تحلیل ساختار روایی نوولای «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» نوشته‌ی سینا دادخواه

از بسیاری جهات نوولای «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» نوشته سینا دادخواه شبیه ماتروشکا‌های روسی است؛ عروسک‌هایی چوبی در اندازه‌های مختلف که می‌روند توی دل هم و درنهایت تبدیل به یک عروسک واحد بزرگ می‌شوند. حال در این نوولا به‌جای این عروسک‌ها، با روایت‌هایی از زمان‌ها و دوره‌های مختلف سروکار داریم که دور هم پیچ‌وتاب می‌خورند و با هم یکی می‌شوند. تفاوت «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» با این عروسک‌های چوبی در «نظم» و ترتیب‌شان است. ماتروشکاها از کوچک به بزرگ، و به‌ترتیب، در دل هم جای می‌گیرند اما خرده‌روایت‌های این نوولا، با ترتیب خاصی (از نظر زمانی) کنار هم چفت نمی‌شوند. سؤال این‌جاست که چه چیزی روایات/خاطرات/تداعی‌ها را فرا می‌خواند و کنار هم قرار می‌دهد؟ جواب در ذهن پُرآشوبِ شخصیت اصلی نوولا، یعنی فرزام است. فرزامی که روشن‌فکر، تحصیل‌کرده، استاد دانشگاه و هنرستان است و از فرزند خواهر فوت‌شده‌اش، یعنی بردیا، مراقبت می‌کند. راوی سوم‌شخصی که خودش را کاملاً محدود به ادراکات این شخصیت کرده، با پاساژهایی این خرده‌روایات را کنار هم قرار می‌دهد. به نمونه‌ی زیر از فصل دوم نوولای «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» توجه کنید:

“اگر خاطر آزرده‌اش بر پرش‌های دائمی حافظه غلبه کند، روزی را به‌یاد می‌آورَد که پارانویا را کنار گذاشت و بعد از سال‌ها به وطن برگشت. فرشته و سیامک و مامان‌مهری در فرودگاه به استقبالش رفتندو سیامک دسته‌‎گلی از گلایل به او داد که از نگاه چپ‌چپ مهری و فرشته معلوم بود ابتکار خودش بوده و آن دو پیشاپیش نارضایتی‌شان را اعلام کرده بودند.”


با دقت در نمونه‌ی بالا می‌بینیم که دو نوع فعل (از نظر زمانی) پشت‌سر هم ردیف شده‌اند: ماضی و مضارع. تمام ساختار روایی این نوولا از نظر زمانی دقیقاً منطبق بر همین دو زمان است. درواقع داستان یک صحنه‌ی مرکزی دارد که از ماشینِ فرزام شروع می‌شود و به فودکورت یک مرکز خرید و ظاهر شدن شخصیت «مهگل» در آنجا می‌انجامد. تمام اتفاقات این صحنه‌ی مرکزی در زمان حال و با فعل مضارع روایت می‌شوند. اما گاهی المان‌هایی در این صحنه‌ی مرکزی وجود دارند که باعث می‌شوند ذهن راوی پرتاب شود به زمان‌های دیگر. این عمل کاملاً ناخودآگاه است و به‌نوعی با مفهوم «تداعی» سروکار دارد. برای همین است که این تداعی‌های ناخودآگاه نیز با زمان‌های مضارع (و نه افعال ماضی مانند به‌خاطر آوردنِ آگاهانه‌ی گذشته در نمونه‌ی قبلی) روایت می‌شوند. به این نمونه‌ی خصیصه‌نما از فصل پنجم توجه کنید:

“با تماشای ارتفاع، انگار گردابی حایل فرزام را از چهار سو محاصره کند، درون امواج تیز گذشته فرو می‌رود. پرتو سازبه‌دست آن‌سو ایستاده است. فرشته این‌سو یله داده و با واکمن ور می‌رود. مامان برگ‌های پهنِ مو را چارلا می‌کند و مواد دلمه را با قاشق دسته‌کوتاه چوبی لای برگ‌ها می‌گذارد و می‌پیچد.”

خواننده‌های آشنا با غزلیات حافظ، با کنار هم قرار گرفتن کلمه‌های «حایل، گرداب، امواج» در نمونه‌ی بالا، یاد این بیت معروف می‌افتند: «شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل/ کجا دانند حال ما سبک‌باران ساحل‌ها»

بنابراین نوعی فرهیختگی در زبان، و درنتیجه، در نگاه راویِ کاملاً محدود به ادراکات فرزام وجود دارد. راوی نیز مانند فرزام با نمونه‌های ادبی و هنری ایران و جهان آشنا است و از آن برای روایت خود استفاده می‌کند. به نمونه‌ی زیر توجه کنید و ببینید فضای فودکورت چگونه با نثری تقریباً آهنگین و بدون فعل تشبیه می‌شود به نقاشی‌هایی از فرانسیس بیکن (ترکیبی از فضای شهری، شعر و موسیقی و نقاشی):

“نان سُوِردو، برش‌های رنگارنگ میوه‌ی اژدها، ماهی‌های جنوب/شمالِ لمیده در یخ خشک، خون‌بار و منقلب مثل نقاشی‌های فرانسیس بیکن.”

البته راوی زبان خودش را به این امکانات محدود نمی‌کند. یعنی او همواره از فرانسیس بیکن و شوبرت و حافظ حرف نمی‌زند؛ او به کلماتی مثل «اینستاگرام، دابسمش، تتلو، فتوشاپ، آواتار، تین‌ایجر» و درکل کلماتی که زیست امروز‌ه‌ی انسان ایرانی را می‌سازد هم توجه دارد و ابایی در استفاده از این کلمات در زبانش ندارد و نوعی غرابت و قرابت تؤامان در متن پدید می‌آورد. به نمونه‌ی زیر توجه کنید که چگونه از «تتلو، کهیر و کِرِ مهمانی» استفاده می‌کند:

“مهگل سه‌بار پشت‌سرهم یکی از آهنگ‌های تتلو را در مهمانی تولد بردیا گذاشت و به خواهش پسرک برای تغییر موسیقی توجهی نکرد. از نظر بردیا کهیر بود، اما به‌نظرِ مهگل کِرِ مهمانی.”

سؤالی که پیش می‌آید این است که استفاده از این تمهیدهای روایی/زبانی چگونه محتوای اثر را در خود متجلی می‌کند؟ این‌جاست که مجبوریم کمی وارد بحث درباره‌ی محتوای کتاب شویم.می‌توان گفت که نوولای «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» به‌نوعی مواجهه‌ی سه نسل از انسان‌های ایرانی است. نسل اول را شخصیت‌هایی مثل یحیا و مامان‌مهری نمایندگی می‌کنند. شخصیت مامان‌مهری به‌نسبت محافظه‌کار و سنتی است و تأثیر بسیار زیادی بر زندگی نسل بعدی می‌گذارد. یک جمله‌ی دم‌مرگ از این شخصیت کافی است که تمام زندگی عشقی فرزندش، فرزام، را تحت‌تأثیر قرار دهد و تا میانسالی او دست از سرش برندارد. او همچنین تأثیر بسیار زیادی روی فرزند دیگرش، فرشته، دارد. نسل بعدی، نسل شخصیت اصلی نوولا است و دوستان و سایر اعضای خانواده‌اش: فرزام، منوچهر، پرتو، سیامک، فرشته. آن‌ها تحت‌تأثیر نسل قبل از خود و گفتمان‌های غالب زمانه‌شان (مثل گفتمان چپ) هستند. اما در اکنونِ داستانی، سنی ازشان گذشته یا مُرده‌اند و دقیقاً جایی در وسط (بخوانید برزخ) به‌سر می‌برند. نسل بعدی، نسل بردیا و مهگل و دوستان هنرستانی‌شان است. کسانی که از هر قیدوبند به‌نوعی آزادند و زندگی خودشان را می‌سازندو الزاماً تحت‌تأثیر نظریه های سیاسی و افکار نسل قبلی نیستند. آن‌ها به‌شدت فعال‌اند و برای خودشان کارهایی می‌کنند و ارتباط‌هایی می‌سازند و دغدغه‌های خودشان را دارند. بنابراین راوی داستان (که درواقع نوعی صدا/زبان است و نه شخصیتی درون‌داستانی) نیز تمام تلاش خودش را می‌‎کند که مانند فرزام جایی در برزخ قرار بگیرد. هم سنتی باشد هم دغدغه‌های روز را بفهمد. هم متکی به نظریه باشد و آدورنو و مارکس را بشناسد، هم زندگی عملی و روزمره‌ی نسل جدید و تتلو را بشناسد و با تکنولوژی روز آشنا باشد. در واقع مکان صحنه‌ی مرکزی «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» یعنی فودکورتِ یک مجتمع خرید لوکس، جدا از مفاهیم فلسفی پسامدرن و جامعه‌شناختی‌اش که نوشتن از آن بحث دیگری می‌طلبد، جایی است که این سه نسل با هم تلاقی می‌کنند و بر هم تأثیر می‌گذارند.

علاوه بر این، راوی داستان سعی می‌کند در روایتش طوری از زبان استفاده کند که کیفیت زندگی شخصیت فرزام را در زبان جاری کند. به‌عنوان مثال در نمونه‌ی زیر ببینید که چگونه مفاهیم انتزاعی-فلسفی با زیست روزمره‌ی این نسل دوم و تاریخ‌شان ادغام می‌شود و در نهایت شکلی شاعرانه/هنرمندانه به خود می‌گیرد تا رابطه‌ی گرم پرتو و فرزام در یک دوره‌ی خاص را بسازد و شخصیت‌پردازی نیز بکند:

“در استدیوِ ف.الف، از پارمنیدس تا ملاصدرا، از تماشای فینال لیورپول-آث‌میلان تا خواندن خبر اعدام صدام‌حسین، راه دوری نبود. پرتو میان‌بُر بود: کوره‌راهی که همواره به مقصد می‌رسید. آبشاری که یخ نمی‌زد. جویباری که نمی‌خشکید. با سنگ‌های کِرتاسه و خزه‌های لیز آشنا بود. استعاره بود و مَجاز مُرسل. خواب بود و خوراک. از زهی تا بادی و کوبه‌ای، هر سازی به دست می‌گرفت، می‌توانست صدایش را به‌خوبی دربیاورد.”

به‌عنوان آخرین مسئله در این یادداشت، می‌توان این سؤال را مطرح کرد: با وجود لاغر و کم‌حجم بودن صحنه‌ی مرکزی و به‌تبع آن، عمل داستانی در آن، نوولای «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» چگونه جذابیت روایی خود را حفظ و مخاطب را مجاب به ادامه روایت می‌کند؟

در جواب به این مسئله، می‌توان گفت که به‌نظر می‌‎رسد سینا دادخواه سه تدبیر روایی مختلف برای حفظ جذابیت اثر تا انتهای آن اندیشیده است:

  1. نوعی رازوارگی در داستان وجود دارد و اساساً یک «رازِ مگو» درباره‌ی شخصیت پرتو هست که «مامان‌مهری» آن را دم مرگ به فرزام گفته است و زندگی‌اش را زیر و رو کرده. راوی وجودِ این راز را در همین فصل‌های ابتدایی بیان می‌کند ولی به تمهیدهای مختلف بازگو کردن آن را تا فصل آخر به تأخیر می‌اندازد. مخاطب طبیعتاً به‌دنبال فهمیدن این راز، دوست دارد روایت را تا انتها مطالعه کند.
  2. راز دیگری در داستان وجود دارد، و تا انتها هم پاسخ قطعی به آن داده نمی‌شود و همه‌چیز به حدس و گمان و خوانش مخاطب واگذار می‌شود: مرگ مرموز و همزمان شخصیت‌های فرشته و شوهرش سیامک.
  3. نحوه‌ی روایت طوری است که مخاطب با خواندن کتابی با حجم ۱۰۳ صفحه‌ی پالتویی، بخش زیادی از زندگی شخصیت فرزام و هم‌نسلانش، و به‌تبع آن، تاریخ اجتماعی (Social history) سرزمینش را درک می‌کند. این مخاطب مجبور است هنگام خواندن اثر کاملاً فعال باشد و زمان‌های مختلف را در ذهن خودش مرتب کند تا پیرنگ خطی اثر در ذهنش شکل بگیرد و معنا پیدا کند. فعال بودن مخاطب در عمل خوانش در ترکیب با ویژگی‌های نثری/زبانی اثر که پیشتر اشاره شد، نوعی دیگر از جذابیت روایی را برای اثر به همراه آورده است.

نوولای «قطعه‌ی نایاب برای تعمیر ریش‌تراش» به‌قلم سینا دادخواه را نشر چشمه در مجموعه‌ی «هزار دستان» به‌چاپ رسانده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights