سینمای متعهد چیست؟ آیا هنر هفتم مسئولیتش صرفن سرگرمکردن مخاطب است و ساعاتی او را از ملال هستی به درآوردن یا وظیفه آگاهکردن او را به عهده دارد. ما به سینما میرویم تا بخوابیم یا از خواب بیدار شویم؟ آیا در جهان آشفته امروزی با انواع و اقسام مصائبی که برای بشر به بار آورده اصولن هنر میتواند نجاتبخش باشد یا خیر؟ میتوان فهرست طولانی از سؤالات مشابه را مسلسلوار در پی هم آورد. سؤالاتی که نظریهپردازان و منتقدان بسیاری در مورد آن بحث کردهاند و هر یک دیدگاهی نسبت به آن داشتهاند. اما حداقل یک چیز واضح است. هسته مرکزی سینما اگر نجاتبخش نیست باید پرسشگر باشد. باید نور را بر نقاطی بیفکند که از دید ما که در تاریکی قدم بر میداریم خارج است. باید توجهمان را به خود جلب کند و شاید حتی نوع نگاه و دیدگاهمان را نیز تغییر دهد. حتی اگر نتوانیم کار مهمی انجام دهیم. پس از ترک سالن سینما دیگر آن آدم قبلی نیستیم. چیزی در ما تغییر کرده است. سینمای متعهد موفق شده گلویمان را بفشارد و با نور افکندن بر نقاطی که از رصد ما خارج بوده است. ما را از غفلتی که به آن دچار شدهایم بیرون آورد. البته همه اینها مشروط بر این است که بخواهیم سر را از زیر برف بیرون آوریم و به استقبال رنج آگاهی رویم. حال با اثری طرف هستیم که مسیر دشواری را سپری کرده تا ما را به این آگاهی رساند. نه برای اینکه بهراسیم برای اینکه هوشیارتر باشیم و صدای بیصدایان گردیم. «ندای آزادی» در دوره فیلمهای پاپکورنی فریاد بلندی محسوب میشود. تلاش کرده تا صدایش را به بسیاری برساند و به نظرم در این کار موفق بوده است. اینجا خبری از فانتزیهای کودکانه «باربی» نیست. داغ و درفش است که بر تن مخاطب مینشیند و هر قلب آگاهی را به عمیقترین شکل میسوزاند و نشانش میدهد که سینما چه قدرتی در جریانسازی دارد. شاید همین نکته است که لرزه بر اندام لشکر شر یا به قول فیلم سونامی تاریکی میاندازد؛ سومین فیلم بلند «الخاندرو مونته ورده» فیلمساز مکزیکی تبار از داستانی واقعی اقتباس شده است. «تیم بالارد» (با بازی جیم کاویزل) افسر فدرالی است که بهصورت مأمورمخفی در تیمی کار میکند و مسئول نجات جان بچههایی است که گرفتار قاچاقچیان جنسی شدهاند. روحهای شروری که با شکار کودکان معصوم آنها را با قیمتهای گزاف به منحرفان و فاسدان جنسی اجاره میدهند یا میفروشند. (یکی از بزرگترین این بازارها ایالات متحده آمریکاست) بالارد با درگیرشدن در پروندهای و نجات جان پسربچهای وقتی میفهمد که او خواهری دربند دارد در صدد نجات او بر میآید؛ اما ماجرا بهتدریج وارد ابعاد پیچیده و خطرناکی میشود و او را در موقعیت مرگ و زندگی قرار میدهد. «جیم کاویزل» که همواره او را با بازی درخشانش در “مصائب مسیح” (مل گیبسون) ۲۰۰۴ بهخاطر میآوریم. اینجا نیز با چهرهای پیامبرگونه در نقش نجاتبخش ظاهر میشود و با بازی انفجاری، احساسی خود بهخوبی شخصیتش را بر پرده کامل میکند. «مونته ورده» که در کنار «راد بار» فیلمنامهنویس اثر نیز هست. موفق شده تا با شخصیتپردازی چندلایه، حذف زوائد، کارگردانی یکدست و روان و اندازه قابهای مناسب در کنار تدوینی که نشانگر درک درستی از ریتم و تمپو است بهخوبی از پس بهتصویرکشیدن این درام تلخ اما روشناییبخش بر آید. مشاهده یکسوم ابتدایی اثر به حدی دردناک و آزاردهنده است که راه نفسکشیدن را از مخاطب سلب میکند و اگر در ادامه کارگردان اندکی فضا برای تحمل این رنج به ما نمیداد چهبسا که ادامه دیدن چنین اثری غیرممکن میگشت. تلخی فراوان شروع فیلم به استفاده او از دوربینهای مداربسته واقعی از ربودن کودکان در سرتاسر دنیا اختصاص دارد که از همان ابتدا به مخاطب هشدار میدهد که آنچه پس از این خواهد دید زاده تخیلات کارگردان و فیلمنامهنویس نیست؛ بلکه عملن در جهان حقیقی مدام رخ میدهد؛ داستان از یکی از شهرهای کوچک هندوراس آغاز میشود. یکی از زنان شروری که از اعضای باند مخوف قاچاق کودکان است به اسم عکاسی فشن و وعده وعیدهای پشت آن بچهها را از خانوادههای فقیر در مکانی جمع میکند و آنها را میرباید. یکی از آن پدران که پسر و دختر کوچکش را در اختیار این انساننماها قرار داده «روبرتو» (با بازی خوزه زونیگا هنرپیشه اصلیتن هندوراسی که در هفتسالگی به آمریکا مهاجرت کرده و نیویورک بزرگ شده است) است. شاید یکی از سکانسهایی که بدون هیچ دیالوگی مو بر تن مخاطب سیخ میکند و فشار روانی زیادی را بر او تحمیل میکند. سکانسی است که روبرتو به دنبال کودکانش میآید و با اتاقخالی مواجه میشود به خیابان میدود و از سر استیصال نمیداند که کجا را باید بگردد و چه باید کند. نورپردازی با مایهتیره بسیار در فضاسازی مؤثر بوده است.
(کار فیلمبردار گورکا گومز آندرو قابلتوجه است.) بهخصوص در شخصیتپردازی پروتاگونیست اثر تیم بالارد. سکانسی که پس از دستگیری یکی از رابطان قاچاقچیها «کاویزل» در حال مشاهده یکی از فیلمهای دهشتناک تجاوز است و قطره اشکی بر صورتش روان میگردد درحالیکه نیمی از آن در تاریکی است. بسیار تأثیرگذار است. در کنار آن موسیقی «خاویر ناوارت» – تیمی که مونته ورده در کنار خود دارد اکثرن لاتینتبار یا اسپانیاییزبان هستند که همین امر به همکاری مؤثر آنها و اتحادشان برای به سرانجام رساندن کار کمک فراوانی کرده است. – مثل مرثیهای عمل میکند که با سازهای زهی بر این همه شقاوت میگرید و بدون خودنمایی به یکی از عناصر پیشبرنده «ندای آزادی» بدل میشود. دیالوگهای کوتاه و موجز بدون شعارهای مرسوم از دیگر خاصیتهای اثر است. «ندای آزادی» به دنبال تظاهر نیست. شعار نمیدهد. تنها حقیقتی تلخ را بهصورت مخاطب میکوبد و سر او را زیر آب نگاه میدارد تا متوجه شود خفگی چه طعمی دارد. روبرتو در سکانسی رو به بالارد میگوید تو خودت فرزند داری (افسر بالارد پدر پنج فرزند است.) آیا میتوانی شب که به خانه میرسی تخت خالی یکی از آنها را تحمل کنی؟ دیالوگی که در عین سادگی مثل کارد بر استخوان بالارد و مخاطب مینشیند. «مونته ورده» بدون اینکه در صدد باشد به سبک هالیوود یک قهرمان آمریکایی دیگر بسازد تنها انسانی را به تصویر میکشد که وجدان بیدار دارد و نمیتواند چشم بر تباهی ببندد و هیچ نکند و با خیال آسوده به زندگی خود ادامه دهد. حتی حاضر است جانش را در کف دستش بگذارد تا هرطورشده خنجری به پهلوی این اژدهای صد سر بزند. نوایی که انگاری بازتابش در اثر مدام شنیده میشود این است که اگر ما کاری نکنیم چه کسی کاری خواهد کرد؟ اگر فانوس نیستی کرم شبتاب باش. اینکه آیا میتوان با یک شمع جهانی را از سیاهی رهاند یا خیر به دیدگاه شخصی آدمها بستگی دارد. اما بی شک اگر هر کسی کاری برای رهایی از بند کند، زنجیرهای فراوانی فرو خواهد ریخت.
اثر در بعد قهرمانیاش نیز واقعگرایی را بهخوبی رعایت میکند و هیچگاه از مدار حقیقت خارج نمیشود. فیلمساز نماهایش را بادقت انتخاب کرده و هر چند شخصیت همسر بالارد (با بازی میرا سوروینو) خیلی پرداخت نشده و خانواده او نیز نقشی کمرنگ در اثر دارند؛ اما در پرورش انگیزههای او و درکش از موقعیت بسیار مؤثرند. «وام پیرو» (با بازی بیل کمپ) یکی از شخصیتهای خاکستری اثر است که بسیار خوب پرداخت شده و زوجی که با کاویزل میسازد در کنار انگیزههایش که نمونهای از بسیاری آدمهای دگرگون شده است. موفق شده مسیر رو بهپیش را بهخوبی به تصویر کشد. آدمهای که میترسند؛ اما هرگز سر خم نمیکنند. اینگونه است که اثر تمایز اصیلی بین آنان که فقط برای منافع خود میجنگند و دستهای که برای جبران مافات تن به آتش میسپارند قائل میشود؛ تنها وقتی نوری بر میخیزد که آزادی برقرار میشود، جزو معدود سکانسهای که فیلمبرداری از مایهتیره به مایهروشن تغییر شکل میدهد. آفتابی که چهره بالارد را روشن میکند و صورت دخترک قربانی را نیز و چقدر «کاویزل» باز هم نگاهش و غم در صورتش و شکنج ابروانش او را به مسیح شبیه میکند. سکانس پایانی نوایی است که دخترک وقتی دوباره به اتاقش باز میگردد درحالیکه دیگر آن آدم سابق و دخترک معصوم نیست سر میدهد و آن نوای آزادی است. نوایی که فیلم در طول نمایشش سعی دارد به گوش جهانیان برساند. ناله معصومان در زنجیر و طبل آزادی که اگر زنجیرهای انسانی برای رهایی تشکیل میشد بلند آواز بود.
«ندای آزادی» الگویی برای فیلمهای مستقل متعهد است و بدون اینکه شعارهای ایدئولوژیک سر دهد. خرد جمعی را برای توجه دوباره به چنین مقولهای فرامیخواند و هر چند بهظاهر پایان امیدبخش و رستگار کنندهای دارد؛ اما در اصل تنها نوک کوه تباهی را به ما نشان داده است. «مونته ورده» بااستعداد فراوانی که از خود در کارگردانی این اثر نشان داده است این نوید را میدهد که یک مکزیکی خلاق دیگر در ریل سینمای ارزشمند قرار گرفته و امید است که در ادامه همچنان شاهد درخششهای بیشتری از او باشیم. او برای اینهمه تاریکی شمعی برافروخته و سینمای دغدغهمند را بار دیگر برای ما ترجمان کرده است. سینمایی که برای گیشه کوشش نمیکند. بلکه برای روشنکردن چراغی در ذهنها میکوشد. برای اینکه شبی هم شده خواب را از چشمان ما بگیرد و درد مظلومان را درد خود حس کنیم. استقبال حیرتانگیزی که از این اثر مستقل (انجلز استادیو که خود کمپانی مستقلی است که چند برادر آن را بهقصد تولید سینمایی متفاوت تأسیس کردهاند.) بهعملآمده (فروش حدودن دویستمیلیونی دلاری تا کنون) نشان میدهد که بسیاری پیام را دریافت کردهاند.