بهبهانهی ترجمهی جدید منتشرشده از کتاب دنیای قشنگ نو، نوشتهی آلدوس هاکسلی، نویسندهی انگلیسی، در این یادداشت نگاهی تحلیلی به این رمان خواهیم داشت. این رمان دیستوپیایی در سال ۱۹۳۲ منتشر شد و رفتهرفته بهواسطهی مسائلی که بیان میکرد به یکی از مهمترین رمانهای تاریخ تبدیل شد. دنیای شگفتانگیز نو را فرید دبیرمقدم ترجمه و نشر مَد آن را منتشر کرده است.
وقایع دنیای شگفتانگیز نو در سال ۲۵۴۰میلادی و در شهر لندن میگذرد. مبدا جهان حالا بهجای مسیح، فورد است. دولت جهانی فقر و آشوب و جنگ و نابسامانی را ریشهکن کرده و از طریق مهندسی ژنتیک و پیشرفت علم تولیدمثلی کارخانهای برای نسل انسان ترتیب داده است.
رمان دنیای شگفتانگیز نو پس از توصیف درازی که دربارهی سازوکار تولید انسان بهدست میدهد روی شخصیتی بهنام «برنارد مارکس» تمرکز میکند. شخصیتی که یک آلفا مثبت است؛ یعنی بالاترین درجهی جامعهی دنیای داستانی رمان. اما گاهی تفکراتش خبر از ساز مخالف زدن میدهد. ما با این شخصیت و شخصیت «لنینا»، که او هم یک آلفا است، همراه میشویم. لنینا و برنارد یک تفاوت عمده دارند؛ لنینا برعکس برنارد از زندگی رضایت دارد. او میتواند چهارچوبهای دیکتهشدهی جامعه را بپذیرد.
در ادامهی یادداشت به برخی مسائل مهم که در رمان دنیای شگفتانگیز نو مطرح میشود میپردازیم.
یکی از سوالاتی که خواننده در خلال خواندن رمان دنیای شگفتانگیز نو با آن روبهرو میشود این است که خوشبختی چیست؟ آیا خوشبختی سطحی و بیمعنا میتواند برای انسان کافی باشد؟ خوشبختی سطحی مسئلهای مهم در رمان دنیای شگفتانگیز نو است. هاکسلی از دو طریق تمایل انسانهای پسافوردی به خوشبختی سطحی را نشان میدهد: مصرفگرایی و سوما.
-
مصرفگرایی:
انسان پسافورد خوشبختی خود را از در مصرف بیرویهی کالاها و خدمات جستوجو میکند. هاکسلی با بازنمایی این صفت مردم جهان داستانش به نقد کسانی میپردازد که ارزشهای انسانیشان قربانی مصرفگرایی شده است. نقدی تمام عیار بر جامعهی مدرن امروزی. شرطیسازی انسان امروزی چیزی است مشابه شرطی شدن انسان پسافوردی. در جهان داستانی هاکسلی نوزادها از همان اول شرطیسازی میشوند و یکی از چیزهای مهمی که یاد میگیرند مصرفگرا بودن است. در جامعهی مدرن امروزی هم مشابه همین اتفاق میافتد. افراد مدام در معرض رسانههایی هستند که آنها را شیفتهی خود کرده است و تبلیغ مصرفگرایی میکند. این افراد وقتی والد میشوند، مشابه اتفاقی که در جهان داستان هاکسلی میافتد، بچههایشان را شرطیسازی میکنند تا مصرفگرا باشند و بهدنبال خوشبختیای سطحی در کالاها و خدمات.
-
قرص سوما
سوما دومین وسیله برای رسیدن به خوشبختی موقتی و سطحی در جهان داستان هاکسلی است. سوما قرصی است که درد و رنج و ناراحتی را در وجود انسان، برای مدت کوتاهی، از بین میبرد. هاکسلی از این طریق نشان میدهد که جامعهی تهیشده از ارزشهای انسانی نمیتواند درد و رنج را تحمل کند؛ چه جسمانی باشد چه درونی و روانی. انسان پسافوردی هیچ نظام ارزشیای ندارد که بتواند به آن متکی باشد. دین و هنر تماماً از بین رفتهاند. خانواده و عشق هم به همین سرنوشت دچار شدهاند. نتیجتاً انسان ناتوان در برابر رنج دستآویزی جز فرار ندارد.
سوما در زندگی انسان پسافورد تأثیرهای دیگری هم دارد. این قرص وسیلهای است تا افراد جامعه توانایی حل مسئلهی خود را از دست بدهند و شخصیتی بیثبات داشته باشند و در نهایت از رشد فردی بازبمانند. انسانی با چنین مشخصاتی بهدنبال تغییر یا بهبود جامعهی خود نیست چون راهی سریعتر و رایگان همواره دردسترسش است. بهعلاوه سوما با ایجاد رضایت در فرد هرگونه نیاز به خلاقیت، تفکر انتقادی و جستوجوی معنا را از بین میبرد که زمینهساز استقلال فردیست. سوما یک ابدیت چندساعته است. بهشتی موقت توی دستهای افراد پسافورد. در رمان دربارهی سوما و الزام وجود آن، از زبان شخصیت «مصطفی موند» چنین گفته میشود:
«در گذشته، آدم تنها با تلاش فراوان و پس از سالها آموزش اخلاقی دشوار میتوانست بهچنین چیزهایی دست یابد. اما حالا دو سه قرص نیمگرمی میخورد و تمام. حالا دیگر هرکسی میتواند با فضیلت باشد. آدم میتواند دستکم نصف اخلاقیاتش را در شیشهای بریزد و با خود اینطرف و آنطرف ببرد. مسیحیت بدون اشک و زاری؛ این یعنی سوما.»
همچنین اگر به زمان انتشار این رمان، یعنی ۱۹۳۲توجه کنیم درمییابیم که نویسنده تحتتاثیر وقایع عظیم اجتماعی، سیاسی و علمی دوران پس از جنگ جهانی اول قرار گرفته است. جنگ جهانی اول تاثیر عمیقی بر جامعهی جهانی گذاشت. بهنظر میرسد هاکسلی از این موضوع در رمانش برای خلق جامعهای با تمایل به فرار از مشکلاتش بهره میگیرد. در جهان داستان هر رنج و اندیشهی ناامید کنندهای با سوما و شرطیسازی سرکوب میشود. این تمهیدی است تا جامعهی پسافوردی احتمال تجربهی جنگ و نابسامانی نداشته باشند اما تماماً در اختیار حکومتی توتالیتر باشد که راه هرگونه تفکر را بر روی انسان بستهاند.
-
افسانهی فردیت
از دیگر مسائلی که در رمان دنیای شگفتانگیز نو به آن اشاره میشود «از بین رفتن فردیت» است. در جهان داستان هاکسلی چیزی به نام فردیت وجود ندارد. این مسئله از همان صفحههای آغازین رمان بهچشم میخورد. کارخانهی تولید انسان به مرحلهای دست یافته است به نام «فرآیند بوکانوفسکی». فرآیند بوکانوفسکی به این شکل است که از یک سلول تخم هشت الی نودوشش جوانه تولید میشود که هر یک از این جوانهها رشد میکند و به جنینی کامل بدل میشود. بوکانوفسکیسازی بخشی از پروژهی از بین بردن فردیت انسانهاست زیرا منجر به همگن شدن فکری افراد میشود.
همچنین نوع تولید انسانها در دنیای شگفتانگیز نو بر پایهی همین پروژه است. افراد براساس ویژگیهای ژنتیکی ازپیشتعیینشده تولید میشوند. در نتیجه ویژگیهای خاص و ارزشهای فردی ریشهکن میشود و دیگر وجود نخواهد داشت.
از بین رفتن احساسات هم بخش دیگری از این پروژه است. جامعهی پسافوردی خالی از احساسات عمیق و ارتباط معنیدار است. شعار «یک فرد به همه تعلق دارد.» بیانگر همین مسئله است. در نتیجهی این سرکوب احساسات انسانی توانایی برقراری ارتباط خاص با دیگران از بین میرود و همچنین فردیتی هم وجود نخواهد داشت.
-
تحلیل شخصیت «جان»:
جان یکی از شخصیتهای مهم رمان دنیای شگفتانگیز نو است. او در قبیلهای بهدور از جامعهی پسافوردی بزرگ شده است و توصیف این جهان عالی را فقط از مادرش شنیده؛ مادری که روزگاری در آن جهان مدرن زیست میکرده است. جان بهدنبال لنینا از قبیلهی خود خارج میشود و به جامعهی مدرن وارد میشود. او به شدت از درک مناسبات این جهان عاجز است. پس از مدتی که در این جهان جدید زندگی میکند متوجه میشود که گریزی از جامعهی مصرفی نیست. او ابتدا محل زندگی خود را به دور افتادهترین نقطه انتقال میدهد و بعد خود را حلقآویز میکند و به زندگی خود پایان میدهد.
جان با مسائل مختلفی دستوپنجه نرم میکند. او هر دو دنیا را تجربه کرده؛ هم زندگی قبیلهای با ارزشهای سنتی و هم جامعهی مدرن پیرو فوردیسم. او گرفتار تضادی بزرگ در هویت خود است. جان در هر دو جهان یک دیگری است. و سؤال مهم این است که آیا میتوان این دیگری بودن را تاب آورد؟ در جامعهی سنتی او بهخاطر مادرش و ویژگیهایی که از او به ارث برده و آموزههایی که شباهتی به بقیه ندارد، دیگری است. او معنای زندگی دیگران را، که مذهب افراطی است، مکرراً تقلید میکند. وقتی به جامعهی جدید وارد میشود درمییابد که این جامعه ذرهای شباهت به دنیای پیشینش ندارد. او هنوز فردیت دارد. عاشق لنینا میشود، عشقی به دور از هوس که مشابهاش را در آثار شکسپیر خوانده است. او برای مرگ مادرش سوگواری میکند، چیزی غیرطبیعی در جهان مدرن. جان باز هم در این جهان دیگری است و مناسبات از درک او خارج است. درنهایت تصمیم میگیرد که خود را به منطقهای دوردست تبعید کند اما جهان مدرن و انسانهایش، مثل بیماری دنبالش میکنند. او در نهایت ناامیدانه به زندگیاش پایان میدهد؛ چون درمییابد دین و ریاضت کشیدن، هنر و جملات درخشان شکسپیر، آزادی و عشق و تقدس را نمیتوان به دیگران تزریق کرد.
در انتهای دنیای شگفتانگیز نو در پسگفتار مترجم نوشته شده است: «در سالهای تألیف این رمان، جهان در کابوس غمانگیزی فرو رفته بود، اما آن کابوس با کابوسی که او (هاکسلی) از دریچهی داستان خویش در آینده میدید یکسره تفاوت داشت. کابوس زمانهی او نظم رو بهزوال و نابسامانی دنیا بود، اما کابوس ساکنان قرن هفتم بعد از فورد نظم بیشازحد است و نیز کارآمدی تمامعیاری که دیگر برای آزادیهای فردی جایی باقی نمیگذارد.»