در جهان چیزی جز جستجوگری و مشاهده و پرداختن به هنر و ثبت صادقانهی آن برای من محرک نبوده و نیست. راستش آنچنان خود را در برابر آن فراموشی عظیم همچنان بیسلاح میبینم که میبایست ادامه داد، راه رفت مشاهده کرد و فراموش نکنم،
فضای باریکی که من گرفتهام به قدری در مقابل فضای لایتناهیای که در آن نبودهام و نیستم و به من مربوط نیست، کوچک است و زمانی که متعلق به زندگانی من است به قدری در مقابل ابدیتی که من در آن نبوده و نیستم ناچیز است که...
اما در همین اتم، در همین نقطهی ریاضی، خون در جریان است، مغز کار
میکند و خواهشها دارد.