یکی از معروفترین کتابهایی که تمرکز خودش را روی ساختار داستان کوتاه بهعنوان یک نوع ادبی جوان (نسبت شعر غنایی یا حتی رمان) گذاشته، کتاب «صدای تنها» نوشتهی فرانک اوکانرِ ایرلندی است. در ابتدای این کتاب که توسط شهلا فیلسوفی به فارسی نیز برگردانده شده، مقالهای نسبتاً طولانی وجود دارد با عنوانِ «مبانی نظری مؤلف درمورد داستان کوتاه». جدا از اهمیت تاریخی-نظری کتاب «صدای تنها»، مقالهی یادشده از اهمیت بهسزایی برخوردار است. به این مقاله از زمان نوشته شدنش یعنی بیستویکم جولای ۱۹۶۲ تا همین امروز ارجاعات فراوانی داده میشود و همچنین نظریههای جدیدتری که در باب داستان کوتاه نوشته میشوند نیز گاهی خود را در نسبت با این مقاله تعریف میکنند. بهعنوان مثال در کتاب «Short story theories: a twenty-first-century perspective» که متأسفانه هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده، سر ویراستار کتاب (که مجموعهی حجیمی است از مقالههای متنوع که سیر تطور داستان کوتاه را بررسی کردهاند) بارها به این کتاب، بهعنوان یکی از منابع کلاسیکشدهی شناخت داستان کوتاه ارجاع میدهد و از محتوای آن شاهد میآورد و آن را در کنار دو کتاب دیگر یعنی «هاثورن و داستان کوتاه مدرن: مطالعهی یک ژانر» (۱۹۶۶) و «فلسفهی داستان کوتاه» (۱۹۰۱) جزو پیشگامانی معرفی میکند که نگاهی نظری به این نوع ادبی داشتهاند.
همچنین گفتنی است که کتاب «صدای تنها» و مخصوصاً این مقالهی یادشده در ایران نیز بسیار شناختهشده است. از جمال میرصادقی، بهعنوان یکی از پیشروان تدریس هنر داستاننویسی و مؤلفان کتابهای آموزش داستاننویسی در ایران گرفته تا مقدمهای که صفدر تقیزاده و محمدعلی صفریان در ابتدای ترجمهشان از آنتولوژی معروف «مرگ در جنگل» نوشتهاند، از این مقالهی فرانک اوکانر تأثیر پذیرفتهاند و مستقیماً به آن ارجاع دادهاند. در این یادداشت سعی دارم که نگاهی دوباره به این مقاله داشته باشم و مهمترین ویژگیهای ساختاری داستان کوتاه را که اوکانر مدنظر داشته بررسی کنم.
اوکانر در این مقاله، اسم داستانها و نویسندههای بسیاری را میآورد. برخی از این نویسندهها در ایران از چنان شهرتی برخوردارند که مخاطب علاقهمند ایرانی کاملاً با آنها آشناست؛ مثل همینگوی، جیمز جویس، نیکلای گوگول، سلینجر، موپاسان، چخوف و تورگنیف. اما اسامی دیگری وجود دارد که حتی امروز، با وجود گذشت نزدیک به ۶۲ سال از نوشته شدن این مقاله، برای مخاطب ایرانی، خواه بهعلت ترجمه نشدن خواه دلایل دیگر، تقریباً ناآشناست؛ مانند کیپلینگ، لسکوف، ادیث سامرویل، اوفلاهرتی، جرج راسل و کوپارد. اساساً یکی از نقدهایی که میتوان بر این مقاله وارد کرد این است که بیشتر حجم آن را نه نگاهِ نظری و تئوریک نویسنده به داستان کوتاه و فُرم و شکل و ساختار آن بهعنوان یک نوع ادبی، بلکه نگاه او به نمونههای موردی از نویسندهها و داستانهای خاصشان اشغال کرده است. نویسنده از طریق مقایسههای گوناگون بین داستانهای مختلف از نویسندههای مختلفِ فرهنگهای گوناگون است که میخواهد نظریات کاملاً شخصی و سوبژکتیو خودش را بیان کند. اما از خلال همین مقایسهها است که میتوان شالودهی نگاه نویسنده را متوجه شد. همچنین نویسنده سعی کرده برای تبیین نگاه خودش به نوع ادبی داستان کوتاه، مدام آن را با نوع ادبی رمان مقایسه کند. درنتیجه شاید بتوان گفت که منطق نویسنده از دو طریقِ درهمتنیده ساخته میشود:
- مقایسهی نوع ادبی داستان کوتاه با رمان.
- مقایسهی داستانهای کوتاه نوشتهشدهی نویسندگان کشورهای گوناگون با یکدیگر.
در ادامه، با فاکتور گرفتن از تفاوتهای صوری و فرمال بین داستان کوتاه و رمان (مانند تفاوت در حجم، زمانِ روایی، تمرکز داستان کوتاه بر یک موضوع واحد و برجسته کردن آن، ایجاز داستان کوتاه و کمگویی آن و غیره) سعی میکنم که شالوده و نتیجهی این مقایسهها را که در متن مقاله در هم تنیدهاند، در سه بخش بیان کنم.
- داستان کوتاه فردگراست و رمان جامعهگرا.
یکی از اساسیترین ویژگیهایی که در مقالهی اوکانر برای داستان کوتاه بیان میشود فردگرایی آن است. در جایی از مقاله میخوانیم:
“تفاوت میان آنها (یعنی رمان و داستان کوتاه) بیشتر از اینکه در شکلشان باشد، در منطقشان است… البته نمیخواهم بگویم که در آینده داستان کوتاه فقط توسط اسکیموها و سرخپوستان آمریکایی نوشته خواهد شد… رمان هنوز هم میتواند به برداشت سنتی از جامعهی متمدن وفادار باشد و مانند جین آستن و ترولوپ انسان را حیوانی بداند که اجتماعی زندگی میکند. اما داستان کوتاه بهخاطر طبیعت خاصش که رمانتیک، فردگرا و ناسازگار است، از اجتماع کناره میگیرد.”
اساساً بهخاطر همین نگاه است که اوکانر نام کتاب خودش را «صدای تنها» میگذارد و در جای دیگر این مقاله در همین مضمون میگوید:
“نتیجه میگیریم که در منحصربهفردترین داستانهای کوتاه هم چیزی وجود دارد که در رمان پیدا نمیشود؛ آگاهی عمیق از تنهایی انسان.”
با توجه به شاهکارهای نوشتهشده توسط بزرگان ادبیات در نوع ادبی داستان کوتاه، شاید بتوان گفت که گفتهی اوکانر تاحدی درست است؛ اما بلافاصله نمونههایی که اتفاقاً خود اوکانر آنها را واجد ارزش میداند، به یاد مخاطب میافتد که در آن به جامعه و بازنمایی آن نیز اهمیت بهسزایی داده شده است؛ بهطوری که شاید نتوان آن داستان مورد نظر را در جامعهای غیر از آنچه بازنمایی میکند متصور شد. مگر اینکه گفتهی اوکانر را اینطور درنظر بگیریم که داستان کوتاه جای شخصیتهای ناسازگار است که از جامعهی خود جدا ماندهاند. از همینجا میتوان پُل زد به دومین ویژگیای که اوکانر برای داستان کوتاه بیان میکند.
- داستان کوتاه جای «آدمهای لهشده» است.
اوکانر برای شخصیتهای اصلی داستانهای کوتاه اصطلاح جالبی بهکار میبرد: «Submerged Population» که شهلا فیلسوفی، مترجم فارسی کتاب، آن را «آدمهای لهشده» ترجمه کرده است. اوکانر دربارهی این آدمهای لهشده چنین مینویسد:
“داستان کوتاه هیچوقت قهرمانی نداشته است. در عوض گروهی آدمهای لهشده دارد؛ تعبیر ناخوشایندی که چون اصطلاح بهتری در دسترس نبود اجباراً آن را بهکار میبرم. شخصیت آدمهای لهشده از نویسندهای به نویسندهی دیگر و از نسلی به نسل دیگر تفاوت میکند. آنها ممکن است کارمندانِ گوگول، رعیتهای تورگهنف، روسپیان موپاسان، پزشکان و معلمانِ چخوف و خیالبافانِ شروود اندرسن باشند که همیشه در رؤیای فرار به سر میبرند.”
و البته اوکانر در جای دیگری از این مقاله ذکر میکند که این آدمهای لهشده آدمهایی نیستند که الزاماً از لحاظ مادی دچار نوعی فروپاشی و شکست شده باشند. نویسنده در همین اوایل کتاب یکی از مهمترینِ این آدمهای لهشده را معرفی میکند: آکاکی آکاکیویچ؛ شخصیت اصلی داستان «شنل» از نیکلای گوگول. اوکانر این داستان و تبعاً این شخصیت را چنان واجد ارزش میداند که میگوید:
“باید متن مذکور را با دقت خواند تا متوجه شد که اگر این داستان (یعنی شنل) نبود، آن همه داستان توسط تورگهنف، موپاسان، چخوف، شروود اندرسن و جیمز جویس نوشته نمیشد.”
شاید نمونهی دیگری که بلافاصله بهیاد مخاطب میافتد، بارتلبی محرر، شخصیت برساختهی هرمان ملویل باشد. از نمونههای کمی جدیدتر از بارتلبی، میتوان به «والتر میتی» در داستان کوتاه «زندگی پنهانی والتر میتی» نوشتهی جیمز تربر نیز اشاره کرد. اما آیا واقعاً داستان کوتاه بهقول اوکانر «هیچوقت قهرمان نداشته است» و همیشه به آدمهایی پرداخته است که توسط جامعه یا هر قدرت مافوق دیگری سرکوب شدهاند؟ میتوان گفت که اوکانر در مقالهاش تأکید بیش از حدی روی منزوی بودن شخصیتهای داستان کوتاه دارد و اتفاقاً در خیلی از مواقع حق با اوکانر است؛ اما همهی داستانهای کوتاه لزوماً با این نوع شخصیتها سروکار ندارند. بهعنوان مثال داستان «لاتاری» از شرلی جکسن بهنظر میرسد بیشتر دربارهی خرافات و وحشیگری دستهجمعی یک جامعهی کوچک باشد و تمرکز خودش را روی یک رسم وحشیانه بنا کرده است تا بازنمایی یک شخصیتِ جدا از اجتماع و اصطلاحاً «لهشده». یا در داستان دیگری که در حین یادداشت بهخاطر میآورم، «دوچرخه، عضله، سیگار» از ریموند کارور، هم بهنظر نمیرسد که شخصیت اصلی داستان این ویژگیها را که اوکانر برشمرده داشته باشد.
- نوع ادبی داستان کوتاه در برخی جوامع بهتر از سایر جوامع شکل میگیرد.
در راستای دو ویژگی قبلی که ذکر شد، اوکانر یکسری ویژگیهای فرهنگی-جامعهشناختی را نیز برمیشمارد که کاملاً متوجهِ نویسنده است تا ساختار فرمال داستان کوتاه. اوکانر میگوید:
“هم در روسیهی تزاری و هم در آمریکا، بنا به دلایلی، هم در زمینهی رمان، هم داستان کوتاه، توانایی خلق آثار بزرگی را داشتهاند. در حالی که انگلستان که بیاغراق میتواند زادگاه رمان بهحساب بیاید در زمینهی داستان کوتاه اثر جالبی از خود بهجا نگذاشته است. از طرف دیگر کشور خود من که نتوانسته است حتی یک رماننویس تربیت کند، چهار یا پنج داستانکوتاهنویس تربیت کرده است که بهنظر من جزو داستاننویسان طراز اول بهحساب میآیند.”
دلیل این گفتهی اوکانر را میتوان در صفحات قبلی مقالهاش یافت. او میگوید:
“با جرئت میتوان گفت که بدون داشتن تصوری از جامعهی متعادل، نوشتن رمان غیرممکن است… اما در داستان شنل (بهعنوان یک داستان کوتاه که جای آدمهای لهشده است و فردگراست) این واقعیت صدق نمیکند… در این داستان هیچ شخصیتی نیست که خواننده بتواند با او همذاتپنداری کند، مگر همان شخصیت ترسو و گمنامی که نویسنده ارائه میکند. هیچ شکلی از جامعه وجود ندارد که هر شخصیتی بتواند احیاناً آن را متعادل تلقی و خود را به آن منضم کند.”
از همین نمونههای ذکرشده میتوان متوجه نگاه شخصی و سوبژکتیو نویسنده به نوع ادبی داستان کوتاه شد. آیا رمانهای ساموئل بکت یا اولیسِ جیمز جویس جزو ادبیات ایرلند محسوب نمیشوند؟ و آیا داستانهای کوتاه سامرست موآم، دی.اچ.لارنس و کاترین منسفیلد که همگی انگلیسیاند، فاقد ارزشهای مطرحشده در نوع ادبی داستان کوتاه هستند؟ بنابراین میتوان گفت در این قسمتهای خاص از مقالهی اوکانر، نوعی دیدگاه محدودِ همزمان با تعمیمهای گسترده وجود دارد.
جدا از مواردی که لابهلای این یادداشت ذکر شده، میتوان نقدهای دیگری را نیز به نظریات اوکانر وارد کرد. بهعنوان مثال دیدگاه اوکانر کاملاً غربمحور است و نویسنده تمام تمرکز خودش را روی داستان کوتاه در آمریکا و اروپا گذاشته است. این در حالی است که بهعنوان مثال ادبیات آمریکای لاتین و یا ادبیات شرق، حتی در همان دههی شصت، دارای نویسندگان و داستانهای برجسته و قابلتأمل بوده است. همچنین میتوان گفت که نظریات اوکانر گاه بیش از حد انتزاعی و شاید شاعرانه میشود. بهعنوان مثال در جایی از مقاله میخواهد توضیح بدهد که طریقهی مواجههی مخاطب با یک داستان کوتاه از یک رمان متفاوت است و میگوید:
“ما غالباً رمانِ آشنایی را برای اینکه وقتگذرانی کرده باشیم دوباره میخوانیم، ولی در حالوهوایی کاملاً متفاوت بهسراغ داستان کوتاه میرویم که بیشتر نزدیک به حالوهوای گفتهی پاسکال است: خاموشیِ ابدیِ آن فضاهای بیکران مرا به وحشت میاندازد.”
همچنین فرانک اوکانر در جاهای مختلف قضاوتهای شخصی و سلیقهی ادبی خودش را در متن مقاله دخیل میکند و حکمهای قاطعانه میدهد. جدا از نمونههایی که بالاتر ذکر شد (مثلاً اینکه ایرلند رماننویس ندارد و انگلستان نیز داستانکوتاهنویس) در جای دیگری میگوید:
“از نظر نگارش، بهترین نمونهی داستاننویسان آمریکایی جی.دی.سلینجر است.”
از طرف دیگر امروزه نظریههای جدیدتر و تخصصیتری دربارهی داستان کوتاه تدوین شده؛ نظریههایی که بهصورت متمرکز به ساختار و فرم اثر توجه دارند تا به نویسنده و زادگاه و فرهنگش؛ نظریههای افرادی مثل آیلین بالدشویلر، چارلز مِی، سوزان فرگسن و غیره.
همچنین با توجه به زمانِ نگارش این کتاب، دو تا از مهمترین ساختارهای معاصر داستان کوتاه (در تقابل با ساختارهای سنتی) طبیعتاً مغفول مانده و اشارهای به آنها نمیشود: اولی «متافیکشن» است و دومی داستانهای کوتاه موسوم به برشی از زندگی یا «Slice of life». خوانندهای که بخواهد دربارهی این دو اصطلاح معاصر در هنر داستاننویسی اطلاعاتی کسب کند، چیز دندانگیری در کتاب «صدای تنها» نخواهد یافت. اما با اینحال هنوز هم کتاب «صدای تنها»ی فرانک اوکانر بهعنوان یک اثرِ کلاسیکشده، جدا از اهمیت فرامتنی و تاریخی آن، جزو مهمترین منابعی است که علاقهمندان میتوانند برای شناخت داستان کوتاه به آن رجوع کنند و از نظریاتش بهرهمند شوند.