«من واقعاً با تعریفها زندگی نمیکنم… چون باعث میشوند که تمرکزم را از دست بدهم. خیلی از موسیقیدانان و هنرمندان، وقتی این همه تعریف و تمجید را میشنوند، میگویند: ‘وای، حتماً من واقعاً فوقالعاده بودم.’ سپس، خودخواه و راضی میشوند، گمراه میشوند و استعداد واقعیشان را فراموش میکنند.»
جیمی هندریکس تنها یک نوازنده نبود؛ او یک استعداد خالص بود، هنرمندی که موسیقیاش همچون مکالمهای با عناصر طبیعی به نظر میرسید. نحوۀ تعامل او با گیتار الکتریک چیزی جز یک رابطۀ زیبای دوطرفه نبود. هندریکس نهتنها نتهای موسیقی را مینواخت، بلکه جهانهایی از صدا خلق میکرد. نام جیمی هندریکس مترادف با تکنیکهای خلاقانه و نوآورانۀ گیتار است. داستان زندگی او، مملو از فراز و نشیب، گواهی است بر قدرت نبوغ هنری و عوامل مخربی که به همراه شهرت میآیند. زندگی او، اگرچه کوتاه بود، اثری بیپایان بر موسیقی، جامعه و فرهنگ گذاشت که حتی دههها پس از مرگ نابههنگامش همچنان طنینانداز است.
جیمی هندریکس که در ۲۷ نوامبر ۱۹۴۲ در سیاتل، واشینگتن به دنیا آمد، کودکیای همراه با بیثباتی و سختی را تجربه کرد. والدینش، لوسیل جتر و ال هندریکس، رابطهای پرتنش داشتند. ال پدری سختگیر بود و لوسیل که با اعتیاد به الکل دستوپنجه نرم میکرد، برای حضور در نقش مادر در زندگی پسرش دچار مشکل بود. خانواده متلاشی، جیمی جوان را دچار احساس بیگانگی کرد و او را به دنبال پناهگاهی برد. و در این موقعیت، موسیقی به پناهگاه او تبدیل شد.
از سنین پایین، علاقۀ هندریکس به موسیقی مشهود بود، او در کودکی با جارو به تقلید از نواختن گیتار میپرداخت تا اینکه سرانجام توانست به یک گیتار واقعی دست یابد. اکراه پدرش در حمایت از آرزوهای او، باعث شد که به دست آوردن این ساز بهخودیخود به یک موفقیت بزرگ برایش تبدیل شود. اما به محض اینکه هندریکس شروع به نواختن کرد، اشتیاق او آشکار شد. او یک موسیقیدان خودآموخته بود و ساعتهای بیشماری را وقف تمرین میکرد.
سفر هندریکس به سوی تبدیل شدن به یک آیکون موسیقی، نه سریع بود و نه آسان. او پیش از به شهرت رسیدن، در مکانی معروف به «چیتلین سرکت» کار میکرد، مجموعهای از سالنهایی که در آنها عمدتاً برای مخاطبان آفریقایی-آمریکایی اجراهایی برگزار میشد. در این دوره، هندریکس بهعنوان نوازندۀ پشتیبان گیتار برای بسیاری از گروههای جز و R&B، از جمله لیتل ریچارد، برادران آیزلی و کرتیس میفیلد نواخت. در این سالها بود که او سبک منحصربهفرد خود را شکل داد، ترکیبی از بلوز، راک و ریتم با شدت بینظیر. با این حال، دوران حضور او در این مسیر بیدردسر نبود. هندریکس خود را در بند انتظارات محدود گروههایی میدید که برای آنها مینواخت. حضور چشمگیر لیتل ریچارد روی صحنه، اغلب تلاشهای او برای نمایش خلاقیتهای خود را تحتالشعاع قرار میداد. چالشها و مبارزاتی که هندریکس در سالهای شکلگیری خود تجربه کرد، در نهایت اشتیاق او برای رهایی و توسعه صدای خود را شعلهور کرد، اما این سفر مملو از موانع بود.
با وجود این ناامیدیها، حضور او در ارتش ایالات متحده و خدمت در بخش ۱۰۱ هوابرد نیز تجربهای مفید بود. اگرچه از انضباط سختگیرانۀ زندگی نظامی بیزار بود، اما این دوران به او انضباطی آموخت که بعدها در اجراهای موسیقیایی او مشهود بود. هندریکس پس از یک آسیبدیدگی پزشکی مرخص شد و بعد از آن، تمرکز خود را به طور کامل روی موسیقی قرار داد.
اتفاق بزرگ زندگی هندریکس در سال ۱۹۶۶ و با کشف توسط چاس چندلر، نوازندۀ سابق باس گروه انیمالز رخ داد. چندلر چیزی خارقالعاده در سبک هندریکس دید و او را به لندن برد. در آنجا، هندریکس گروه جیمی هندریکس اکسپرینس را با نوازندگی باس نوئل ردینگ و درامر میچ میچل تشکیل داد. تقریباً بلافاصله، این گروه صحنۀ موسیقی بریتانیا را به لرزه درآورد و هندریکس به سرعت به یکی از چهرههای برجستۀ لندن تبدیل شد.
اجراهای صحنهای او حیرتآور بود. انرژی خارقالعاده او، همراه با تکنیکهای نامتعارف گیتار، مخاطبان را مسحور میکرد. هندریکس با دندانهایش گیتار مینواخت، آن را پشت سرش میگذاشت و حتی آن را به آتش میکشید. اعمالی که او را به سطح یک اسطوره راک رساند. اما نمایشهای او هرگز از نوازندگی او پیشی نگرفت. تسلط فنی هندریکس بر گیتار الکتریک بیسابقه بود، بهویژه استفاده او از دیستورشن و فیدبک. آهنگهایی مانند “Purple Haze”و “The Wind Cries Mary” و “Hey Joe” توانایی او را در ترکیب سادگی با خطوط ملودیک پیچیده به نمایش گذاشت.
انتشار آلبوم نخستین او Are You Experienced در سال ۱۹۶۷، شهرت او را بهعنوان یکی از نوآورترین نوازندگان گیتار نسل خود تثبیت کرد. این آلبوم ترکیبی از بلوزو راک سایکدلیک ارائه داد که استاندارد جدیدی برای موسیقی راک تعیین کرد. استفادۀ بینظیر او از گیتار بهعنوان ابزاری برای بیان احساسش، شنوندگان را نهتنها در سطح موسیقیایی بلکه در سطح عمیق احساسی جذب کرد. موسیقی هندریکس نهتنها شنیده میشد؛ بلکه احساس هم میشد.
وقتی دربارۀ جیمی هندریکس صحبت میشود، همیشه گفتوگو به گیتار او میرسد. اما فکر میکنم باید فراتر از توانایی فنی به او نگاه کنیم. هندریکس گیتار را بهعنوان یک ابزار نمیدید؛ بلکه آن را همچون امتداد بدن خود میپنداشت. در کتاب “Becoming Jimi Hendrix”، نویسندگان بهخوبی به این موضوع پرداختهاند که رابطۀ او با ساز تا چه حد شخصی بوده است. او با چنان شدتی تمرین میکرد که گویی در حال انجام یک تمرین معنوی بود. برای هندریکس، موسیقی فقط کامل بودن نبود؛ بلکه احساسات بود، خام و بیپرده.
نگاهی به قطعۀ “Purple Haze” بیندازید. در ظاهر، یک شعر سایکدلیک است، اما از نظر موسیقیایی، چیزی فراتر از آن است. استفاده هندریکس از آکورد E7#9 که اغلب بهعنوان «آکورد هندریکس» شناخته میشود، فضایی ناراحتکننده ایجاد میکند که کاملاً با اتمسفر سورئال آهنگ همخوانی دارد. این آکورد به یک نشان ویژه در سبک او تبدیل شد، چیزی که بسیاری از نوازندگان گیتار سعی کردهاند تقلید کنند، اما به ندرت به همان ظرافت رسیدند. موضوع فقط پیچیدگی نبود؛ بلکه استفاده از پیچیدگی برای ایجاد یک احساس بود. این قطعه بهعنوان یکی از نخستین نمونههای هوی متال و هارد راک مطرح شده است، ژانرهایی که بخش بزرگی از DNA اولیۀ خود را مدیون هندریکس هستند.
اما چیزی که به نظر من واقعاً هندریکس را از دیگران متمایز میکند نهتنها نبوغ فنی او بلکه تنوعی است که در موسیقیاش داشت. شما میتوانید او را در حال گذار از عبارات ملایم و تقریباً لطیف در قطعه “Little Wing”، جایی که گیتار همچون پرنده در حال پرواز است، به خشونت خالص در “Voodoo Child (Slight Return)” که سرشار از قدرت خالص است، احساس کنید. این نوع گسترۀ احساسی چیزی است که بسیاری از نوازندگان گیتار مدرن از دست میدهند. بسیاری میتوانند نوازندگی سریع یا پیچیده داشته باشند، اما تعداد کمی قادرند همان عمق احساسی را که هندریکس به هر نت خود میافزود، ایجاد کنند.
در کتاب “Electric Gypsy”، هری شاپیرو بهخوبی به تأثیرات گستردهای که هندریکس از آنها الهام گرفته بود، از افسانههای بلوز مانند مادی واترز تا جاز تجربی جان کولترین، میپردازد. آنچه جالب است، نحوهای است که او این تأثیرات را جذب کرد و کاملاً به چیزی متعلق به خود تبدیل کرد. بهعنوان مثال، رویکرد بداههنوازی او ریشههای عمیقی در بلوز داشت، اما اجرای او بیشتر شبیه به جز بود. در آهنگهایی مانند “Red House”، میتوانید این پایه بلوزی را بشنوید، اما سولونوازی هندریکس شنونده را به سفری میبرد که کمتر دنبالکنندۀ یک الگو است و بیشتر دربارۀ کاوش در مناظر صوتی جدید است.
نویسنده کتاب در جایی میگوید: «بهعنوان یک نوازنده گیتار، من از استفاده هندریکس از پدال wah-wah الهام میگیرم. نگاهی به “Voodoo Child (Slight Return)” بیندازید. نحوهای که او پدال را دستکاری میکند، فقط برای ایجاد یک اثر نیست. این ابزار به بخشی از دیالوگ درون آهنگ تبدیل میشود، به نوازندگی او بافت و بیان میبخشد. بسیاری از نوازندگان گیتار از پدالها بهعنوان یک عصا استفاده میکنند، اما هندریکس با آنها مانند یک نقاش ماهر با رنگهایی که به نقاشی خود عمق میدهد، کار میکرد. مهارت او در استفاده از پدالهای افکت چنان بدیع بود که تصور صدای مدرن گیتار بدون مشارکتهای او سخت است.»
موسیقی هندریکس چنان پیشرو و بدیع بود که حتی به مرز خطر برای سیستم حاکم نزدیک شد. اگرچه بهشخصه بهطور کامل به نظریههای توطئه پیرامون مرگ او اعتقاد ندارم، اما نمیتوان انکار کرد که صدای او چالشی مستقیم و صریح برای زمانۀ خود بود. اجرای «سرود ملی ایالات متحده» در وودستاک، بیش از یک قطعۀ موسیقی بود. این یک بیانیه بود. با استفاده از دیستورشن، فیدبک و عبارات غیرمعمول، هندریکس این سرود وطنپرستانه را به یک نقد از جنگ ویتنام و وضعیت کشور تبدیل کرد. این یکی از آن لحظات نادر است که موسیقی فراتر از سرگرمی میرود و به شکلی از اعتراض تبدیل میشود، یک بیان ساده و تأثیرگذار از ناهماهنگی فرهنگی آن زمان.
در موسیقی هندریکس چیزی تقریباً تراژیک وجود دارد. این موسیقی پر از انرژی بیقراری است، گویی او همواره در جستوجوی چیزی است که در دسترس نیست. در کتاب “Jimi Hendrix: The Man, The Magic, The Truth”، شارون لارنس دربارۀ مبارزات درونی هندریکس صحبت میکند. اینکه چگونه او اغلب با خود در تضاد بود و بین فشارهای شهرت و تمایل به آزادی دستوپنجه نرم میکرد. میتوان این تنش را در آهنگهایی مانند “Castles Made of Sand” بشنوید، جایی که بهنظر میرسد ملودیهای لطیف در آستانۀ فروپاشی هستند، بازتابی از مضامین ناپایدار و شکنندگی در متن ترانهها.
موسیقی هندریکس همیشه دربارۀ سولونوازیهای پر زرقوبرق و توانایی فنی نبود؛ بلکه گاهی اوقات بسیار درونگرا بود. بسیاری از افراد جنبۀ نرمتر موسیقی او را نادیده میگیرند. قطعاتی مانند “May This Be Love” یا “Angel”. این آهنگها نشان میدهند که هندریکس توانایی بیان آسیبپذیری را داشت، چیزی که در دنیای مردانه راک بسیار نادر بود. برای من، این پیچیدگی-این دوگانگی- موسیقی او را بسیار جذاب میکند. او تنها یک ستارۀ راک نبود؛ او یک شاعر بود، کسی که میتوانست به تمامی گسترۀ احساسات انسانی دست یابد.
فراتر از مهارت فنی، تأثیر هندریکس بر جامعه نیز عمیق بود. او در دورانی از ناآرامیهای اجتماعی، درخشان ظاهر شد، دورانی که با جنبش حقوق مدنی، اعتراضات ضد جنگ و جنبش ضدفرهنگی در حال گسترش همراه بود. موسیقی او، مملو از پیامهای صلح، عشق و شورش، به صدای یک نسل تبدیل شد که با مشکلات سیاسی دستوپنجه نرم میکردند.
هندریکس بهعنوان یک مرد سیاهپوست که موسیقیای را مینواخت که بیشتر بهعنوان «موسیقی سفید» شناخته میشد، مرزهای نژادی را به شکلی هم زیرپوستی و هم عمیق درنوردید. در حالی که بسیاری او را بهعنوان یک چهرۀ انقلابی برای موسیقیدانان سیاهپوست میدانند، او خود بهطور مشهود نسبت به نژاد بیتفاوت بود. او اغلب میگفت که نمیخواهد با رنگ پوستش تعریف شود، به نظر میرسد که هندریکس همواره در تلاش بود تا نهتنها از مرزهای موسیقایی، بلکه از مرزهای اجتماعی نیز فراتر برود.
هویت هندریکس پیچیده بود، با سیاستهای نژادی و جنسیتی دهه ۱۹۶۰ ترکیب شده بود. حضور او بر صحنه که همراه با به چالش کشیدن هنجارهای نژادی و جنسیتی بود، سکویی فراهم کرد که او بتواند فراتر از مرزهای کلیشههای نژادی سیاهوسفید وجود داشته باشد. اعمال نمایشـی او بر صحنه – مانند شکستن گیتار یا اجراهای جنسی آشکار – نشاندهندۀ مقاومـت او در برابر محدودیتهای نژادی و جنسیتی دورانش بود.
سفرها و موفقیت هندریکس در بریتانیا در اوج تنشهای نژادی ایالات متحده نشاندهندۀ محبوبیت او بهعنوان یک چهرۀ فراملی است. هویت نژادی او همواره مورد بحث بود؛ در حالی که مخاطبان سیاهپوست او را گاهی غیرواقعی میدیدند، مخاطبان سفیدپوست او را از دیدگاهی غریب و جذاب مینگریستند. با این حال، هندریکس موفق شد جایی برای موسیقـیدانان فراملی سیاهپوست ایجاد کند و درحالی که میان فرهنگهای مختلف حرکت میکرد، ارتباط قوی خود با ریشههایش را حفظ کرد.
هندریکس با شکستن مرزهای سنتی مردانگی و بازی با انتظارات جنسیتی بر صحنه، به یکی از چهرههای نخستین در به چالش کشیدن هنجارهای هتروسکشوالیتی در فرهنگ راک تبدیل شد. فیزیک او، چه در موسیقـی و چه در شخصیت عمومیاش، اغلب بهعنوان یک فرابشر جنسی دیده میشد، اما در عین حال همیشه با کارهایش معانی مردانهبودن را پیچیده و مسخره میکرد.
اجراهای او، بهویژه در قطعاتی مانند Voodoo Child، کاوشی از موضوعات اسرارآمیز و شهوانی بود که نمادهای آفریقایی، کارائیبی و آمریکایی را در هم میآمیخت تا زبانی جدید و بصری بسازد. این استفاده از اسطورهها و تخیلات، هندریکس را بهعنوان فردی غیرمنطبق معرفی کرد که نهتنها هنجارهای نژادی بلکه نقشهای سنتی جنسیتی را نیز به چالش میکشید.
هندریکس حتی در تأیید و یا زیر سؤال بردن روایتهای فرهنگی آمریکا هم نقش داشت، بهویژه در دورۀ جنگ سرد که استثناگرایی آمریکایی یکموضوع محوری بود. موسیقـی هندریکس، درحالی که در سنتهای بلوز آمریکایی ریشه داشت، بار انتقادات سیاسی، بهویژه در مورد دخالت ایالات متحده در ویتنام را با خود حمل میکرد. اجرای معروف او از سرود ملی آمریکا در وودستاک مثالی از این نقد سیاسی بود.
لفکوویتز استدلال میکند که هندریکس بخشی از جنبشی گستردهتر بود که تلاش میکرد افسانههای فرهنگی ایالات متحده را هم تأیید و هم به چالش بکشد و در نهایت نقشی مرکزی در نقد ضدفرهنگی سیاستهای آمریکا ایفا کرد.
با این حال، مانند بسیاری از هنرمندان، موفقیت هندریکس بهایی داشت. فشارهای ناشی از شهرت، همراه با مشکلات شخصی، شروع به تأثیرگذاری بر او کردند. او که به افسردگی دچار شده بود، به مواد مخدر و الکل بهعنوان راهی برای مقابله روی آورد. استفادۀ سنگین او از LSD، آمفتامینها و الکل، آشفتگیهای درونی او را تشدید کرد. علیرغم شخصیت عمومی او بهعنوان یک اجراکننده با اعتمادبهنفس و کاریزماتیک، هندریکس فردی بسیار درونگرا بود.
در سال ۱۹۷۰، هنگامی که شهرت او همچنان در حال اوج بود، هندریکس خود را در تضاد با مدیران و صنعت موسیقی میدید. او احساس میکرد که خلاقیتش محدود شده و آرزوی آزادی هنری بیشتری داشت. ناامیدی او از خواستههای شرکت ضبط و فشارهای تورهای پیوسته، مشکلات روانی و احساسی او را تشدید کرد. ماههای پایانی زندگی هندریکس با احساس بیگانگی و سرخوردگی همراه بود.
مرگ جیمی هندریکس در ۱۸ سپتامبر ۱۹۷۰، دههها در هالهای از ابهام و حدس و گمان باقی مانده است. بهطور رسمی، علت مرگ خفگی ناشی از استنشاق استفراغ خود پس از مصرف ترکیب مرگباری از باربیتوراتها و الکل اعلام شد. با این حال، نظریهها و تناقضات بسیاری در روایتهای آن شب مطرح شده که این سؤال را به وجود آورده است که آیا مرگ او صرفاً یک حادثه بود یا دخالتهای دیگری در کار بوده است. هندریکس آخرین شب زندگی خود را در هتل سمرقند در لندن، به همراه مونیکا دانمان گذراند. نقشی که دانمان در ساعات پایانی زندگی هندریکس ایفا کرد، مورد بحثهای زیادی قرار گرفته است. به گفتۀ دانمان، هندریکس نُه قرص خوابآور Vesparax مصرف کرده بود که بسیار بیشتر از دوز توصیه شده بود. هرچند این مقدار الزاماً کشنده نبود، اما این قرصها به دلیل اثرات مهارکنندهای که بر روی رفلکسهای بدن داشتند، مانع از توانایی هندریکس برای استفراغ کردن مواد غذایی و شراب درون معدهاش شدند که همین موضوع منجر به خفگی او شد. گزارشهای رسمی تأیید میکنند که هندریکس بر اثر استنشاق استفراغ خود و در حالت بیهوشی درگذشت. با این حال، هنوز سؤالاتی در مورد اینکه چگونه او چنین مقدار زیادی شراب مصرف کرده و چرا نتوانست آن را خارج کند، باقی مانده است.
نظریۀ دخالت در مرگ هندریکس در کتابهایی مانند The Covert War Against Rock مورد بررسی قرار گرفته است، که احتمال میدهد هندریکس عمداً به قتل رسیده باشد. بهخصوص مقدار شراب یافت شده در ریههای او توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. برخی نظریهپردازان معتقدند که این شراب نه به صورت داوطلبانه، بلکه با زور وارد بدن او شده، شاید زمانی که او در حال بیهوشی بوده یا تحت فشار قرار داشته است. این ادعاها، هرچند جنجالبرانگیز است، به تناقضاتی در گزارشهای پزشکی و شرایط پیرامون مرگ او اشاره میکنند.
تونی براون، زندگینامهنویسی که مرگ هندریکس را بررسی کرده است، به این نکته اشاره میکند که مقدار شراب موجود در ریههای او، به همراه نبود الکل در جریان خون، نشان میدهد که هندریکس پیش از آنکه بدنش فرصتی برای متابولیزه کردن الکل داشته باشد، جان خود را از دست داده است. این موضوع، همراه با مقدار قابل توجهی شراب که بر روی لباسهای او و در گلو یافت شد، براون را به این نظریه رساند که هندریکس ممکن است به زور وادار به نوشیدن شراب شده باشد، که بخشی از یک توطئه پیچیدهتر بود.
مونیکا دانمان، همراه هندریکس در زمان مرگش، مدعی شد که هندریکس زمانی که او درخواست کمک کرد، هنوز زنده بود. اما گزارشهای متناقض از سوی پرسنل پزشکی نشان میدهد که هندریکس چندین ساعت پیش از رسیدن اورژانس درگذشته بود. دکتر روفوس کامپسون، که سالها بعد این پرونده را بازبینی کرد، متوجه شد که دانههای برنج در معده هندریکس یافت شده که هضم آنها چندین ساعت طول میکشید و این مسئله، پیچیدگی بیشتری به جدول زمانی مرگ او افزود.
این تناقضات باعث شدهاند بسیاری بر این باور باشند که مرگ هندریکس صرفاً یک اوردوز تصادفی نبود، بلکه ممکن است نتیجۀ دخالتهای عمدی باشد. دوستان و همکاران هندریکس، از جمله میچ میچل و اریک بردن، نسبت به روایت رسمی تردید داشتهاند و برخی انگشت اتهام را به سوی مدیر برنامههای او، مایکل جفری، گرفتهاند؛ کسی که بهخاطر معاملات مشکوک خود شهرت داشت. رفتارهای مشکوک جفری پس از مرگ هندریکس، از جمله عدم حضور او در مراسم خاکسپاری و ابراز نارضایتی کم از این واقعه، تنها به شایعات و نظریههای توطئه پیرامون مرگ هندریکس دامن زد.
اگرچه زندگی هندریکس بهطور غمانگیزی کوتاه بود، اما تأثیر او بر موسیقی و فرهنگ باقی ماند. او بهطور گسترده بهعنوان یکی از بزرگترین نوازندگان گیتار در تاریخ موسیقی راک شناخته میشود. استفادۀ نوآورانه او از دیستورشن، فیدبک و پدالهای افکت گیتار، راه را برای نسلهای آینده موسیقیدانان هموار کرد. بسیاری از تکنیکهایی که هندریکس پیشگام آنها بود، اکنون استاندارد در موسیقی راک، بلوز و حتی جز شدهاند.
علاوه بر این، موسیقی هندریکس همچنان الهامبخش هنرمندانی در سراسر ژانرهای مختلف است. از موسیقیدانان راک و بلوز گرفته تا هنرمندان جز و هیپهاپ، رویکرد نوآورانه هندریکس به موسیقی، تأثیری ماندگار بر شیوه تفکر موسیقیدانان دربارۀ صدا و اجرا گذاشته است.
اما شاید میراث ماندگارتر هندریکس این است که او نمایانگر روح آزادی هنری بود. او مردی بود که مرزها را درنوردید. چه در موسیقی، چه در اجتماع و چه در انتظارات. هندریکس یک هنرمند اصیل بود، هنرمندی که موسیقی او همچنان الهامبخش و مجذوبکنندۀ نسلهای جدید شنوندگان است.
در سالهای پس از مرگ او، کتابها، مستندها و ادای احترامهای بیشماری در افتخار او ساخته شده است، هرکدام سعی دارند جوهرۀ مردی را به تصویر بکشند که همزمان هم فراری و هم بزرگتر از زندگی بود. اما مهم نیست چقدر دربارۀ جیمی هندریکس نوشته یا گفته شود، میراث او به بهترین شکل از طریق موسیقی که به جای گذاشت، درک میشود. بدنهای از آثار که از قدرت خلاقیت، مبارزه و زیبایی پایدار هنر سخن میگوید.
***
منابع:
- The Covert War Against Rock
- Becoming Jimi Hendrix، استیون روبی و برد شرایبر، انتشارات دا کاپو، ۲۰۱۰.
- Jimi Hendrix: Electric Gypsy، هری شاپیرو و سزار گلبیک، انتشارات سنت مارتینز گریفین، ۱۹۹۵.
- Jimi Hendrix: The Man, The Magic, The Truth، شارون لارنس، انتشارات هارپرکالینز، ۲۰۰۵.
- ۲۷: The Legend and Mythology of the 27 Club، جین سیمونز، ۲۰۱۸.