درباره اولیس بیش از آن‌که معرف اثرش باشد، اسطوره‌ساز است. جیمز جویس -این نابغه ادبیات و ادبیت- خوب می‌داند چه‌طور می‌توان رئالیسم را بدل به افسانه کرد. شاید این جمله، زهرخندی است به جامعه‌ای که اسطوره‌سازی را تا حدِ بیش-واقع‌گراییِ[i] اثری چون اولیس ادامه می‌دهد -ملّتی که نمی‌داند یا نمی‌خواهد بداند، اسطوره می‌سازد. افسانه اولیس در زمان انتشارش -به‌خاطر صراحت در بیان جزئیات روابط شخصیت‌ها و نگاه انتقادی‌اش به مذهب- با پیچ‌وخم‌ها و دشواری‌های بسیاری همراه بود. سردبیران مجله «لیتل رویو» به‌علت چاپ دو بخش اولیس به‌جرم نقض قانون «ممنوعیت نشر آثار قبیح» به مجازات یک سال زندان محکوم شدند.[ii]بنابراین عجیب نیست در کشوری با صورت‌بندی‌های قرون‌وسطایی‌اش -نظیر ایران، چاپ این اسطوره مدرن -هم‌چنان- مسئله‌ساز باشد؛ امّا آیا نخستین مترجم این رمان (منوچهر بدیعی) نیز -درست مانند خود جویس- به این اسطوره‌سازی‌ها دامن زده و می‌زند؟

این پرسشِ بی‌پرده سازنده افسانه اولیس است؛ مستندی که قصد دارد منوچهر بدیعی و «اولیس»اش را از آسمان به زمین آورده و برای نخستین‌بار اسطوره‌زدایی کند. افسانه اولیس بدون هیچ قضاوت (و نفی جایگاه و اعتبار بدیعی به‌عنوان نویسنده و مترجم) قصد دارد وضعیت نامعلوم چاپ اولیس را آشکار سازد؛ وضعیتی که یک سوی آن ممنوعیت و سانسور بوده امّا سوی دیگرش، محافظه‌کاری مترجمش است. این را می‌توان در همان نماهای نخستین دریافت کرد؛ هنگامی که او از ترس جان و از دست دادن اموال خود می‌گوید، و هم‌چنان، حاضر به چاپ آن در خارج از کشور نیست! او نمی‌خواهد کتاب را منتشر کند و علت روشنی برای آن ارائه نمی‌دهد! این روحیه (که بی‌شباهت به جویس و افسانه اولیس‌اش نیست) بی‌‌تردید زمینه‌ساز پدید آمدن «افسانه بدیعی» نیز شده است. در واقع «افسانه» در ذات خود گستردنی است. و بدیهی است که بدیعی نیز در گسترش این افسانه نه‌تنها نقش داشته باشد بلکه خودش را به آن بیفزاید. مترجم در مستند، جمله‌ای می‌گوید که مضمونش با جمله مذکور جویس شباهت دارد: «هرکس این رمان را ترجمه کند ]چون ترجمه من هنوز منتشر نشده[ همه می‌گویند ترجمه بدیعی چیز دیگری است».

مستند افسانه اولیس با محل زندگی بدیعی آغاز می‌شود. نماهای نخستین، عمارت بزرگ و کهنه‌ای را نشان می‌دهد که پشت درختان و گیاهانِ روییده بر آجرها و پنجره‌هاش، خود را پنهان ساخته و جلوه‌ای افسانه‌ای پیدا کرده -این درست تصویری است که از افسانه بدیعی به ذهن می‌آید و سازنده به‌هوشمندی در آغاز کارش از خانه‌ای مستتر به مترجمی مستور می‌رسد. سازنده (فریما طلوع) رویکردی مدرن به انتشار اولیس نشان می‌دهد و در تمام بخش‌های مستند مدام می‌پرسد چرا اولیس نباید چاپ شود و چگونه می‌توان اولیس را منتشر کرد! برای او چندان مفهوم نیست که چرا نباید اولیسِ بدیعی تا این زمان منتشر شده باشد! برای او این محافظه‌کاری همان‌قدر متروک است که عمارت رنگ‌ و رو رفته آقای بدیعی -از این روی، در لابه‌لای صحبت‌ها درباره اولیس، نماهای پیوسته‌ای از گوشه‌های متروک خانه و اشیا کهنه‌اش دیده می‌شود. آیا هنوز باید برای اولیس -این غایت رئالیسم ادبی، این برهم‌زننده اودیسه هومر- جایگاه اسطوره‌ای قائل بود؟

افسانه اولیس نه درباره اولیس است و نه درباره «اولیسِ بدیعی» بلکه درباره افسانه بدیعی است. حالا دیگر به‌قول جویس «چه فرق می‌کنه» چاپ شود یا نه! آن‌چه اهمیت دارد، اشتیاق بدیعی است در پرداختن به ترجمه و ویرایش و بازی کردن با کلمات و جمله‌هاش. در صحنه‌های پی‌درپی مترجم در حال قرائت رمان است، در حال ویرایش آن، در حال کار کردن روی اوزان جملات و سروکله زدن با همکارانش امّا این‌همه هیاهوی و کوشش برای چیست؟ برای چاپ نشدن یا چاپ نکردن رمانی که ساعت‌ها و ساعت‌ها روی آن کار کرده؟ مستند به این پرسش به لحن هجو پاسخ داده -در میانه کار کردن‌ها و کار کردن‌ها، لحظه‌هایی وجود دارد که مترجم همه را دست می‌اندازد و گاه به عوامل (و احتمالاً تماشاگر) بلند‌بلند می‌خندد. انگار بدیعی خودش و کارش را پارودی می‌کند و یک موقعیت عبث از «نوشتن برای چاپ نکردن» پدید می‌آورد -چیزی در شباهت با زمانه‌ ابسوردی که در آن زندگی می‌کند. و چیزی شبیه به بخشی از رمان اولیس که جویس با نهایت ظرافت، از واقعیت یک موقعیت می‌نویسد و در نهایت تمام رئالیسمش را با ایجاد یک موقعیت جادویی به فنا می‌دهد. شاید در آن لحظات نیز جویس بلندبلند به همه ما می‌خندیده و می‌خندد به‌مانند آقای بدیعی.

در عین حال سانسور حکومت را نمی‌توان انکار کرد؛ سانسوری که بهترین تعریف برای آن «گروتسک» است -توأمان ترس‌ناک به پوزخندی و وحشتِ آغشته به خنده‌ای زهرآگین. برای نخستین‌بار در این مستند از موارد سانسوری گفته می‌شود -از بی‌مسئولیتی مهاجرانی به‌عنوان وزیر ارشاد دوره اصلاحات که برای کسب محبوبیت خود، اجازه انتشار اولیس را صادر امّا از پیشامدهای احتمالی‌اش توسط نیروهای تندروی مذهب‌گرا، سلب مسئولیت می‌کند. بدیعی ابتدا اعتراف می‌کند که تن به این سانسور داده امّا پس از چندی پشیمان شده و عدم انتشار اولیس را به نفع خود و اعتبارش می‌داند. مستند افسانه اولیس نشان می‌دهد شرایط غیرعادی ما را. در زمانه‌ای که هنوز انتشار یک رمانْ مناقشه‌برانگیز است، چگونه می‌توان از خلق «افسانه» جلوگیری کرد؟ در همین لحظه‌هاست که لحظه‌ای به‌شدت تلخ خودنمایی می‌کند: آقای بدیعی -این ادیب برجسته- در حین خواندن موارد سانسوری وزارت ارشاد، خوابش می‌گیرد -انگار تاب و توانش در برابر این کج‌فهمی‌ها و عقب‌ماندگی‌ها تمام شده و اکنون خوابش گرفته است. او می‌خوابد -درست مانند عمارتش که سال‌هاست پشت گیاهان پیچ‌درپیچ افسانه‌ای، خفته و درست مانند رمان اولیس که سال‌هاست در جعبه‌ای خوابیده و حوصله بیدار شدن ندارد. حالا دیگر چاپ اولیس بدیعی به چه دردی می‌خورد؟ حالا خود این کاغذها می‌گویند ما را به حال خود در همان جعبه رها کنید -از این روی، جعبه‌ای که در ابتدای مستند بیرون آورده شده بود، در انتها دوباره به محفظه تنگ و تاریک خود بازمی‌گردد.

***

[i] Hyperrealism

[ii] منبع: اولیس جیمز جویس، قربانی سانسور و ممنوعیت/ بی‌بی‌سی

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
علی فرهمند
علی فرهمند
علی فرهمند، نویسنده، منتقد فیلم و مدرسِ سینما، و فیلم‌ساز او سال‌هاست به نوشتن درباره‌ی فیلم‌ها و تدریس مباحث سینمایی در مؤسسات آزاد مشغول است فرهمند در سال 2022 مدرسه‌ی مطالعات سینمایی خود را به‌نام FCI راه‌اندازی کرد و در 2023 نخستین فیلم بلند خود را با نام «تنها صداست که می‌ماند» ساخت

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights