پارسال در چنین روزی وقتی خبر قتل فجیع داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدیفر منتشر شد، انگار کابوس هامون در آن سردخانۀ قرون وسطایی تعبیر شد و به واقعیت پیوست. بسیاری از علاقهمندان این فیلمساز بهویژه هامونبازان، دوباره خاطرات و احساسات خود از این فیلم را احضار کرده و با سکانسها و دیالوگهای آن به سوگواری استاد پرداختند. گویی با مرگ مهرجویی، هامون دوباره احیا شد. در ساحت سینمای روشنفکری ایران شاید هیچ اثری بهاندازۀ «هامون»، منزلت و اعتبار نداشته باشد. این فیلم فراتر از یک متن هنری و سینمایی، بهعنوان بخشی از خاطرات نوستالژیک یک نسل در حافظۀ تاریخی آنها ثبت و ماندگار شده است. جالب این است که نسل امروز هم این فیلم را بهعنوان یک اثر ارزشمند دوست دارد و به تماشای آن مینشیند. هرچند حضور خسرو شکیبایی در بهترین نقش خود؛ حمید هامون، در این ماجرا بیتأثیر نبوده است، اما همهچیز برای نسل دیروز به جذابیت بازی خسرو شکیبایی برنمیگردد و بیش از آن به تصویری است که او از روشنفکر آن سالها در بیقراریها، تعارضها، دستوپازدنها و آویزان بودن هامون بین زمین و آسمان، سنت و مدرنیته و ایمان و عشق ارائه میکرد. طبقهای از نظام اجتماعی و فرهنگی که اگرچه از طیفهای گوناگونی از طبقۀ اقتصادی برآمدهاند، اما از حیث جهانبینی و ایدئولوژی و حتی رفتارشناسی فردی به هم شباهت دارند و البته دنیایی از درد و رنج، رمز و راز و عشق را بهقول حمید هامون تجربه میکنند. شاید اگر بخواهیم با نگاهی جامعهشناختی این طیف را در درون ساختار اجتماعی صورتبندی کنیم، باید آنها را به طبقۀ متوسط فرهنگی متعلق بدانیم که زیست ـ جهان آنها در یک تجربۀ شکننده و پرتعلیق شکل میگیرد که نمیتوان آن را در یک شمایل خاص بازشناسی کرد. نوسان و فرازونشیبهای روانی ـ رفتاری هامون، مصداق همین ویژگی است که البته از حیث دراماتیک و شخصیتپردازی هم واجد جذابیتهای زیادی است.
«هامون» اکنون در تاریخ سینمای ایران یا در حافظۀ هنری مخاطبان و علاقهمندان سینما، فراتر از یک فیلم، به یک تجربۀ مشترک زیستن تبدیل شده که اکنون تماشای چندینباره آن، این تجربۀ تاریخی را مدام در خود بازتولید میکند و به خاطرهای خطیر بدل میشود. «هامون» یک فیلم نیست، تصویری از جامعۀ روشنفکری و زندگی روشنفکرانه است که البته با واکنشهای متضاد و متفاوت ازسوی اهالی فکر و فرهنگ مواجه شده است. گروهی این تصویر را واقعیت درونی این سبک از زندگی و آدمها دانستهاند و گروهی دیگر، آن را تصویری وارونه و کاذب. اما همین چالش و مناقشات فکری و قلمی که پیرامون یک اثر هنری در جامعه شکل میگیرد، به ماندگاری و ارزشمند شدن آن اثر کمک میکند. ضمن اینکه داریوش مهرجویی برخلاف کارگردانی مثل عباس کیارستمی، به مخاطب عام هم توجه میکند و حرف و حدیثهای روشنفکرانهاش را در قالب داستانی، عامهفهم و مجهز به جذابیتهای سینمایی ارائه میدهد و به همین دلیل اکثر فیلمهایش مخاطبان زیادی دارد وگرنه «هامون» قصۀ آدمهای خاص جامعه ماست که میتوانست بهگونهای روایت شود که تماشاگر عادی سینما آن را پس بزند و در گیشه شکست بخورد. حتی در میان مخاطبان خاصی که مخالف با روایت کارگردان از وضعیت قهرمان قصه هستند و هیچنوع رستگاری و نجاتی را برای هامون تصور و باور نمیکنند نیز این فیلم اثری مهم و ارزشمند، دستکم از لحاظ سینمایی و کارگردانی است و تقریباً همۀ نقطهعطف آن را اگر حمید هامون ندانند مطمئناً خسرو شکیبایی و نقشآفرینی ماندگار و زیبای او میدانند. بدون شک هامون بدون خسرو شکیبایی نه یکچیز که خیلیچیزها کم دارد. در اینجا چنان شخصیت داستانی با شخصیت حقیقی بازیگر در هم آمیخته است که تمایز بین هامون و شکیبایی را سخت میکند. آیا هامون همان خسرو شکیبایی نیست و آیا شکیبایی، خودش را بازی نکرده است؟ نقشی که به گفتۀ برخی از منتقدان، به پرسوناژ همیشگی شکیبایی تبدیل شد و او در زیر سایۀ هامون قرار گرفت. هرچند برخی از نقشهای دیگر او در آثار بعدیاش این دیدگاه را نقض میکرد اما همواره نشانهها و رگههایی از هامون در این بازیگر وجود داشت که همواره مخاطب را به یاد حمید هامون میآورد. شاید این دلیلی باشد بر اینکه این خسروشکیبایی بود که بخشی از واقعیت خود را در کاراکتر هامون گنجانده بود و روح نقش با روحیه شخصی او چنان عجین شد که میان آندو نسبتی برقرار کرد. این نسبت آنقدر نزدیک و تنگاتنگ بود که برخی از علاقهمندان خسرو شکیبایی هنگام وداع با پیکرش، با او بهنام هامون خداحافظی کردند. وقتی یک اثر هنری، یک قصه و یک قهرمان به بخشی از خاطرات و ذهنیت مخاطب بدل میشود، آن اثر به جاودانگی دست مییابد. چنانچه امروز خسرو شکیبایی زنده نیست، اما حمید هامون هنوز زنده است و نفس میکشد و انگار هنوز هم او و هامونوارهای دیگر به دنبال علی عابدینی میگردند. بدون شک یکی از عوامل اصلی موفقیت یک فیلم یا قصه به قهرمانهای آن برمیگردد و میزان نزدیکی و سنخیتی که مخاطبان با آنها احساس میکنند.
هامون برای بسیاری از مخاطبان روشنفکر ـ چه سنتی، چه مدرن ـ قابلیت همذاتپنداری بالایی داشت و هر طیف و گروهی بخشی از دغدغهها و رنج و دردهای خود را در او میدید و شمایلی از واقعیت درونی خویش را در هامون پیدا میکرد. حتی ممکن است در جاهایی با هامون و نگاه او موافق نباشد یا بهگمان مخالفانش، هیچ رستگاری و نجاتی را برایش متصور نشود، اما دستکم با برخی از دغدغهها و موقعیتهای بحرانیاش، همذاتپنداری کرده و او را میفهمد. وقتی قهرمان داستان به نمادی آینهگون از مخاطبش بدل میشود، از دنیای خیالی و ذهنی به جهان درونی و شخصی او وارده شده و خود را تکثیر و تثبیت میکند. در این میان البته هنر بازیگری حرف اول را میزند. به همین دلیل شاید با حمید هامون موافق نباشی و اصلاً دنیای درونی و جهان بیرونیاش را نپذیری، اما نمیتوانی دوستش نداشته باشی. هامون بهشدت دوستداشتنی است. هامون درعینحال تصویری از یک فیلم و روایت مدرن از سینما را به تصویر میکشد که در زمان خودش یک نوع ساختارشکنی و نوآوری در فرم محسوب میشد. روایتی پازلگونه و غیرخطی و سرشار از فلاشبکهای متوالی که قصه را در دالانهای متعدد روایت و با فضاسازی متناسب با موقعیت قصه و جهان درونی قهرمانش، نمونهای موفق از روایت مدرن در سینمای ایران را تجربه میکرد. این رویکرد ممکن بود یک تهدید جدی برای فیلم محسوب شود، چراکه با ذائقه و تجربۀ مخاطب ایرانی کمتر سنخیت داشت، اما هنر مهرجویی در اینجا نمایان شد که او هامون را در هارمونی نامتعارفش چنان به تصویر کشید که گاه به شعری بصری پهلو میزند و سویۀ دراماتیکش به خاطرهای نوستالژیک بدل میشود. جالب اینکه مهرجویی در گفتوگو با نگارنده و در پاسخ به این پرسش که چرا دیگر فیلمی مثل «هامون» ساخته نمیشود؟ گفته بود: «با شک و تردید به ساخت «هامون» دست زدیم، چون هیچ تهیهکنندهای حاضر به حمایت از ساخت این فیلم نبود و وقتی فیلمنامه را میخواندند، میگفتند: «این چیه آقا! این همهش فلاشبک داره و مردم فلاشبک دوست ندارند». بههرحال «هامون» محصول فضای زمان خود بود و اگر الان «هامون» دیگری خلق نمیشود، بهایندلیل است که شرایط تغییر کرده و روشنفکری مثل هامون در درون خود نمیپروراند. ضمن اینکه الان کسی جرئت نمیکند سراغ این قصهها برود. تهیهکنندهها به دنبال فیلمهای کمدی یا فیلمنامهای هستند که رقص و آواز داشته باشد تا بتواند مخاطب جذب کند و بفروشد.» بااینحال هنوز همان در حافظۀ سینمایی ما زنده است. هرکدام از ما بهنوعی هامون و دغدغههایش را در زیست- جهان فردی و اجتماعی خویش تجربه میکنیم. «هامون» یک فیلم نیست، روایت تصویر تجربۀ زیست مشترک روشنفکری در سرزمینی است که درنهایت روشنفکر را وا میدارد که در اوج تمنا، نخواهد، نخواند و نماند!
در کتاب/مستند «مهرجویی کارنامه چهل ساله»، مانی حقیقی به مهرجویی میگوید: «به نظرم شما آدمی هستید که با هستی و زمان و جهان کنار آمدهاید، راحتید، حتی گاهی به غایت بیخیالید! برایم سخت است پذیرفتن این ادعا که هامون حدیت نفس کارگردانش باشد. نمیتوانم داریوش مهرجویی را در وضعیتی تصور کنم که فرمان ماشینش را در جادۀ شمال به چپ و راست میگرداند و میگوید: «خدایا یه معجزه بفرست!» و بعد میپرسد نگرانیها و تشویشهای زندگی حمید هامون را تا چه حد در زندگی شخصیتان لمس کردهاید؟. مهرجویی پاسخ میدهد: خیلیهایش لمس شده و بخشهاییاش را هم دراماتیزه کردهام. حتی توضیح میدهد عین آن اتفاقی که برای هامون در جادۀ شمال اتفاق افتاده برای خودش رخ داده و اصلاً تجربۀ خودش را به تصویر کشیده. اما مهمترین نکتهای که به آن اشاره میکند، تأثیر زندگی و تجربۀ شخصی او از جدایی از همسر اولش در این فیلم است که به قول خودش طلاق دردناکی بوده. میگوید: «فکر کردم شاید بتوانم با این فیلم خودم را از شر این رنج خلاص کنم، مثل یک جور جنگیری! می خواستم آن بُعد خبیث و آزاردهندۀ وجودم را بیرون بریزم تا شاید آسوده بشوم. فیلم بازتابی از شخصیت و وضعیت سازندهاش بوده. ما ناظر بحران شخصیتی هستیم که همهچیزش را از دست داده و به بنبست رسیده. شاید هم بدش نیاید برود اینوری و آنوری و خودش را خلاص کند.» آنچه که مهرجویی در «هامون» تجربه کرده در واقع تجربۀ کاتارسیس یا همان تطهیر و تزکیه و والایش از طریق هنر است، دست زدن به آفرینش برای دست کشیدن از تنش، مهرجویی میگوید: «روحیات همسر اولم تا حدی در شخصیتپردازی مهشید در هامون تأثیر داشته ولی جالب اینکه بعد از نمایش فیلم هرکس مرا میدید میگفت: این داستان زندگی من است، تو آن را از کجا برداشتی؟ رضا براهنی هم سر همین ماجرا با من یک عالمه دعوا کرد، آخر سر هم با من قهر کرد که چرا زندگی من را برداشتی و فیلم کردی؟» شاید راز محبوبیت فیلم «هامون» را باید در همین روایت تجربههای مشترک جستوجو کرد. در همین درد و رمز و راز و عشق!