«اُدیسه فضایی ۲۰۰۱» یکی از نمونههای پیشگام و درخشان سینمای علمی تخیلی و دستاوردی زیباییشناسانه است که با رویکردی فلسفی دربارۀ رابطه انسان با کیهان، علم و تکنولوژی ساخته شده. فیلمی فوتوریستی و پیشگویانه که زاییده تخیل شگفتانگیز کوبریک و نویسنده آن یعنی آرتور سی کلارک است. «اُدیسه فضایی» در طرح ساده و یک خطی آن، ماجرای جستجوی دانشمندان برای کشف ماهیت سنگی سیاه و اسرارآمیز (مونولیت) است که در کرۀ ماه از زیر خاک بیرون کشیده میشود. سنگی که ظاهراً میلیونها سال قبل آنجا دفن شده بود. فیلم در چهار فصل (اپبزود) روایت میشود که هر بخش، عنوان خاص خود را دارد: سپیده دم انسان، تی ام اِی وان (سنگ مغناطیسی سیاه)، سفر به مشتری و مشتری و ماورای بیکرانگی. تخته سنگ سیاه نیز به عنوان موتیف اصلی و عامل اتصال بین این چهار فصل مختلف است.
با اینکه دربارۀ «ادیسه فضایی» و مفاهیم علمی و فلسفی ارائه شده در آن، صدها مقاله و کتاب نوشته شده اما هنوز بر سر این موضوع بحث و مناقشه است که واقعا این فیلم دربارۀ چیست و کوبریک با آن چه میخواسته بگوید. آیا فیلم درباره مفهوم خلقت، تکامل و سرنوشت انسان است؟ آیا یک تمثیل مذهبی یا افسانهای- اساطیری است؟ آیا درباره تکنولوژی و هوش مصنوعی است؟ آن تخته سنگ سیاه صیقلی اسرارآمیز (مونولیت) که از چهار میلیون سالِ قبل در کرۀ ماه بوده و حالا در قرن بیست و یکم در برابر چشم فضانوردان ظاهر میشود، نشانه چیست؟ آیا نماد آگاهی و شعور کیهانی انسان و میل او به کشف ناشناختههاست یا تجلی راز خلقت؟ آن پیرمردی که در انتهای فیلم در مقابل تخته سنگ سیاه در حال جان دادن است و آن کودکی که از فضا و از درونِ ماه به زمین نگاه میکند، کیستند و چه کسانی را نمایندگی میکنند؟
هیچ پاسخ قطعی نمیتوان به این پرسشها داد چرا که «اُدیسه فضایی»، فیلمی اسرارآمیز و بسیار پیچیده و چند لایه است و راه به تفسیرها و خوانشهای متعدد میدهد. کوبریک نیز عمدا به این پرسشها، پاسخ دقیق و روشن نمی دهد، چرا که همه چیز به تماشاگر و دریافت او واگذار شده است. به گفته کوبریک، این فیلم یک تجربه بصری و غیرکلامی بود که همانند یک نقاشی یا موسیقی سعی میکرد از طریق فلسفی و شاعرانه به درون ناخودآگاه تماشاگر نفوذ کند: ” امروز چقدر تابلوی مونالیزی داوینچی را تحسین می کردیم اگر لئوناردو زیر آن می نوشت: این خانم خیلی نرم لبخند میزند چرا که دندانهایش کرم خورده یا رازی را از معشوقش پنهان نگه میدارد؟ این کار باعث خفه کردن ذهن بیننده میشد و او را به واقعیتی غیر از برداشت خودش گره میزد. من نمیخواستم این اتفاق در مورد فیلم «ادیسه فضایی» بیفتد.”
با این حال از میان تفسیرها و خوانشهایی که از فیلم «ادیسه فضایی» شده، خوانش نیچهای این فیلم از بقیه معتبرتر و منطقیتر است. دیدگاه نیچه درباره انسانیت اغلب، بدبینانه، تاریک و نیهیلیستی تلقی شده است. اما واقعیت این است که نیچه، همواره دیدگاه مثبتی دربارۀ پتانسیل انسانی داشته و در سراسر نوشتههایش با شور و اشتیاق از آن سخن گفته است. اَبَراِنسان (Übermensch) نیچه، انسانی است که از ترسها و خرافههای پیشین بشری رها شده و آزادی فردی را دریافتهاست. از دید نیچه، این انسان از نظر معنوی کامل است و هستی را همانگونه که هست پذیرفته و جهانهای خیالی را کنار گذاشتهاست. او در «چنین گفت زرتشت»، اَبَراِنسان خود را چنین معرفی میکند:
“من به شما ابرانسان را میآموزانم… بوزینه در برابر انسان چیست؟ چیزی خندهآور یا چیزی مایه شرم دردناک. انسان در برابر ابرانسان همینگونه خواهد بود: چیزی خندهآور یا چیزی مایه شرم دردناک… ابر انسان معنای زمین است.”
این خوشبینی نیچهای، نسبت به پتانسیل انسانی و آیندۀ انسان و نیز ایدۀ بازگشت ابدی او بهوضوح در فیلم «ادیسه فضایی» استنلی کوبریک به ویژه سکاس پایانی آن که از منطق روایی متعارف تبعیت نمیکند، منعکس شده است. از دید نیچه ما بخشی از عالم هستی ایم که هرگز از بین نخواهیم رفت و زندگی انسان، بارها در زمانی نامتناهی تکرار خواهد شد. در سکانس نهایی «ادیسه فضایی»، دیو بومن، فضانورد و سرنشین سفینه فضایی دیسکاوری بعد از عبور از تونل فضایی و از دست دادن موجودیت مادی خود دوباره در قالب اولیه خود به زمین بازمیگردد. آنگاه او از کپسول فضایی خود خارج شده و وارد فضایی بیزمان که به سبک دوران ویکتوریایی طراحی شده میشود، محیطی که احتمالاً توسط هوش فرازمینی سازندۀ سنگ سیاه خلق شده. در آنجا، بومن نسخههای مسنتر خود را میبیند، گویی لحظاتی از زندگی آیندهاش در مقابل او به تصویر درآمدهاند. درواقع دیو بومن، نهتنها انسانیت را بلکه خود و تمام پتانسیل آینده خود را ابتدا از زاویه دید اول شخص و بعد از دید سوم شخص در صحنه نهایی فیلم میبیند. با این نگاه میتوان «ادیسه فضایی» را فیلمی کاملاً نیچهای دانست که نه بهطور تصادفی بلکه کاملاً آگاهانه از سوی کوبریک ارائه شده است. تصویر جنین کودکی که در پایان فیلم از فضا بر سیاره زمین نظارت دارد، بیانگر رویکرد نیچهای کوبریک و نمادی از پتانسیل آینده انسان است. نمایی که همراه با موسیقی «چنین گفت زرتشت» اشتراوس، پایانبندی فیلم را به طرز باشکوهی به اوج میرساند و ما را با تفکر درباره آینده انسان غوطهور میسازد.
آنچه که مهم است این است که «اُدیسه فضایی»، محصول ذهنی پیچیده و هوشمند و نبوغی شگفتانگیز در عرصۀ سینماست. تجربهای منحصر به فرد در ژانر علمی-تخیلی که بعد از گذشت بیش از نیم قرن و با وجود پیشرفتهای عظیم و چشمگیر در زمینه تکنولوژیِ ساخت فیلمهای فضایی و علمی-تخیلی، هنوز تازه، شگفت انگیز و خیرهکننده است. پیش از «اُدیسه فضایی»، هیچ فیلمی، فضای بیانتها، کره زمین، ماه و ستارگان را تا این حد واقعی، باشکوه و زیبا و در عین حال اسرارآمیز تصویر نکرده بود. «اُدیسه فضایی» از نظر دقت در پرداخت یک موضوع علمی، به کارگیری جلوههای ویژۀ بصری و صوتی، روایت داستانی غیر متعارف و استفاده مینیمالیستی از دیالوگ، در زمان خود، فیلم پیشرویی بود. کوبریک عمداً از دیالوگ به مفهوم کلاسیک و دراماتیک آن استفاده نکرد؛ یعنی دیالوگی که پیش برندۀ داستان و گرهگشای رمز و رازهای آن باشد. امتناع آگاهانۀ کوبریک از به کاربردن دیالوگ در بخشهای زیادی از فیلم، ریسکی بزرگ و عملی جسورانه در سینمای هالیوود بود که تنها از کارگردانهای بزرگ و قدرتمندی مثل کوبریک برمیآمد. به علاوه جلوه های ویژه بصری (تروکاژهای سینمایی) که کوبریک در این فیلم استفاده کرده بود نیز قبل از آن سابقه نداشت. تصاویر پرواز سفینهها و ماهواره های شناور در فضا و صحنههای داخل سفینهها و ایستگاههای فضایی، از نظر صحنهپردازی و اجرا، کمنظیر و هنوز مایۀ حیرت منتقدان و متخصصان جلوههای ویژه است.
تیتراژ فیلم بر روی نمای درخشانی از کرۀ زمین که از نقطهای تاریک بر روی کره ماه گرفته شده و خورشید نیز در دوردست در حال طلوع است، آغاز میشود. موسیقی حماسی «چنین گفت زرتشت» ریچارد اشتراوس (بیانگر ایده اَبَراِنسان نیچه) این نمای شاعرانه را همراهی میکند. ماه، خورشید و زمین در یک راستا قرار گرفته اند و این احتمالا همان لحظۀ پیدایش تخته سنگ سیاه صیقلی است. پس از آن فصل اول (با عنوان سپیده دم انسان) آغاز می شود که مربوط به میلیونها سال قبل از پیدایش انسان امروزی و عصر انسانهای نئاندرتال است که در صحرایی خشک و سوزان در آفریقا فیلمبرداری شده است. اجداد انسان (طبق روایت فیلم که مبتنی بر روایت داروینی تکامل نوع بشر است) زیست جانوری خود را دارند و تفاوتی بین آنها و بقیه حیوانات روی زمین نیست. آنها بر سر یک چشمه آب نزاع می کنند و همدیگر را میدرند. تا این که ظهور ناگهانی سنگی سیاه و تراش خورده در برابر چشمشان، آنها را به فکر وا میدارد. آنها به گرد سنگ صیقلی حلقه زده و با کنجکاوی و حیرت به آن دست میکشند. در ادامه، یکی از میمونهای انسان نما، استخوان حیوانی را از زمین برمیدارد و ناگهان قابلیت مرگبار و ویرانگر آن را درک کرده و از آن همچون سلاحی علیه میمون های دیگر استفاده می کند.
نظریه داروینی تنازع بقا و اصل بقای ارجح، یکی از تمهای اصلی فیلم «اُدیسه فضایی» است. در فصل اول، میمونهای انسان نمای هوشمند با کشف قدرت مخرب استخوان، موفق می شوند قبیله دشمن را از پا درآورده و چشمه آب را از آنها پس بگیرند. در فصل سوم نیز دِیوید بومن، فضانورد آمریکایی نیز موفق میشود با هوش خود، کامپیوتر هوشمند را که علیه انسان عصیان کرده از بین برده و خود کنترل سفینه و ادامه ماموریت را به عهده بگیرد. در واقع کوبریک، ظهور انسانِ ابزارساز را به عنوان مرحلهای از تکامل طبیعی انسان در نظر گرفته است. پس از آن، میمون انسان نما، سرمست از کشفی که کرده است، استخوان را به هوا پرتاب میکند. استخوان در هوا چرخ میزند و با یک برش تطبیقی (مچ کات) زیبا به ماهواره ای در قرن بیست و یکم تبدیل می شود که به دور ماه در گردش است. به این ترتیب کوبریک با این تمهید سینمایی و کات هوشمندانه، زمان فیلم را به چهار میلیون سال بعد تغییر میدهد.
در فصل دوم، دکتر هی وود فلوید، دانشمند ناسا و همکارانش را در ایستگاهی فضایی ناسا میبینیم. ایستگاهی که برای سفر به کره ماه ایجاد شده و فضانوردان از طریق این ایستگاه به ماه میروند تا در پایگاهی تحقیقاتی به بررسی تخته سنگ سیاهی بپردازند که در حفاریهای فضایی کشف شده است. این تخته سنگ، همان تخته سنگ صیقلی است که در آغاز فیلم دیدهایم. تختهسنگی که موجی الکترومغناطیسی به سوی مشتری میفرستد.
فصل سوم فیلم، شرح ماموریت سفینهای فضایی به سوی مشتری است. سفینه ای که سرنشینان آن غیر از دو نفر، بقیه در خواب مغناطیسی قرار دارند. جز کامپیوتری به نام هل (HAL) که مغز متفکر سفینه و هدایتگر آن است، هیچ کس از هدف اصلی ماموریت این سفینه خبر ندارد. هل، کامپیوتری با هوش بسیار بالاست که قدرت پیشبینی همه چیز را دارد اما در فیلم می بینیم که او دچار اختلال شده و علیه سرنشینان سفینه طغیان می کند که آن را میتوان به عنوان نمادی از تکنوفوبیا تفسیر کرد هرچند می توان او را جور دیگری هم دید و به عنوان نمادی از تکامل انسانیت و نتیجۀ طبیعی توسعه عقل، خودآگاهی بشری و تکنولوژی مدرن درنظر گرفت که با این وجود هنوز نقصهای بنیادی دارد و باید تکامل پیدا کند. هل، در واقع چشم و گوش سفینه فضایی است؛ اما او در طول سفر، ناگهان طغیان کرده و تصمیم میگیرد همراهان خود را از بین ببرد. اما دِیو بومن، موفق میشود با از کار انداختن او، شورش او را خنثی کرده و به حرکت سفینه ادامه دهد. موفقیت بومن در نابود کردن هل، به مثابۀ غلبه انسان بر تکنولوژی و در دست گرفتن کنترل ابزاری است که خود خلق کرده است.
فصل چهارم، مربوط به سفر خیرهکننده و شگفتانگیز دیو بومن و ورود او به درون تونل فضایی و دالانی از نور، رنگ و انرژی است. در واقع بومن در این سفر، مرزهای زمانی و مکانی را در می نوردد و در نهایت به زمین می رسد، سفری که همچون سفر اسطورهای اودیسه، سفری برای بازگشت است. این سکانس، غنای بصری چشمگیر و شگفت انگیزی دارد و تماشاگر همراه بومن وارد فضایی آبستره و عجیب و پر از رنگ و نور میشود. در پایان فیلم، بومن را می بینیم که وارد اتاقی بزرگ و خالی میشود که در آن پیرمردی رو به احتضار روی تخت دراز کشیده است. پیرمرد که مرحلۀ دیگری از زندگی بومن است، دستش را دراز می کند تا همانند انسان اولیه، تخته سنگ سیاه را که ناگهان در مقابل چشمان او ظاهر شده لمس کند واین لحظه مرگ او و تبدیل شدنش به جنین یک کودک است. آنگاه دوربین کوبریک از درون تخته سنگ عبور کرده و با موسیقی «چنین گفت زرتشت» اشتراوس به فضا برمی گردد و این بار همان کودک را میبینیم که متفکرانه از درون ماه به زمین چشم دوخته است. این کودک، برخلاف اسلافش، انسانی نوین و آگاه است و تجربههای سهمناکی را از سر گذرانده است. او همان اَبَراِنسان نیچه است.