بدون شک سالوادور دالی، هنرمندی نابغه و یکی از بزرگترین نقاشان قرن بیستم بود. نقاشیهای سوررئال او همانند تصاویری از یک فیلم ترسناک در ذهن ما نقش بستهاند و میتوانیم تمام قرن گذشته و کابوسهای آن را از طریق آنها در ذهن خود بازسازی کنیم. «تداوم حافظه» قطعاً شاهکار دالی و یکی از مهمترین آثار هنری قرن بیستم است، تابلویی نه چندان بزرگ که حاوی برخی موتیفهای بصری آشنای آثار دالی مثل ساعتهای نرم و وارفته و مورچهها است. ساعتهایی که به قلمروی تعلق دارند که نسبیت حاکم است و زمان و ساعت دیگر قطعیت ندارند و مورچهها نیز نمادی از پوسیدگی، تباهی و مرگاند که در فیلم مشترک دالی و بونوئل یعنی «سگ آندلسی» نیز حضور دارند.
آثار دالی و سوررئالیستها، راهنمای ورود ما به درون جهانی تاریک، مرموز، بیمنطق و کابوسگونه سورئالیستیاند؛ جهانی که هیچ منطق و عقلانیتی نمیتواند توضیح دهنده آن باشد. اما سوررئالیستها مدت زیادی طول کشید تا از سوی اهل هنر جدی گرفته شوند. سوررئالیسم به عنوان یک سبک تا مدتها از حیطۀ نقد خارج بود و بیشتر نقاشان بزرگ آن مثل مکس ارنست، رنه ماگریت و پل دلوو تا سالهای آخر عمرشان منتظر ماندند تا به وسیله دلالان فرهنگی و خریداران آثار هنری اروپا مورد قبول واقع شوند. اما دالی در میان آنها واقعا یک استثنا بود. او از معدود سوررئالیستهایی بود که با حمله به ارزشهای بوروژایی شروع کرد اما زود به هنرمند محبوب بورژواها تبدیل شد. هنرمندی حریص با سبیلهای مضحک و از بناگوش دررفته و رفتارهای عجیب و نامتعارف. شارلاتانی که برگههای سفید را امضا میکرد و هر کدام را به مبلغ ۱۰۰ دلار میفروخت. هرچند امروز رفتار و حرکات و کارهای عجیب دالی در فرهنگ سلبریتی ما به عنوان یک امر عادی به نظر میرسد. همانطور که نقاشیهای او دیگر به اندازه آغاز قرن بیستم، عجیب به نظر نمیرسند و ما را حیرت زده نمیکنند چرا که ما اکنون در یک جهان سوررئال و ابسورد زندگی میکنیم و نقاشیهای دالی با خطوط افق دور و پرسپکتیوهای غیرمعمول، انگار برای صفحههای سینما ساخته شده اند.
شکل گیری سوررئالیسم تقریبا همزمان بود با پیدایش و توسعه سینما در دوران صامت و فیلم. سینما به اندازه ادبیات و نقاشی برای سوررئالیست ها مهم بود. سینما برای سوررئالیستها میتوانست همانند ادبیات سوررئال، ضد منطق و تداوم علّی و در نتیجه، آشکارا ضد روایی باشد و به همین دلیل مدیومی بود که دالی را جذب کرد و او در آن پتانسیل زیادی برای بیان ایدههای عجیب و غریب و نمایش خوابها و کابوسهای خود دید. دالی ارتباط نزدیکی با سینما داشت و تاثیر سینما بر آثار او کاملا آشکار است. در بیوگرافی دالی آمده که به سینما به ویژه سینمای کمدی صامت علاقه زیادی داشت و چاپلین و باستر کیتون از بازیگران محبوب او بوده اند. با این حال دالی در سال ۱۹۳۲ اظهارنظر انتقادی تندی درباره سینما کرد: “برخلاف نظر فعلی، سینما به عنوان بیان عملکرد واقعی اندیشه، بینهایت فقیرتر و محدودتر از نوشتن، نقاشی، مجسمهسازی و معماری است”. اما او این حرف را چند سال بعد از ساخته شدن فیلمهای «سگ آندلسی» (۱۹۲۸) و «عصر طلا» (۱۹۳۰) زد. دالی، فیلمساز نبود و تخصصی در زمینه ساختن فیلم نداشت. او به تنهایی هیچ فیلمی نساخت بلکه در ساختن چند فیلم مشارکت کرد از جمله دو فیلم مهم سوررئالیستی «سگ آندلسی» و «عصر طلا» که با همکاری دوست هموطن و سینماگرش؛ لوئیس بونوئل ساخت؛ فیلمهایی که حتی امروز نیز پس از ساخته شدن این همه فیلمهای ترسناک و اکسپلویتیشن موویها، همچنان دیدنی و تکاندهنده به نظر میرسند.
جنبش سوررئالیستی در سینما درواقع با فیلم «سگ آندلسی» (Un Chien Andalou) در ۱۹۲۸ اعلام موجودیت کرد. این فیلم کوتاه ۱۶ دقیقهای که بونوئل آن را «یک شور شهوانی برای قتل» نامید، با درونمایۀ اروتیک و خشونت بیپروای جنسی و سادیستیاش یکی از آثار برجستۀ سینمای آوانگارد و پیشرو عصر خود و بلکه تمام زمانهاست که برای نخستین بار فرم آزاد روایت را به خدمت میگیرد و آنچنان دقیق، پرقدرت و ماهرانه ساخته شد که هنوز پس از سالها بیننده سینما را که شگفتانگیزترین و پیچیدهترین فرمها و ساختارهای سینمائی و روایی را دیده و تجربه کرده، به حیرت وامیدارد. فیلمی که زمان و مکان را نادیده میگیرد و از هیچ منطق رئالیستی پیروی نمیکند و تنها بر اساس تداعی بصری بنا شده و از منطق گرافیکی و منطق خواب تبعیت میکند. همانطور که دیوید بوردول گفته است؛ در فیلمهای سوررئالیستی، هیچ چیز سازمان یافته، حساب شده و عقلانی وجود ندارد و کوشش برای ارتباط دادن تصاویر به همدیگر کوششی بیهوده است.
در شروع فیلم، تصویری از ماه نشان داده میشود. بعد مردی (لوئیس بونوئل) را میبینیم که روی بالکن آپارتمانی در پاریس زیر نور ماه ایستاده و دارد تیغ سلمانی را با تسمۀ چرمی تیز میکند. او آماده میشود که تخم چشم زنی را که کنار او بیحرکت ایستاده و صورت او جایگزین تصویر ماه شده است را بشکافد. وقتی تکه ای از ابر روی ماه میافتد، در یکی از وحشتناکترین نماهای تاریخ سینما، مرد با انگشتانش، چشم چپ زن را به زور باز کرده و بر مردمک چشم او تیغ میکشد و آن را دو نیمه میکند. فیلم پر از صحنههای عجیب و غریب و نامعقول است که نسبتی با منطق واقعی و متعارف ندارند. از سوراخی در کف دست یک مرد، مورچهها بیرون میآیند. دستهای مردی، سینههای یک زن جوان را میفشارند. دو کشیش را میبینیم که به پشت دراز کشیدهاند در حالی که به پیانوی بزرگی بسته شدهاند و به روی زمین کشیده میشوند. هیچ منطق رئالیستی و متعارفی در ساختار روایی فیلم و مونتاژ این نماها وجود ندارد و همه چیز بر اساس منطق سورئال و رویا شکل گرفته اند.
بونوئل وجود هرگونه نماد در «سگ آندلسی» را انکار کرد و تفسیر آن را بیفایده دانست. او گفت صحنه افتتاحیۀ فیلم، بر مبنای مکالمۀ بین او و دوستش سالوادور دالی درباره خوابهایشان ساخته شده. بونوئل به دالی گفت که یک تکه ابر، ماه را از وسط به دو نیم میکند، درست مثل تیغی که چشم را بشکافد. دالی نیز به او گفت که او نیز خواب شگفتانگیزی دیده که در آن مورچهها از زخمی بر روی یک کف دست بیرون میجهند. بعد گفت: “چطوره که از همین اینجا شروع کنیم و فیلمی بسازیم.” در واقع دالی با این پیشنهاد، ریسک بزرگی کرد و آنها فیلم را ساختند. اگرچه تمام این فیلم کوتاه پر از تصاویر چشمگیر و خیره کننده است- مثل تصویر پیانوی بزرگی که جسد گندیده الاغی روی آن افتاده است – اما هیچکدام قابل مقایسه با صحنۀ شروع فیلم نیست. این نخستین فیلمی بود که به منظور آشنازدایی و بیگانهسازی تماشاگر طراحی شده بود و بعدها الهامبخش فیلمسازان و هنرمندان سوررئالیست و آوانگارد شد.
فیلم بعدی دالی و بونوئل؛ «عصر طلا»، یک فیلم نسبتاً بلند و تحریکآمیز بود که کلیسای کاتولیک و نظام سرمایه داری را به چالش میکشید. این فیلم اساساً مجموعهای از اپیزودهای مختلف بود که با فیلم مستندی درباره عقربها شروع میشود، سپس شاهد تلاشهای یک زوج عاشقایم که از جامعه و مذهب ناامید و سرخورده شدهاند، و آنگاه فیلم با اپیزودی برگرفته از داستان «۱۲۰ روز سودوم» مارکی دو ساد به پایان میرسد. در این اپیزود، گروهی از افراد بورژوا را میبینیم که در قلعهای سرگرم عیاشیاند. فیلم پر از صحنهها و نماهای بیربط و عجیب و غریب و آزاردهنده است؛ مثل نمای مرد نابینایی که مورد آزار و اذیت قرار میگیرد، یا نمایی از یک گاو در تختخواب، یا تصویر زنی که انگشت پای یک مجسمه مرمر را میمکد و یا تصویر صلیبی که با پوست سر زنان تزئین شده.
مورخان سینما درباره مشارکت دالی در ساختن «سگ اندلسی» تا میزان پنجاه درصد توافق نظر دارند اما «عصر طلا» مورد مناقشه برانگیزتری است. این فیلم در زمانی ساخته شد که دوستی عمیق بین دالی و بونوئل تا حدی خدشه دار شده بود و لذا برخی ادعا کردند که سهم دالی در این فیلم بسیار کمتر از سهم او در ساختن «سگ آندلسی» بوده است. به هر حال «عصر طلا»، پایان همکاری دالی با بونوئل بود. دالی به سمت راست چرخید و از ژنرال فرانکو، دیکتاتور حاکم بر اسپانیا حمایت کرد و مذهب کاتولیک را پذیرفت اما بونوئل همچنان چپ و بیخدا و ضد فرانکو باقی ماند. بنابراین جدایی او و بونوئل اجتناب ناپذیر بود.
اما «سگ آندلسی» و «عصر طلا» تنها فیلمهایی نبود که دالی در ساختن آنها همکاری داشت. او در سال ۱۹۴۶ با آلفرد هیچکاک در آمریکا برای طراحی صحنۀ خانه دکتر ادواردز در فیلم «طلسم شده» همکاری کرد. او در طراحی صحنۀ فیلم از تکرار تصویر چشم به عنوان یک موتیف بصری استفاده کرد، عنصری که یک موتیف مشترک بین نقاشیها و فیلم های دالی بود. «طلسم شده»، داستان روانپزشک جوانی به نام دکتر آنتونی ادواردز (با بازی گریگوری پک) است که مدیریت یک مرکز روانی را به عهده دارد اما کمی بعد روشن میشود که این فرد خود را به جای پزشک واقعی آن مرکز که به قتل رسیده جا زده است. در این میان یک زن روان پزشک که عاشق این جوان شده میفهمد که او درواقع یک بیمار روانی بیگناه است که هویت خود را به یاد نمی آورد و سعی میکند او را نجات دهد.
«طلسم شده» هیچکاک به رغم اینکه دارای سکانسهای سوررئالیستی است اما فیلم سوررئالیستی محسوب نمیشود چرا که در این فیلم صحنههای سوررئالیستی توجیه و علت منطقی و روانکاوانه دارند و منشا آن نشان داده میشود. این صحنهها از دید گریگوری پک به نمایش درمیآید و به عنوان کابوسها و هذیانهای روانی او توجیه میشود و جنبه ای روانشناسانه دارد و بر اساس ایدههای روانکاوانه فروید درباره رویا ساخته شده. در حالی که همانطور که بوردول میگوید، در فیلمهای سوررئالیستی، روانشناسی به عنوان یک امر علمی برای توجیه رفتار و اعمال کاراکترها حضور ندارد بلکه خودِ فیلم، یک پدیده پیچیده روانشناسانه است و در آن روانشناسی کاراکترها به کلی منتفی است. با این حال «طلسم شده» به عنوان یکی از معدود فیلمهای تاریخ سینما که سکانسهایی از آن را دالی طراحی کرده است، اهمیت دارد. طراحی صحنه دالی برای این فیلم حدود بیست دقیقه بود اما این صحنه ها در اتاق مونتاژ به دو دقیقه کاهش یافت. گویا دیوید او سلزنیک، تهیه کننده فیلم با ایدههای دالی مخالف بود اما صحنۀ توهم ذهنی گریگوری پک در فیلم گنجانده شد اما صحنۀ خواب اینگرید برگمن که او در آن تبدیل به مجسمه یکی از الهههای یونان (دایانا) میشود حذف گردید و حتی نگاتیو آن نیز از بین رفت.
دالی همچنین در سال ۱۹۴۶، به عنوان طراح در فیلم انیمیشن «سرنوشت» (Destino) با والت دیزنی همکاری کرد، پروژهای که در زمان دالی ناتمام ماند و چندین سال بعد در ۲۰۰۳ تکمیل شد و در فستیوال فیلم نیویورک و بعد در گالری تیت لندن به نمایش درآمد. این انیمیشن کوتاه و شش دقیقهای، فیلمی بدون دیالوگ و خط قصه روشن است که دالی آن را بر اساس یک ترانه اسپانیایی ساخته است و ماجرای بالرینی سیاهچشم است که دست به سفری در بیابان و فضایی کاملا سوررئالیستی میزند.