وظیفه من این است که با سانسور هر کجا که باشد و هر رژیمی که آن را تحمیل کند مبارزه کنم. اگر فکر میکنید باید در اتحاد جماهیر شوروی زندگی کنم برای ارائه نمایشنامه هایم آزادی میخواهم.
فرازی از نامهی میخاییل بولگاکف خطاب به استالین-۱۹۲۹
رمان سترگ «مرشد و مارگاریتا» نوشتهی میخاییل بولگاکف را از قلههای رفیع ادبیات روس در نیمهی نخست قرن بیستم ارزیابی میکنند. داستانی جذاب و پرکشش که گفته میشود از «فاوست» گوته تاثیر پذیرفته و در قالبی داستانی شورانگیز و تکان دهنده، انتقاداتی جدی به اوضاع سیاسی، سرکوب دگراندیشان و سانسور آثار هنری و ادبی در زمانهی حکومت یوزف استالین و حزب کمونیست بر اتحاد جماهیر شوروی وارد میکرد. بسیاری از منتقدان سینما و ادبیات معتقدند «مرشد و مارگاریتا» رمانی دشوار برای اقتباس است و سینما را یارای بازتاب دادن همهی جنبهها و مضامین آن در قالب یک فیلم نیست. پیشتر الکساندر پتروویچ فیلمساز نامآشنای اهل یوگسلاوی در سال ۱۹۷۲ با همکاری سینماگران ایتالیایی نسخهای سینمایی از این رمان ساخت که انتظارها را برآورده نکرد و از آن بهعنوان یک پروژه شکست خورده یاد میکنند. چند سریال از کشورهای مختلف هم آثار قابل ذکری نبودند و زمانی هم شایع شد باز لورمن فیلمساز نامآشنای آمریکایی به دنبال ساخت اقتباسی از این رمان است که آن هم هنوز به نتیجه نرسیده است. در تیتراژ فیلم «گاهی به آسمان نگاه کن» ساختهی کمال تبریزی هم آمده که فیلمنامه آن با نگاهی آزاد به «مرشد و مارگاریتا» نوشته شده اما راستش را بخواهید این اقتباس بهقدری آزاد است که رد و اثری از قصه بولگاکف در آن پیدا نمیشود.
حالا فیلمساز روس مایکل لاکشین در دومین فیلم خود بلندپروازانه به اقتباس از رمان دست زده. اقتباسی بیش و کم وفادار به متن رمان همراه با ذهنی سیال و روایتی بازیگوشانه از اثری که محبوب جوامع و نسلهای گوناگون است. از ویژگیهای رمان بولگاکف میتوان به نمادگراییها و نشانهشناسی مفصلی روی آورده که طبعا ناشی از جبر زمانه است. او که خود از مهمترین قربانیان سانسور و پاکسازی نویسندگان دگراندیش در دوران کمونیسم بود، برای گذر از سد ممیزی احتمالا راهی جز پیچیدن داستان چندوجهی خود در چنبرهی نمادها و نشانگان ترکیبی و دیریاب نداشت. فیلم لاکشین در زمینهی نمایش عناصر بصری و روایتی در قالب نمادگراییهایی نزدیک به مضمون کتاب کم نگذاشته و با فیلمی مواجهیم که شاید بهتر باشد برای دریافتن تمامیِ مولفههایش آن را بیش از یکبار ببینیم. هنرمندان مخالف سلطهی ایدئولوژیک کمونیسم ناگزیر به فرمالیسم روی میآوردند و فیلم نیز، برهمین منوال روی مفاهیم پیچیده و ارائهی غیرمستقیم آنها به مخاطب استوار شده است.
نسخهی سینمایی لاکشین دقیقا به مانند رمان، سه خط داستانی اصلی دارد با انبوهی خرده داستانِ آکنده از نمادهایی که امروز در تمام جهان قابلیت خوانش و انطباق دارند. سفر شیطان (در قالب یک جاسوس آلمانی) به مسکو، داستان پونتیوس پیلاتس (والی اورشلیم که علیرغم میلش و با فشار روحانیون یهودی حکم تصلیب مسیح را صادر کرد) و حکایتی عاشقانه میان نویسندهای نامدار و تحت نظر با زنی بهنام مارگاریتا که دلباخته و مرید نویسنده میشود. فیلم تمام این مضامین را در قالبی جذاب و نزدیک به حال و هوای رئالیسم جادویی به نمایش درآورده است. پیداست که فیلمساز در فرایند ساخت فیلم جاهطلبی فراوان و ذهنی خیالپرور و باز داشته و در قالب مدیوم سینما –که به هرحال وادی تصویر است و ناخودآگاه به سمت رئالیسم گرایش دارد- از انجام هیچ کاری هراسی به خود راه نمیدهد. نتیجه فیلمی است به لحاظ بصری جذاب و به لحاظ داستانی پرکشش. اما شاید در یکسوم پایانی، عنان خیالپردازی و تصویرسازیهای جذاب و غافلگیرکننده، کمی از دست لاکشین خارج شده باشد. در نیم ساعت پایانی با انبوهی از شعبدههای روایی و بصری مواجه میشویم که گویی از اندازهی لازم برای چنین فیلمی با محوریت یک متن درخشان ادبی فراتر میرود.
لابلای همهی نمادپردازیها و نشانهگذاریهایی که فیلم را به لحاظ ساختاری و روایی به اثری پیچیده بدل کرده اند، یک محور اصلی وجود دارد که نه فقط به دوران حکومت حزب کمونیست در دوران حیات بولگاکف، که به همهی مقاطع تاریخی و بسترهای جغرافیایی قابل تعمیم است. «مرشد و مارگاریتا» فیلمی چندلایه است که خود راه نزدیک شدن به مضامین و رفتن به عمق مفاهیمش را به تماشاگر نشان میدهد و در مقابل شاید تنها حوصله و دقتی جدی از مخاطبش بطلبد. در پس همهی قصهها و خرده داستانهای فرعی و شخصیتهای پرشمار (اپیدمی همیشگی ادبیات کلاسیک روسیه) به یک مفهوم روشن و آشنا میپردازد. نقد دیکتاتوری در هرشکل و تاختن به محدودسازیِ هنرمند در جوامع توتالیتر، گاه به شیوههایی ابزورد و معناباخته. فضاسازی و لحن فیلم لاکشین گاهی حتی پا را فراتر از رمان بولگاکف میگذارد و یک وضعیت عمومیِ بشری را مورد نقد و تحلیل قرار میدهد. بیهوده نیست که نسخهی سینمای لاکشین از «مرشد و مارگاریتای» تحسین شدهی بولگاکف، با وجود گذشتن داستانش در دوران اتحاد جماهیر شوروی (حدود یک قرن پیش) امروز خشم دولت پوتین را برانگیخته و فیلم و فیلمساز را مورد تهدید قرار داده است. وضعیتی که فیلم ترسیم میکند با کٌدهایی دوپهلو اما کاملا ملموس، وضعیت روسیهی امروز را ترسیم کرده است.
اگر فیلمسازی چون آندری زِویاگینتسف در فیلمهایش کمی سرراستتر و به شکل مستقیم وضعیت جاری در کشور روسیه و سیاستهای داخلی و خارجی دولت پوتین را نقد میکند، فیلمِ لاکشین با تأسی از رمان منبع اقتباس، در لفافه و به شکلی استعاری به این کار مشغول است. حتی پیش از لشگرکشی روسیه به اوکراین هم نویسندگان و خبرنگاران به شدت تحت فشار بودهاند و بازداشت، بازجوییهای نهچندان دوستانه و حتی ترور، به بخشی جدایی ناپذیر از زیست روزمرهی دگراندیشان مخالف پوتین بدل شده بود. امروز و در شرایط جنگی طبیعی است که فشار روی منتقدان سیاستهای حکومت روسیه از دردسرهای مختلف در امان نباشند. نقد اقتدارگرایی دولت روسیه چنان در فیلم عیان است که برخی مجریان تلویزیونی و منتقدان ادبی نزدیک به حاکمیت روسیه، به فیلم و فیلمساز تاختهاند و از عدم توقیف کامل فیلم ابراز نارضایتی کردهاند. مضمونی که درست در اوایل فیلم عینا بازتولید شده است. جایی که جلسات نقد نمایشنامه و آثار ادبی با میزانسنی شبیه یک دادگاه برگزار میشود و منتقدانی در جایگاه مدعیالعموم که آثار نویسندگان (از جمله قهرمان داستان که امروزه همه میدانند این شخصیت در حقیقت به نوعی حدیث نفس خود بولگاکف است) را تنها از منظر تطابق قبا ارزشها و آرمانهای حزب کمونیست بررسی میکنند. به این ترتیب فیلم «مرشد و مارگاریتا» نه تنها از منبع اقتباس که از زمانهی کنونی حاکم بر روسیه هم جلو میافتد و به اثری پیشگویانه تبدیل میشود.