پیش از هر چیز، آنچه «کیک محبوب من» اثر بهتاش صناعیها و مریم مقدم، این زوج فیلمساز را در کانون توجه قرار دهد چیزیست که میتوان نامش را روایت بیسانسور زندگی نامید. این البته خود عین تراژدی در سینمای ماست که نمایش واقعیت زندگی و زندگی واقعی روی پرده به یک ساختارشکنی معنا شود. «کیک محبوب من» بیپرده، خود زندگی را بر پرده مینشاند. زندگی واقعی را و واقعیت زندگی را، آدمهای واقعی و واقعیت آدمها را.
وقتی دست فیلم زیر ساطور سانسور نباشد، نه پردۀ حیا که پردۀ ریا را کنار میزند و صورت و سیرت آدمها را بیهیچ نقابی قاب میگیرد و روایت میکند. آدمهایی که نه پشت ادا و اطوارهای روشنفکری پنهان شدهاند، نه لحاف لمپنیسیم بر سر کشیدهاند و نه شمایل و شوآف اخلاقی دارند. مهین (لیلی فرهادپور) و فرامرز (اسماعیل محرابی) خودِ خودشان هستند با تمام ترسها، تردیدها و نقضها و تناقضها، نیازها، کمبودها و میلهای سرکوب شده، سرخوردگیها و سرخوشیها، دلخوشیها، غم و شادیهایشان،.با تنهایی و رنجهایش، با نیاز به عشق و همدم و همآغوشی که انکارش نمیکنند و ابرازش میکنند.
حتی از شرمهایشان میگویند. از بدنی که از فرم افتاده و جذابیتش را از دست داده است. یکی از مهمترین سکانسهای فیلم که بیشک در حافظۀ سینمایی هر مخاطبی از تماشای این فیلم میماند، سکانس رقص دو نفرۀ مهین و فرامرز است، رقصی چنین میانۀ میدان، شاید شیرینترین تکۀ «کیک محبوب من» باشد. اما ردی تلخ از بغض هم از تماشای آن بر گلو مینشیند، هم از تماشای شادیهای نزیستهای که در پس غم و تنهایی مهین و فرامرز برآمده و هم از سانسوری که نگذاشت تا زندگی و عواطف و احساسات واقعی آدمها بر پرده بنشیند. سانسور، پردۀ حیا بر حیات آدمی نمیکشد، نقاب ریا بر صورت زندگی و آدمی میکشد تا واقعیت آن را بپوشاند. دوربینها به واسطۀ سانسور، دور از تصویر واقعیت قرار میگیرند و بدون سانسور، زندگی و زیست آدمها را در نزدیکترین شکل واقعیت، روایت میکنند. دوربینها، بدون سانسور پردهدری نمیکنند، بی پرده به درون آدمها میروند تا آرزوها و رؤیاها و حال و امیال واقعی آنها را به تصویر بکشند. تا زندگی در نماهای راستینش به نمایش درآید، نه در بازنمایی دستکاری شده دستگاه سانسور. شاید عجیب باشد، اما بیسانسور بگویم وقتی این سکانس را بر پرده تماشا میکردم، کمی معذب شدم، از بس که بازیگران و بازتاب زندگی خود را در چنین میزانسنی ندیده بودم. بهویژه اینکه اسماعیل محرابی و لیلی فرهادپور هم در سالن حضور داشتند. آنقدر روابط زن و مرد در سینمای ما در شمایلی سانسور شده به نمایش درآمده که گویی چشممان به تماشای واقعیت عادی، عادت ندارد و ناخودآگاه آن را پس میزند. ما انگار دچار نوعی شرم آموخته شدهایم که در ناخودآگاه جمعی ما نهادینه شده و به نهان کردن میل مییابد. به خودسانسوری!
نقش آفرینی لیلی فرهادپور روزنامهنگار باسابقۀ دیروز و بازیگر امروز در کنار اسماعیل محرابی بازیگر گزیدهکار پیشکسوت، زوج دلنشینی را خلق کرده که میتوان بهعنوان یکی از ماندگارترین و البته متفاوتترین زوجهای سینمایی در خاطرهها بماند که تلخی تنهایی خود را به همدلی شیرین بدل میکنند و در خلوتی ساده و پیرانه سر، طعم شیرین عشق را میچشند. رقصی که گویی به یک آیین و مناسک عاشقانه تبدیل می شود و البته زاویه دید دوربین و میزانسن و دکوپاژ و طراحی صحنه هم دست به دست هم میدهند تا فرمی زیباییشناختی در بازنمایی این سکانس و روایت حسوحال نهفته در آن فراهم شود. شاید این صحنه را یکی از طولانیترین سکانسهای رقص دو نفره در سینمای ایران دانست که وقتی روانشناختی نهفته در پس آن را هم در نظر بگیریم به نظرگاهی عمیق بدل میشود که به انواع تحلیلهای روانشناختی و جامعهشناختی راه میدهد. این در واقع یک رقص معمولی و متعارف نیست بلکه دلالتهای معنایی قابل تأملی را با خود حمل میکند که تحلیل روح جمعی جامعهای است که باید در پستوی خانه برقصد و بخندد و زندگی کند که زندگی بیرون از خانه، زیستن پشت نقابها و ملاحظات و محافظهکاریهای اخلاقی و رفتاری است که به مردم امکان نمیدهد که آنطور که هستند باشند و آنطور که دوست دارند زندگی کنند. زندگیای که نه با حذف تنانگی که با حضور و ظهور و بروز آن گره خورده است. تنانگی نقطۀ پرچ زندگی است. جایی که بدن بهمثابۀ یک واقعیت قاطع زیستی پذیرفته شده و به قلمرو تجربه زیسته و تجلی زندگی بدل میشود. تنانگی در اینجا نه حذف و پنهان بلکه ابراز میشود همچنانکه تنگنای تنهایی و نیاز به عشق و همدم برای رهایی از رنج آن حتی در کهنسالی امکان روایت پیدا میکند. از این حیث میتوان گفت «کیک محبوب من» روایتی جذاب و دیدنی از دنیای کهنسالی است که به لایههای درونی آنها میرود و عواطف و احساسات و تجربههای درونی آنها را بیهیچ ملاحظه و محافظهکاری بازنمایی میکند. سکانس دورهمی زنانه از این حیث اهمیت دارد و به نوعی دست به روانشناسی کهنسالی میزند.
دوستان مهین هرکدام روایتی از واقعیتهای ناگفتۀ این سن را بیسانسور بر زبان میآورند که با تصویری غالب از پدربزرگها و مادربزرگها در سینمای ایران فرق میکند. از سوی دیگر محوریت مهین در فیلم، آن را به یک فیلم زنانه هم بدل می کند که جهان زنانهاش بازنمایی خطشکنانه شمایل متعارفی و هژمونیکی است که از زنان در سینمای ایران دیده بودیم. مسئله فقط بر سر این نیست که زنان فیلم حجاب ندارند، بلکه جهان زنانه نیز بدون حجابهای مفهومی و فرهنگی و خط قرمزهای مرسوم به تصویر کشیده میشود که در آن بیان نیازها و خواستههای زنانه با احساس شرم همراه نیست.
همین موضوع است که مهین و البته فرامرز مرد قصه را باورپذیر میکند تا تصویری از یک عشق راستین و چهبسا باید گفت انسان راستین با همه ضعف و قوتهای طبیعی و واقعیاش به نمایش گذاشته میشود. جالب اینکه این نمایش بیخط و شرط، نهفقط به آفرینش نقشهای متفاوت و باورپذیر از یک زن و مرد کهنسال که در پیرانهسری زندگیها و عشقهای نزیسته خود را زندگی و تجربه میکنند که حتی بازیگران این نقش هم از شادابی و طروات و تازگی در بازیگری برخوردارند. شاید همین وضعیت تازه است که از اسماعیل محرابی بازی تازهای را به نمایش میگذارد که بر دل مینشیند. گرچه شادی این دلنشینی با تراژدی پایاتی به تلخی گره میخورد. ضیافتی که در نهایت به سوگ ختم میشود تا واقعیت تلخ آن به صورت مخاطب بخورد و شوکهاش کند. انگار روزگار در این دیدار این عشق دیرپای را به مرگی زودهنگام وصل میکند تا شیرینی وصل مهین و فرامز به یک وداع تلخ بیانگر تراژدی یک زندگی معمولی در سرزمینی باشد که همواره سوگوار زندگیهای نزیسته از خود است و شادیهایش کوتاه و گذراست. با این همه «کیک محبوب من» تصویری از رئالیسم را به نمایش میگذارد که در چهار دهۀ اخیر در سینمای ایران ندیده بودیم. رئالیستی که همواره پشت ممیزیها به واقعگرایی عقیم و ناقصی منجر میشد که به روایت واقعیتهای پنهان زندگی و آدمها راه نمیداد و بهنوعی یک رئالیست تصنعی و جعلی خلق میکرد. اینجا اما مخاطب به خلوت یک زندگی و به خلوت واقعی آدمها راه مییابد و از این حیث باید گفت بهتاش صناعیها و مریم مقدم به معنای واقعی فیلم جسورانه ساختهاند. این جسارت را باید با محدویتهای سینمای ایدیولوژیک معنا کرد که امکان روایت واقعیتهای عریان و ملموس زندگی را نمیداد. شاید این پارادوکس جالبی باشد که «کیک محبوب من» گرچه لوکیشن و فضای محدودی دارد، اما قصهاش را بیرون از محدویتهای رسمی روایت میکند و به همین دلیل حسی از پویایی در ریتم را در ذهن و حس مخاطب ایجاد میکند.
حتی نماهای بلند آن هم به همین دلیل کسالتبار، ملالانگیز نمیشود. آنچه بیشازهمه این مؤلفههای فرمی و زیباییشناسی مهم است، این است که«کیک محبوب من» بیش از اینکه تعریف قصۀ یک عشق در پیرانهسری باشد، روایت بیتعارف از واقعیت آدمی در زندگی است. پردهدری نمیکند، بیپرده به درون آدمها میرود تا خلوتش را در جلوت قصه به نمایش بگذارد تا لایههای پنهان در ذهن و ضمیر ناخودآگاه را به زبان آورد. چقدر میتوان زندگی نزیسته را در این قصه به نظاره نشست. لحظههایی که لذت زیستن در سرزمینی که نه فقط عشق، بلکه عواطف انسانی را در پستوی خانه و کنج دل نهان باید کرد، یا پشت خجالت یا سلب سیاست پنهان میشود. چقدر آدمها، دلشان و دلخوشیهای سادهشان از ترس قدرت یا حرف مردم میمیرد. دستمریزاد به بهتاش و مریم عزیز که «کیک محبوب من» را به فیلمهای محبوب من افزودند.