جهان متفاوت گاسپار نوئه و تجربه عینی مرگ در «وارد خلاء شو»

در یک فرصت استثنائی در جشنواره جهانی فیلم قاهره، گاسپار نوئه درباره دنیای متمایز و متفاوتش حرف زد و تجربیات خود را با علاقه‌مندان نوجوی سینما قسمت کرد. خوشحالم که در این تجربه شریک بودم و جلسه را اداره کردم؛ در کنار یکی از فیلمسازان محبوبم که یکی از فیلم‌های او را به حق در میان ده فیلم برگزیده‌ام برای بهترین‌های تاریخ سینما – در رای‌گیری اخیر مجله سایت‌اند ساوند- انتخاب کردم: وارد خلاء شو.

وارد خلاء شو تجربه شگفت‌انگیز گاسپار نوئه در رفتن به درون انسان و تجربه مرگ، فیلم درخشانی است که از حیث این مضمون و توانایی فیلمساز در پرداخت آن، نظیری در تاریخ سینما ندارد.

با وارد خلاء شو، ما به عنوان تماشاگر- تماشاگر جدی اهل سینما و نه مخاطب عادت کرده به هالیوود البته- می‌توانیم همراه با شخصیت اصلی از جسمیت خود فارغ شویم و در دنیای نامتعارفی گام نهیم که نسبتی با جهان مادی اطراف ما ندارد و نگاه عمیق و فلسفی‌ای است به مضمون زندگی پس از مرگ.

در این راه نوئه ابایی ندارد که از مخاطب عام به کل صرف‌نظر کند و از طرفی وقعی هم برای مخاطب شبه‌روشنفکر کم سواد نمی‌نهد؛ تنها می‌خواهد نگاه متفاوت و متمایز خود را با تماشاگر بسیار خاص قسمت کند. نتیجه‌اش هو شدن فیلم در جشنواره کن بود؛ اما چه باک که فیلم نوئه سال‌ها- شاید دهه‌ها- از زمان خود جلوتر است و نمونه حیرت‌انگیز و مثال زدنی‌ای است از هماهنگی فرم و محتوا.

از اولین نماها دوربین به جای چشم شخصیت اصلی فیلم قرار می‌گیرد و ما از دید او دنیای اطراف را می‌بینیم. حتی ما پلک زدن او را هم شاهدیم و با هر بار پلک زدن، صحنه تاریک می‌شود. ما برای بیست و پنج دقیقه با او همراه هستیم، بی‌آن که احساس خستگی کنیم. دوربین سیال فیلم(که در تمام طول فیلم به همین شکل ستایش‌برانگیز در حرکت است) جهان اطراف را از دید یک معتاد و فروشنده مواد مخدر با ما قسمت می‌کند. در اولین نماها می‌فهمیم که او و خواهرش در توکیو زندگی می‌کنند (شهری که فضای فانتزی و عروسکی‌اش با نورها و نئون‌های عمودی، به بخشی از ساختار بصری فیلم بدل می‌شود). اولین دیالوگ‌های فیلم درباره مرگ و ترس از مرگ است؛ دیالوگی که تمام رویکرد فیلم را درباره مفهوم «مردن» و زندگی پس از مرگ می‌آغازد و تا انتها دنبال می‌کند.

پس از بیست و پنج دقیقه- یعنی زمانی که ما کاملاً با شخصیت اصلی یعنی اسکار یکی شده‌ایم و دوربین در واقع نقش اسکار/ ما را بازی می‌کند- در یک صحنه شوک‌برانگیز همراه با اسکار تیر می‌خوریم و می‌میریم. تاثیر صحنه به قدری است که – بر روی پرده سینما؛ جای واقعی تماشای فیلم- به راحتی می‌تواند نفس ما را در سینه حبس کند و ما واقعاً مرگ را در یک قدمی خود حس و تجربه کنیم.

گاسپار نوئه

در صحنه مرگ به مانند صحنه‌های قبلی، صدای ذهن اسکار را می‌شنویم که در حال فکر کردن و حرف زدن با خود است. او ابتدا گمان می‌کند صحنه‌ای که می‌بیند توهمی است ناشی از مواد مخدر، اما بعد مرگ خود را باور می‌کند. پس از مرگ، دوربین از او جدا می‌شود و برای اولین بار(به‌جز صحنه دیدن صورت خودش در آینه) او را می‌بینیم که در توالت غرق در خون است. دوربین چرخش‌های خود را آغاز می‌کند تا با غرق شدن در سیاهی و سفیدی، مرگ را با ما قسمت کند و در فضایی تهی و خلاء‌ای بی‌انتها سؤال اصلی زندگی بشر درباره مفهوم مرگ را مطرح کند.

از این پس دوربین سیال جای روح اسکار( یا بخوانید اسکار در شکل غیر مادی‌اش) قرار می‌گیرد که می‌تواند زمان و مکان را در هم بشکند و با سود جستن از خلاء به سرعت جایش را تغییر دهد و از بالا همه چیز را نظاره کند. از اینجا به بعد دوربین تنها از زاویه بالاتر- زاویه دید اسکار مرده- به همه چیز می‌نگرد و او که حالا از جسم‌اش فارغ شده، قادر است خودش را هم ببیند. اولین چیزی که اسکار مرده می‌بیند، تصویر جسد خودش است. به سرعت به سراغ خواهرش می‌رود و معاشقه او و پس از آن- پس از شنیدن خبر مرگ اسکار- زاری‌اش را می‌بیند.

این روند تا انتهای فیلم ادامه می‌یابد و ما به همراه اسکار، به مشاهده‌گری بدل می‌شویم که همه چیز را از زاویه بالا- بخوانید دانای کل- می‌بینیم. برای این دانای کل- یا راوی‌ای که توانایی دخالت در جهان اطراف‌اش را ندارد- حرکت از یک مکان به مکان دیگر از طریق فرو رفتن دوربین در یک سیاهی یا روشنایی- در مفهوم کلاسیک فلسفی سیاهی و روشنایی- صورت می‌گیرد و هر بار ما به همراه اسکار وارد خلاء‌ای می‌شویم که از طریق آن گذر از زمان و مکان میسر می‌شود.

مرور خاطرات بچگی و آن چه که بر این خواهر و برادر گذشته، در واقع نوعی بازگشت به گذشته نیست؛ تجربه مکرر گذشته است و در واقع شکل عینی این که گفته می‌شود انسان به هنگام مرگ تمام زندگی‌اش را از ابتدا تا انتها می‌بیند. بدین ترتیب اسکار مرده/ ما در همه وقایع کنار می‌ایستیم و می‌توانیم اسکار کودک و اسکار جوان را ببینیم. زاویه دوربین همیشه کمی بالاتر از پشت سر اوست و ما در واقع در کنار اسکار که تنها از پشت دیده می‌شود، زندگی‌اش را به شکل فشرده‌ای مرور می‌کنیم. همه چیز به شکل مینی‌مالیستی برگزار می‌شود و درباره گذشته او به ما همانقدر اطلاعات داده می‌شود که نیازمندیم.

 اما در بازگشت به زمان حال، فیلم هیچ عجله‌ای ندارد. صحنه‌های طولانی و بسیار طولانی به ما فرصت اندیشیدن و غرق شدن در جهانی غیر مادی را می‌دهد. ما به همراه اسکار می‌میریم و در صحنه انتهایی به همراه او باز به دنیا می‌آئیم. در گردش‌های دوربین(اسکار مرده/ ما) و جست‌و‌جوهای بی‌انتهای او در یافتن خلاء – یا مأمنی برای آرام گرفتن- وارد مهبل یک زن می‌شویم (از همان جایی که آمده‌ایم) و در درون آن اسپرمی هستیم که به دنبال زندگی است و سرانجام چرخه حیات اسکار/ ما کامل می‌شود؛ حیاتی دوباره مملو از سیاهی و روشنایی، و غم و شادی؛ و البته سؤال ازلی ابدی بشر برای یافتن معنایی برای آن.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمد عبدی
محمد عبدی
محمد عبدی، داستان‌نویس، منتقد فیلم، پژوهشگر هنر و مستندساز است. مقالات و‌ نقدهای او از سال ۱۳۶۸ تا به امروز در ایران و‌ خارج از ایران منتشر شده اند و تاکنون چهارده عنوان کتاب از او (از جمله رمان «پنج زن» و مجوعه مقالات تحت عنوان «و شبم پرستاره شد») به چاپ رسیده اند.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights