«آمادئوس» یک ترکیب تئوفوریک از لاتین بهمعنای فردی که خداوند را دوست میدارد و بالعکس خداوند نیز او را برگزیده است. amare در لغت، «دوست داشتن» است و deus بهمعنای خدا. بنابراین انتظار میرود فیلمی با چنین عنوان چندان بهدور از ایدههای تئولوژیک نباشد -«آمادئوس» در اشاره به ولفگانگ آمادئوس موتسارت، انگاره پیامبری و برگزیدگی او است. برای نمونه انیمیشن آمادئوس-کوچولو (Little Amadeus) به برتری و تعالی جایگاه موتسارتِ کوچک اشاره دارد -فردی که در چهارسالگی اولین کنسرتش را برگزار میکند، در هفتسالگی اولین سمفونی و در دوازدهسالگی اپرا مینویسد، بیشک برگزیده است. با اینحال بهنظر نمیرسد موتسارت در بستر متن آمادئوس، رابطهای روحانی با پروردگارش داشته باشد. او بیشتر ولنگاری مینماید که به مناسک دینیاش بیاعتقاد است. او برگزیدهای کافر است! انگار عشق موتسارت و خدا، یکطرفه است. از سوی دیگر سالییری برخلاف موتسارت شام تا سحر به عبادت خدا نشسته. با او حرف میزند و برای او میسراید و مینوازد -امّا بهنظر میرسد خدا، سالییریاش را دوست ندارد. پس عنوان «آمادئوس» اشاره به کدام یک است؟ موتسارتِ بیدینِ برگزیده یا سالییریِ مؤمن شکستخورده؟ آن که خدا را میستاید یا او که خدا دوستش دارد؟
آمادئوس درباره موتسارت است امّا نهچندان. بیش از آن درباره سالییری است -و ارتباط او با خداوند. در واقع موتسارت شخصیت اصلی است امّا نه پروتاگونیست است و نه شخصیت تأثیرگذار. آمادئوس از معدود فیلمهای روایتی است که در آن Main Character، Impressive Character و Protagonist یکی نیستند. بیتردید موتسارت در مرکز روایت است امّا آنچه بر سرش میآید به هدایت فردی است بهنام آنتونیو سالییری؛ استادی برجسته که در نمایشنامه پیتر شِیفِر و فیلم میلوش فورمن، ادعای کشتن موتسارت دارد. این انفکاک میان ویژگیهای شخصیت را میتوان به معنای دو وجهی امّا تفکیکشده واژه «آمادئوس» مرتبط دانست. «آمادئوس» یک ارتباط دوطرفه میان دوست داشتن بنده و خداست. در فیلم، خداوند موتسارت را دوست دارد و سالییری نیز خداوند را. انگار موتسارت و سالییری در کنار یکدیگر ارتباط روحانی و معنوی با پروردگار را کامل میکنند؛ امّا کدام پروردگار؟ انگار خدای سالییری خدای مرگ است و خدایی که موتسارت را الهام میبخشد، خدای مقاوت در برابر مردن، خدای زندگی است!
سالییری آهنگساز و نوازندهای که عمده فعالیتهایش را تحت نظارت دستگاه حکومتیِ دودمان هابسبورگ گذراند، با آمدن جوان نابغهای بهنام موتسارت و احساس خطر نسبت به جایگاهش، تصمیم به سرکوب او میگیرد. از سوی دیگر سالییری فردی با ایمان است. ارتباط او با خدا امّا نهتنها متعالی نیست که بهنظر میآید خدای او خدای تاناتوس است. اولینباری که در بارگاه الهی دست به دعا میزند، مرگ پدرش را طلب میکند و مستجاب میشود. سالییری از خدای مرگ طلب میجوید حال آنکه خدای موتسارت، اِروس است. میتوان گفت آمادئوس درباره نبرد میان اروس و تاناتوس، و درباره شکست اروس توسط تاناتوس است. سالییری ادعای کشتن موتسارت دارد، او را به بیمارستان روانی منتقل میکنند و سالییری در برابر یک کشیش، اعتراف میکند. اعترافِ پرستش تاناتوس و شکست خدای موتسارت را. کشیش گناهان سالییری را بهجان میخرد -سالییری گناهانش را بهاعتراف نزد کشیش پاک کرده و به برگزیدهای از جانب خدای مرگش بدل میشود. فصل واپسین همهچیز را عیان میکند: اینکه آمادئوس برخلاف نامش، فیلمی است درباره الحاد. در میانههای داستان، دوربین به سوی صلیبِ دیوارکوب میرود، دست سالییری صلیب را برداشته و داخل آتش میاندازد و صدایش روی تصویر سوختن مسیحِ مصلوب -خطاب به خدا- میگوید: من تو را در زمین شکست خواهم داد. از این لحظه است که تنش میان الحاد و الهیات، تنش میان تاناتوس و اروس و نبرد نابرابر میان سالییری و موتسارت آغاز میشود. واپسین فصل را دقت کنید: دوربین از دستان مستأصل و صلیب آمرزش به سوی چهره فروریخته کشیش «تیلت» میکند. کشیش در نابودی کامل است و پسزمینهاش را حصارهای تیرهای شکل داده. قطع به خنده ترسناک سالییری در پسزمینهای روشن و نطق الحادی او: «خدا موتسارت را کشت و مرا در عذاب فرو برد». امّا اکنون دیگر سالییری عذاب نمیکشد. او نهتنها مورد بخشایش قرار گرفته که به قدیس نیز بدل شده است. در نمای پایان، سالییری هرکس را که میبیند مورد عفو قرار میدهد.
همکاری سالییری و موتسارت، حرکت در مسیر مرگ است. سالییری مرحلهبهمرحله موتسارت را به مرگ نزدیک، و سپس در واپسین گام از او طلب مرثیه مرگ میکند. دقت کنید که پس از مرگ پدرِ موتسارت است که تاناتوس بر او غلبه میکند و رفتهرفته خوشگذرانیهای موتسارت جای خود را به سوگنویسی در تنهاییاش میدهد. در مرحله پیش از مردن، خدای مرگ است که به موتسارت الهام میبخشد و یارش روزی زمین، سالییری است. غالب نماهای صحنه آفرینش مرثیه مرگ (Requiem) را اکشن-ریاکشنهای موتسارت و سالییری تشکیل داده؛ امّا دو قاب رفتوبرگشت این دونفر، بهفرم چشمگیری کاملکننده یکدیگر است. هرکدام یکسوی قاب و شعلههای شمعدان در سوی دیگر، این دو عکس را روی هم منطبق میکند. پیروزی تاناتوس از طریق قربانی شدن اروس ممکن است. تأکید بر اروس را نهتنها در بخشهای سرزنده و الهامات سرخوش که در احساسات و تمایلات جنسی موتسارت نیز میتوان دریافت کرد. او در صحنههای که گرم شیطنتهای جنسی است معرفی میشود و یا دو اپرای جنجالیاش یکی در حرمسرا میگذرد و دیگری بازخوانی ازدواج فیگارو است؛ امّا بهتدریج مرگ روی این موقعیتهای لذتبخش، سایه میافکند. در پایان از آن خندههای بلند موتسارت جز طنینش که خاطراتی مرده است، هیچ نمانده.
امّا پیش از سالییری چه کسی برای موتسارت تجسم مرگ بوده؟ سالییری در نقش فردی که مرثیه مرگ را سفارش میدهد همان لباس سیاهی را به تن دارد که پدر موتسارت. پدر در متن آمادئوس جایگاه نمادین سرکوب را به دست میآورد. او سعی در کنترل نبوغ فرزندش دارد و با مردنش، انرژی مرگ را تا آخر، درون روح و قلب موتسارت جاری میکند. صحنه ملاقات پدر و پسر پس از سالها، صحنهای استعاری است. پدر سیاهپوش، شنلش را بالا میآورد، موتسارت در آغوش پدر میرود و پدر، فرزند را به تاریکی شنل میپوشاند.
خوانش دیگری نیز وجود دارد: خدای سالییری خدای آدمهای عادی است و خدای موتسارت، خدای برگزیدگان. انگار سالییری بهمدد آدمهای عادی، موتسارت جوان را راهی مرگ میکند تا خود و سایرین راحتتر و بهدور از تنشها و کشمکشهای خلاقیت و نبوغ، بهزندگیشان ادامه دهند. در همان فصل آخِر، سالییری به کشیش میگوید «من قهرمان آدمهای معمولیام»؛ بنابراین آمادئوس میتواند درباره تجاهل آدمهای عادی نیز باشد؛ ذهنهای کهنهخواه که بهطریق و روش معمول دست به انجام کارهایشان میزنند و شکستن قواعد را جایز نمیدانند. این سرنوشت تمامی آدمهای برگزیده است.