الماس های نتراشیده فیلم راحتی نیست. بیننده برای ورود به جهان فیلم، باید حسابی حواس خود را جمع کند. هرلحظه، هر حرکت دوربین میتواند تاکیدی بر یک بخش از فیلم باشد. اما با این حال از همان ثانیهٔ اولش یقهٔ تماشاگر را میگیرد. این میتواند بدل به بخشی از تعریف سینمای برادران سفدی هم بشود. آثار آنها شبیه به یک مسابقه است. یک نوع ورزش. که با شروع فیلم سوت زده شده و تنها تا پایان وقت معین فرصت هست تا گلیمت را از آب بیرون بکشی. در هر دو فیلم اخیرشان از وسط وارد فیلم میشویم، انگار در حال کانال عوض کردن باشی و ناگهان چیزی چشمت را بگیرد.
ادرنالین فیلمهای آنها چنان پر و پیمان است که لحظهای آرام نمیگیرد. فیلمهای سفدیها همواره پر تکاپو است و این در تمام اجزاء فیلم گنجانده شده، از ایندربهآندر زدن شخصیتها در خط روایی تا خود دوربین که کمتر سعی دارد آرام بگیرد. چیزی که در فیلمهای آلتمن یا کاساوتیس در دهه هفتاد یا اسکورسیزی و البته پل توماس اندرسون دیده میشود، کارگردانهایی که تاثیرشان در فیلمهای سفدیها کاملا مشهود است. همهٔ اینها از سنت فیلمسازی دهه هفتادی نشات میگیرد. لوکیشنهای واقعی که معمولا در شهر و میان قشر متوسط جامعه در جریان است و فیلمبرداری خیابانی و کمی تا قسمتی در شمایل فیلمهای رده ب آمریکایی به علاوه استفاده کمتر از ستاره.
در کنار دو فیلم قبلی یعنی گودتایم (Goodtime) و خدا میداند (Heaven Knows What) این سومین تلاش سفدیها برای یک فیلم تماما شخصیتمحور است. شخصیتهایی که با قرار گرفتن در مرکز داستان نظم طبیعی را به هم میزنند و زندگی را نه تنها برای خود که بیشتر برای بقیه سخت میکنند. هر کدام از این فیلمها داستان خلاصی از یک هچل مرگبار است و سپس افتادن خود یا دیگری در یک هچل دیگر. اما در اینجا جمعآوری همهٔ این برخوردها و نگاه به قهرمان اصلی در یک فیلم است. با مجموعهای از تاثیرهای سینمایی. از کشتن حسابدار چینی (Killing of a Chinese Bookie) کاساوتیس تا قمارباز (Gambler) رایز و ستوان بد (Bad Lieutenant) فررا که در اینجای انزجار ازخود کاتولیکی جایش را به خوشبینی و اعتماد به نفس یهودی داده.
از این حیث، الماس های نتراشیده همچنین اولین فیلم سفدیها است که آنها را وارد بازار سینمای جریان اصلی میکند. حتی اگر حضور ستارهای همچون رابرت پتینسون را در گودتایم در نظر بگیریم، شکل ساخت و نحوه عرضه فیلم آن را در قالب یک اثر سینمای مستقل میگذارد (که با توجه به مضمون فیلم و نگاه ضدسینمای هالیوودی که در سرتاسر آن تزریق شده، بدیهی است که چنین باشد).
اما اینجا با یک اثر از نتفلیکس روبهروییم، با تهیهکنندهای که مارتین اسکورسیزی است، فیلمبرداری انالوگ داریوش خنجی و ستارهای به اسم ادام سندلر. همهٔ اینها دست به دست هم دادند تا ما سوار تندترین ترن هوایی سال شویم. فیلم از همان سکانس اول تخته گاز میرود، و این شتاب تنها به دویدن و جر و بحث شخصیتهای درون فیلم منتهی نمیشود، خیلی عمیقتر از اینها، هر لحظه از فیلم برخورد جنگ احساسات گوناگون است. دقیقا همچون موسیقی متن درخور آن، فیلم هارمونی تنشها است، از خوردهترین سویشها تا میل و حسی که به حد انفجار میرود و میترکد.
این تقابل و برخورد حسهای متضاد را میتوان با ذکر دو سکانس فیلم بهتر فهمید. در اوایل فیلم، در هنگامی که معشوقهٔ هوارد به بیننده معرفی میشود، پس از جر و بحثی که در حال بالا گرفتن است، زن از او می خواهد که آرام بگیرد و به عکسهای مهمانی نگاه کند. شیفت آنی سکانس از یک بستر متشنج به دلسوزانه و محبت آمیز، نتیجهای کمیک و بامزه به همراه دارد. در سکانس پر جنب و جوش و نفسگیر خفت شدن هوارد در ماشین و لخت شدنش، همین پروسه تکرار میشود. چیزی که تماشاگر انتظار دارد همیشه با یک نتیجهٔ الترناتیو به هم میخورد. حتی در سکانسی که هوارد از زن خود دلجویی میکند و سعی دارد که او را در یک موقعیت عاطفی در دل خود جا کند با خندهٔ رقتآمیز به او همراه میشود.
فرمولی که سفدیها در الماس های نتراشیده به کار می گیرند جالب توجه است، آنها فقط یک کنش و واکنش را در نظر نمیگیرند، هر برخورد ملزم تولید حس و وضعیت جدیدی است. این شاید کمدی سیاه باشد، اما نه کمدی آن جدی است نه سعی دارد یا میخواهد سیاه باشد. در واقع فیلم پر از ژانرهای مختلف است، از مدل فیلمهای خیابانی دهه هفتاد تا فیلم نوآر و فیلمهای با مضمون سرمایهداری امریکایی- اما در عین حال هیچ ژانری ندارد. درست مثل لینچ کامل از دنیای خودش سربرآورده، اما اگر کمی دقت کنیم میتوانیم تکههایی که باعث شکلگیریاش شدهاند را شناسایی کنیم. هر لحظه از زندگی هوارد یک مجموعه از عواطف گوناگون است، از تنشهای مربوط به کار تا مسایل جنسی و دلشکستگی. هرکدام از اینها در سکانس جداگانهٔ خودشان یک ژانر متفاوت هستند. اما نه به صورتی که کاملا تفکیک شوند و هارمونی فیلم را به هم بزنند.
در حقیقت در هیچ جای فیلم نشانهای از حس بیچارگی یا درماندگی به هوارد وارد نمیشود. زیرا مولف فیلم قصد دارد تا تماشاگر همچون هوارد باشد و تنها به یک چیز فکر کند: قمار. از اینجا است که به جای دیدن فراز و فرود قراردادی هالیوودی ما با یک شخصیت کامل روبهروییم، کسی که فقط به برد فکر میکند. تا آخرین لحظه به خود اعتماد دارد. و این یکی از نکات جالب شخصیتسازی پیچیدهٔ سفدیها است.
دقیقا در آن لحظاتی که تماشاگران گمان میکند صحنه با یک کلیشه به پایان خواهد رسید راه دیگری برای شخصیت داستان هموار میکند. در تمام لحظاتی که هوارد ممکن است شکست بخورد یا قمارش را از دست دهد دقیقا عکس آن رو میدهد. حتی در سکانسی که معشوقهاش در شرف خیانت به او است به جای آن که با یک ریاکشن اخته از جانب هوارد مواجه باشیم، او را مردی با غیرت و انتقامجو مییابیم. به این ترتیب با برهم زدن تمام تیپهایی که میتوان برای چنین شخصیتی در نظر گرفت هوارد قهرمان-ضدقهرمان منفرد میشود و فیلم از این شخصیت و بکر بودنش برای غافلگیری بیننده استفاده میکند. با شناختی که از هوارد و درکنار آن جهان پیرامونش دریافت میکنیم تا آخر فیلم هیچ چیز قابل حدس نیست.
از آن جایی که نظرهای اولیه فیلم را پرسر و صدا و شلوغ خواندهاند و بدون اندکی صبر فیلم را پس زدهاند، بله، این فیلم بسیار دشواری است. اما اگر کمی در جایمان آرام بگیریم و دقت کنیم همان سه سکانس شروع فیلم وعدهٔ یک شاهکار ناب را میدهد. سکانس اول فیلم بیش از هرچیز یادآور دو فیلم از ویلیام فریدکین است. سکانس اول جنگیر (Excorsist) و اتمسفر فیلم ساحر (Sorcerer). هردو فیلم با کشف مناطق ناشناخته سر و کار دارد. در جن گیر شر از جایی که مخفی شده سربه بیرون میآورد و در ساحر تمام آن جنگل یک نحسی با خود دارد، نحسی که هشداردهنده است. در شروع الماس های نتراشیده با آن هلیشات زیبا، تلفیق دو فیلم را یک جا میبینیم، نحسی که جان آدمها را گرفته و سنگی که کشف شده. در واقع فیلم با تمثیلی فوقالعاده آغاز میشود، پیدا کردن الماس از دل معدن، رفتن به درون سنگ، از درون سنگ به مقعد هوارد و سپس بیرون آمدن از دوربین کلونوسکپی. تثلیثی که پیشگویی اقبال هوارد و گرهخوردن بخت او با ماجرای الماس است. الماس های نتراشیده برادران سفدی جزو آن دسته از فیلم های خاص است که ممکن است هرچندسال یک بار ساخته شوند. فیلمهایی با فیلمنامههای آن چنان پختهای که خود بدل به یک مورد مطالعاتی شخصیتسازی در قصه میشوند. یادآور دورانی از سینما و فیلمهایی از دورانی است که مدتهاست دورهاش سر آمده. در واقع فیلم همچون الماسی است در باتلاق نیمهجان فیلمسازی امروزی.
این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.