اگر نگاهی به لیست آثار ادبی مهم خلق شده در قرن بیستم بیندازیم نام رمان «بازماندهی روز» نوشتهی «کازئو ایشی گورو» را خواهیم دید. این رمان، روایت زندگی «استیونز»، یک پیشخدمت انگلیسی است که تمام زندگیاش را صرف خدمت به اربابش، «لرد دارلینگتن»، کرده است. پس از مرگ لرد دارلینگتن، فردی آمریکایی بهنام «آقای فارادی» عمارت را خریده است. آقای فارادی پس از اینکه متوجه میشود استینونز تابهحال عمارت را ترک نکرده اتومبیلش را برای چند روز در اختیار او قرار میدهد و تا به سفر برود. درواقع صحنهی مرکزی رمان، سفر شش روزهی استیونز است. در خلال روایت اصلی سفر خردهروایتهای فراوانی روایت میشود. کیفیت گذشتهنگری راوی، شخصیت استیونز را برای خواننده شکل میدهد.
استیونز، شخصیتمحوری این رمان و راوی روایت است. در همان ابتدای رمان، خواننده با چند ویژگی مهم استیونز مواجه میشود. نگاهی به شروع رمان بیندازیم:
“از قرار معلوم احتمال عزیمت به این سفری که چند روز است اسبابِ اشتغال خاطر شده روز به روز دارد بیشتر میشود. باید بگویم که با اتومبیل راحتِ آقای فاردای انفراداً عازم هستم و اینطور که پیشبینی میکنم در راهِ ناحیهی وست کانتری مقادیر زیادی از زیباترین مناظر سرزمین انگلستان را بهچشم خواهم دید و پنج بلکه شش روز از محل کارم که همین سرای دارلینگتن باشد دور میافتم.”
پس از این پاراگراف، اولین چیزی که بهچشم میآید، سطح زبان راوی است. زبانی پرتفاخر و ثقیل که به گفتهی مترجم فارسی رمان (نجف دریابندری)، زبان مناسب برای ترجمهی روایت،زبان مربوط به دورهی قاجار است. زبانی که استیونز بهکار میبرد، اولین ویژگیای است که خود را با آن به خواننده معرفی میکند. بهدنبال این سطح زبانی، ویژگی گذشتهنگری، نظم و دوری از راحتی هم نشان داده میشود. مسئلهی بعدی «سفر» است. سفری که آن را ارباب جدید، آقای فارادی، تدارک دیده و استیونز بهتنهایی عازم آن خواهد شد. معنای این سفر نیز میتواند اشاره به قرار گرفتن استیونز در مسیری که از سرای دارلینگتن دورتر میشود و با این دور شدن از کار، نزدیکشدن به خود صورت میگیرد، اشاره داشته باشد. در انتهای پاراگراف، استیونز از فعل «دور افتادن» استفاده میکند. این نیز ویژگی دیگری از او را برای خواننده آشکار میسازد. اینکه استیونز رابطهای عاطفی با کارش دارد و رفتاری معمول که افراد شاغل هنگام مرخصی و سفر دارند، ندارد. او این سفر را عامل دورافتادگی از سرای دارلینگتون میداند که باعث «اشتغال خاطر» شده نه موجب شادی و سرور.
یکی از مهمترین ویژگیهایی که میتوان دربارهی استیونز گفت، اعتقاد او به مفهوم «dignity» یا معادل فارسی آن «تشخص» است. تشخص، مفهومی است که خود استیونز آن را اینگونه تعریف میکند:
“تشخص مربوط است به اینکه یک نفر پیشخدمت بتواند از جلد حرفهی خودش خارج نشود. پیشخدمتهای معمولی بهمحض کمترین موجبی جلد حرفهی خودشان را ترک میگویند و به جلد خصوصی خودشان پناه میبرند…بزرگی پیشخدمتهای بزرگ در این است که میتوانند نقش خودشان را بازی کنند و در این نقش باقی بمانند؛ وقایع خارجی آنها را از جا در نمیبرد، هرقدر که این وقایع ناگهانی یا هولناک یا ناراحتکننده باشند.”
تشخص از نقطهنظر استیونز یعنی فراموش کردن خود و حل شدن در پیشخدمتی. این موضوع بهمعنای نزدیکشدن به شیوارگی است. درواقع از نظر او این ویژگی، مهمترین ویژگی است که یک پیشخدمت انگلیسی باید آن را داشته باشد. استیونز زندگیاش را بر اساس این اصل بنا کرده است. او باور دارد که ارزش او و انسانبودگی او به کیفیت کارش وابسته است و بر همین اساس، تمام تمرکز و انرژی را معطوف به انجام وظیفه کرده و حتی روابط عاطفیاش را روی این اساس تنظیم کرده است. بازنمایی این مسئله در فرم توسط یک خردهروایت بیان شده است. این خردهروایت مربوط به زمانی است که پدر استیونز میمیرد. استیونز در حال خدمترسانی به یک مهمانی مهم در سرای دارلینگتن است و میداند پدرش حال خوبی ندارد. دو بار بالای سر پدر میرود اما اصرار پدر و تصمیم خودش او را وا میدارد که به مهمانی بازگردد. در نهایت پدرش میمیرد و تصویری که از غم استیونز نشان داده میشود بسیار معنادار است:
“حس کردم یک نفر دستی به آرنجم زد، وقتی برگشتم لرد دارلینگتن را دیدم.
«استیونز تو حالت خوب است؟»
«بله قربان، کاملاً.»
«مثل اینکه داری گریه میکنی.»
بنده خندیدم. دستمالم را درآوردم و صورتم را پاک کردم. «متأسفم قربان. از شدت کار است.»”
استیونز در نزدیک کردن خود به مفهوم تشخص چنان پیش میرود که حتی احساساتش دربارهی مرگ پدرش را کتمان میکند و آن را نتیجهی کار بیان میکند.
یکی دیگر از جنبههای مهم شخصیت استیونز، تضاد میان آگاهی و ناآگاهی او در زمینههای انسانی، سیاسی و احساسی است. برای مثال نظر او دربارهی نقش لرد دارلینگتن در مسئلهی مربوط به «قرا داد ورسای» و رفتوآمد او با حزب نازی آلمان چنین است:
“همچنین اشخاص موردبحث طوری حرف میزنند که انگار لرد دارلینگتن تنها کسی بودند که در آن سالها چندبار به آلمان سفر کردند و مورد استقبال نازیها قرار گرفتند.”
یا در جای دیگری چنین میخوانیم:
“همچنین باید عرض شود که اینکه گاهی میگویند لرد دارلینگتن ضدیهودی بود، یا اینکه ایشان روابط نزدیکی با «اتحاد فاشیستهای بریتانیا» داشتند، مزخرف محض است.”
چیزی که در این بخش بهعنوان شاهدی دال بر ضدیهودی بودن لرد دارلینگتن توسط استیونز مطرح میشود، درجایی دیگر با تصویر و رفتار دیگری از لرد دارلینگتن تضاد دارد. در آن تصویر لرد دارلینگتن دو خدمتکار عمارت را بهخاطر یهودی بودن از عمارت بیرون میکند. درواقع استیونز از رفتارهای اربابش آگاه است اما آنچنان در کار حل شده که قوهی قضاوت شخصیاش را از دست داده است. این موضوع سبب شده است که تضادی میان آگاهی او و اظهارنظر او دربارهی اتفاقها و رفتار اربابش بهوجود بیاید.
جنبهی دیگری از شخصیت استیونز در احساسات پیچیده و سرکوبشدهی او بازنمایی میشود. او به «میس کنتن»، سرخدمتکار عمارت دارلینگتن، احساسات عاشقانۀ عمیقی دارد. اما دوباره مفهوم تشخص مانع بیان احساساتش میشود. بخش دیگری از تعریف استیونز از تشخص را بخوانیم:
“اینها نقش حرفهای خودشان را همانطور بازی میکنند که یک نفر آقای محترم لباسش را به تنش دارد؛ یعنی اجازه نمیدهد که اوباش یا اوضاع نامساعد این لباس را در انظار مردم از تن و درآوردند؛ این لباس را او فقط وقتی که خودش اراده کند از تنش درمیآورد، و این اراده همیشه وقتی است که آن آقا کاملاً تنها باشد.”
درواقع او در تعریف تشخص چنین میبیند که فرد دارای این ویژگی نباید لباسش را پیش کسی دربیاورد. لباس در اینجا هم معنای حقیقی و هم معنای مجازی دارد. هر دوی این معنای لباس با مفهوم عشق در تضاد است و باعث میشود اساساً نزدیکی و صمیمت میان استیونز و میسکنتن ایجاد نشود. در پایان داستان که استیونز و میسکنتن دوباره با هم روبهرو میشوند مسئلهی سفر و دوری از سرای دارلینگتن که امکانی برای تجدید نظر در گذشته ایجاد کرده است، مطرح میشود. پاسخ استیونز به این امکان چنین است:
“خیال نمیکنم که جواب میسکنتن را فوری دادم، چون یکی دو دقیقه طول کشید تا معنای کلمات ایشان را هضم کنم. بهعلاوه، همانطور که لابد متوجه شدهاید، معنای این کلمات طوری بود که میبایست نوعی غم و افسوس در بنده بهوجود بیاورد. درواقع-چرا اذغان کنم؟- در آن لحظه قلبم داشت میشکست. ولی چیزی نگذشت که بهطرف او برگشتم و با لبخند گفتم: «شما کاملا درست میگویید، خانم بن. همانطور که گفتید حالا دیگر خیلی دیر است که ساعت را به عقب برگردانیم…»”
در نهایت میتوان گفت شخصیت استیونز در رمان «بازماندهی روز» فردی است که در تلاش برای تحقق تشخص، احساسات انسانیاش را نادیده میگیرد. تضادهای آگاهی و نادانی و سرکوب احساسات از عناصری هستند که عمق و پیچیدگی شخصیت او را شکل میدهند. او در راه تحقق تشخص، هویت انسانی خود را از دست میدهد و به یک شی تبدیل میشود.
رمان «بازماندهی روز» را «نجف دریابندری» ترجمه و نشر «کارنامه» منتشر کرده است.