مجموعه داستان «شب بگردیم» بهقلم علی خدایی دارای پانزده داستان کوتاه است. در اینجا نگاهی داریم به دو داستان «یک مهمانی یک رقص» و «دیوارنوشتهها» همراه با بررسی ویژگیهای پسامدرنیستی آنها.
منتقدان پستمدرن بعد از تلاش برای یافتن یک تعریف واحد برای پستمدرنیسم به این نتیجه رسیدند که اساساً کوشش برای تدقیق این مفهوم با ذات آن در تناقض است و تلاش برای تعریف پستمدرنیسم بیدرنگ منجر به تضعیف آن و زایل شدن ارزشها و اصول و روشهایش میشود. به همیندلیل بهنظر میرسد در غیاب یک تعریف واحد، درستترین کار، یافتن ویژگیها و تمهیدهای مورد استفادهی نویسندگان باشد تا از این طریق بتوانیم آثار پستمدرن را تحلیل کنیم.
آثار پسامدرن، سمتوسویی «وجودشناختی» دارند؛ یعنی به هستندگی چیزها و پدیدههای جهان میپردازند. بهزعم برایان مکهیل، منتقد پستمدرن، آثار ادبی پسامدرن معطوف به طرح پرسشهایی هستند که خواننده را به فکر کردن دربارهی «ماهیت وجود» وا میدارد. داستان «یک مهمانی یک رقص» از همان سطر ابتدایی، خواننده را با این دست سوالات وجودشناختی روبهرو میکند:
“احمد اخوت زنگ زده بود. ظهر میآید کنار در خروجی بیمارستان، کنار تندیس علیاکبرخان، تا یک جلد از کتاب تازهاش، بهانتخاب مترجم، را بدهد علی خدایی. علی ذوقزده منتظر بود ببیند احمد برایش در نخستین صفحهی کتاب چه نوشته: «برای علی خدایی عزیزم» یا «علی خداییِ گل که دوست خوبی است.»”
پاراگراف ابتدایی داستان مشخص میکند که خواننده با یک «فراداستان» روبهروست زیرا شخصیتهای داستان، احمد اخوت، همسرش فرشته اخوت و علی خدایی هستند که هر سه اشخاص حقیقیاند و برای خواننده آشنا. در جای دیگری از داستان یک شخصیت آشنای دیگر نیز معرفی میشود:
“دقایقی بعد دکتر رسید. به پرستار گفت: «رفته بودم میدون، یه درشکهچی افتاده بود زمین، بالاسرش بودم تا اورژانس رسید.» بعد پرونده را خواند و آمد بالای سر تخت. گفت: «آقای احمد اخوت با منی یا نه؟» احمد چشمهایش را باز کرد.
«درد داری؟»
به مونیتور بالایسر نگاه کرد. «فقط باید استراحت کنی.»
پرستار گفت: «آقای اخوت استاد دانشگاهند، مترجمند.» دکتر گفت: «من هم هم نویسندهم هم دکتر.» بعد رو کرد به احمد. «اون مرد درشکهچی داستان سوگواری رو یادتونه آقای اخوت؟» احمد به دکتر نگاه کرد، گفت: «دکتر چ…دکتر چخو…»”
شخصیت آشنای دیگر داستان، آنتون چخوف نویسندهی روسی، است. ایجاد بینامتنیت با داستان معروف چخوف بهنام «سوگواری» نیز از ویژگیهای فراداستان است. نویسندگان پستمدرن با احضار شخصیتهای واقعی به داستانهایشان و نوشتن فراداستان به عدم قطعیت وجودشناختی دامن میزنند. خواننده بهدشواری میتواند تصمیم بگیرد که این شخصیتها، شخصیتهای واقعی که میشناسد هستند یا شخصیتهای داستانی. این تمهید باعث ایجاد شکی وجودشناختی میشود که آیا باید این شخصیتها را با تمام ویژگیهایی که در دنیای واقعی دارند و به معنی هستندههای حقیقی بشناسد یا نه. این شک باعث سوق دادهشدن فکر خواننده به این مسئله میشود که زندگی خودش تا چه میزان حقیقی است. اما در این داستان قضیه همینجا تمام نمیشود. در انتهای داستان اتفاق غریبی میافتد که شک را به بیشترین حد خود میرساند:
“خانم پرستار زنگ زد و علی از آزمایشگاه بیمارستان خودش را رساند. فرشته گریه میکرد. اتفاق افتاده بود. پایهی سرم را از کنار تخت برداشتند و ملافه کشیده شد. احمد را کشاندند روی برانکار. ملافه قبلیها را انداختند توی سطل بزرگ. کیسهی لباس را دادند فرشته. فرشته لباسها را گرفت و رفت.”
مرگ احمد اخوت، در صورتی که خواننده از زنده بودن او در دنیای حقیقی اطلاع دارد، شک وجودشناختی را به بیشترین حالت خود میرساند. این مسئله که منجر به «واقعیتزدایی» میشود، از ویژگیهای مهم ادبیات پستمدرن است. ادبیات پستمدرن توهم واقعیت را برای خواننده از بین میبرد و او را به اندیشیدن دربارهی اصل واقعیت سوق میدهد.
در داستان «دیوارنوشتهها»، ویژگی دیگری از ادبیات پستمدرن را میتوان دید. این داستان از «پارهروایت»ها تشکیل شده است و خبری از یک پیرنگ واحد در این داستان نیست. داستان در ابتدا با راوی اول شخص به روایت وضعیت زندگی شخصیتمحوری میپردازد:
“من مردی پنجاهسالهام. سالهاست که در این شهر بزرگ تنها زندگی میکنم. مدتهاست که همسرم را از دست دادهام. هرروز با سرویس ششونیم صبح به سر کار میروم. بعدازظهرها با با سرویس دوم در ساعت شش بعدازظهر به خانه برمیگردم.”
این روایت پیش از تمام شدنش توسط روایت دوم قطع میشود:
“امروز هم کسی به من زنگ نزده است. جوانتر که بودم دوست داشتم در خیابانهای شهر بگردم-یعنی از همانزمانی که همسرم نبود-هنوز هم دوست دارم با دوربین عکاسیام عکسهایی از بناهای تاریخی شهر بگیرم. عکسهایی از کاخها، باغها، مسجدها، بازارها، منارها و کوچهها.”
روایت سوم نیز به همینصورت روایت دوم را قطع میکند:
“صدای دست زدن مرا یاد آنروزها میاندازد. در همین گردشهای بعدازظهر، بهگمانم عصر یک روز تعطیل مثل جمعه بود که سرباز جوانی را دیدم.”
روایت سوم نیز پیش از بهپایان رسیدن توسط روایت دوم قطع میشود و این الگوی درهمریخته تا پایان داستان ادامه دارد. این موضوع در محتوای داستان هم در حال وقوع است. شخصیتمحوری داستان عکسهایی که از بناهای تاریخی و دیگر جاذبههای گردشگری و عابران و شهر میگیرد را چاپ میکند، میبُرد و آنها را آنطور که دوست دارد کنار هم میچیند و شهر خودش را میسازد. درحقیقت این کنش او نیز تداعیگر درهم آمیختن روایتهاست.
توجه به پارهروایتها در ادبیات پستمدرن، ناشی از نوع زیست انسان معاصر است. ویژگی فرهنگی اصلی انسان معاصر توجه به روایتهای منفرد و خُرد است. یکی از ویژگیهای پارهروایتها این است که برای اثبات خود به عقل متوسل نمیشود و همین موضوع این اجازه را به داستانهای پستمدرنیستی میدهد که فاقد یک پیرنگ منسجم باشند. همین ویژگی به داستان «دیوارنوشتهها» این امکان را داده است که راوی در پایان، روایت اولیهی خود را تغییر دهد:
“مردی پنجاهسالهام و سالهاست در این شهر زندگی میکنم. مدتهاست همسرم را از دست دادهام. از روی پل میگذرم، روی پل تکهتکهها را بر بساط دستفروشیام پهن میکنم عابران به من نگاه میکنند و من شهرم را به آنها نشان میدهم. غرفههایی کشیده، طولانی و پر از فراموشم نکن.”
درنهایت، داستانهای این مجموعه را میتوان با مؤلفههای ادبیات پستمدرن تطبیق داد. همچنین نویسنده در این مجموعه بهخوبی توانسته تصاویر و فضای جدیدی از شهر اصفهان بسازد و آنجا را، درست مثل کاری که شخصیت محوری داستان «دیوارنوشتهها» انجام داد، از آن خود کند و روایت جدیدی از آن ارائه دهد.
مجموعه داستان «شب بگردیم» توسط نشر چشمه منتشر شده است.