سیاره میمونها همواره یکی از مجموعههای جذاب و دنبالهدار تاریخ سینما بوده است. مجموعهای که با اکران آخرین قسمت آن یعنی «امپراطوری سیاره میمونها» دهتایی شد و ظاهرن سر باز ایستادن ندارد. اولین قسمت این مجموعه در سال ۱۹۶۸ با بازی «چارلتون هستون» و بر اساس رمانی از «پیر بول» نویسنده فرانسوی به همین نام ساخته شد و خیلی سریع به یکی از آثار محبوب بدل گشت. بهطوریکه ظرف مدت پنج سال پس از ساخت قسمت اول چهار قسمت دیگر این مجموعه نیز روانه پرده سینما شد. پس از آن در ابتدای هزاره سوم بود که تلاشی برای احیای دگرباره آن توسط تیم برتون انجام شد که چندان موفق نبود. نقدهای منفی بسیاری بهخصوص از لحاظ فنی دریافت کرد و گیشه چندانی را هم کسب نکرد. اما ده سال بعد به مدد نبوغ فراوان زوج فیلمنامهنویس «آماندا سیلور» و «ریک جافا» تریلوژی سر برآورد که چشمها را خیره کرد و جان تازهای در کالبد رمان پیر بول دمید. هر چند پس از پایان این تریلوژی به نظر میرسد این قسمت تازه آن طراوت، شگفتزدگی و معانی تودرتو را با خود همراه ندارد و به همان فرمولهای تکرارشونده مجموعه بسنده کرده است.
داستان امپراطوری سیاره میمونها سالها پس از مرگ سزار رهبر بزرگشان روایت میشود. میمونی جوان به نام «نوا» وارد سفر ادیسه واری میشود که موجب شناخت او از تاریخ رفته و وضعیت حال میگردد و در حقیقت با حوادثی که رخ میدهد سرنوشت میمونها و رابطهشان با انسانهای باقیمانده به کل تغییر میکند. فیلم از لحاظ بصری خیرهکننده است. بهخصوص با تماشایش بر پرده آی مکس میتوان این شکوهمندی را بیشتر درک کرد. اما بعید است برای عشاق این مجموعه حرف چندان تازهای داشته باشد. رجوعی است برای ساختن یک تریلوژی جدید که به نظر میرسد این بار دشوارتر از دفعات پیش است. چرا که بیشتر داستانها تعریف شده و برای طرحی نو درانداختن به چیزهای بیشتری از کدهای معمول نیاز است. «وس بیل» که کارش را در سینما بهعنوان گرافیک آرتیست آغاز کرده و تجربیات بسیاری در جلوههای ویژه دارد قبل از این تنها سهگانه «دونده هزار تو» در کارنامه فیلمسازیاش به چشم میخورد. شاید به همین علت است که او را برای این بهظاهر تریلوژی جدید برگزیدهاند. اما نکتهای که کاملن مشهود است این است که او در مقام فیلمساز ظاهر شده است. اثر انگشتی ندارد و سبک کارگردانیاش تفاوت خاصی با بلک باسترهای دیگر ازایندست ندارد. هر چند اثر سکانسهای هیجانانگیز پر تب و تابی دارد. اما در نهایت از حد مشخصی فراتر نمیرود. نمره او در کارگردانی قابلقبول است. اما ویژه نیست. یعنی این قسمت موفق نشده تا گام تازهای در این مجموعه بردارد و مسیر نویی را معرفی کند. این میتواند به منزله پایان دوباره این مجموعه یا حداقل به کما رفتن آن شود.
همواره برای مجموعههای سینمایی ازایندست که سابقه و پیشینهای مشخصی دارند. نیاز است که قطعه تازهای برای بقا اضافه شود وگرنه به محاق خواهند رفت. امپراطوری سیاره میمونها فیلمی جسورانه نیست و چون بر اساس همان استاندارهای معمول هالیوود ساخته شده است پا را نیز فراتر از آن نمیگذارد. نقاط عطف فیلم چندان برجسته نیست و کلایماکس هایی که بتواند ما را حیرتزده یا غافلگیر کند چندان وجود ندارد. چه در فیلمنامه و چه در اجرا شاهد یک محافظهکاری عجیب هستیم که بههیچعنوان در سه قسمت قبلی وجود نداشت. این امر باعث شده که تنها به صحنههای زدوخورد و تقابل میمونها دلخوش کنیم. «پروکسیموس سزار» که خود را ادامهدهنده راه او میداند. در صدد دستیافتن به تجهیزات و فنّاوریهای آدمیزاد است و در حقیقت به نمادی از قدرتطلبی بدل میگردد. هر چند شخصیتپردازیها در این قسمت بسیار سطحی و تیپیک است و شاهد رشد معناداری نیستیم. جز برشهای حادثه محور که رشدی برای شخصیتها محسوب نمیشود. در حقیقت سخن از قدرت مطلق است و فسادی که میتواند به همراه بیاورد. همان پروسهای که روح آدمی را فاسد میکند و حاضر است برای دستیابی به آن به هر رذالت و جنایتی تن دهد. در این نسخه تنها دو انسان وجود دارد. یکی دختر جوانی به اسم «نوا» nova که در تشابه اسمی با نام نوا noa قرار میگیرد و دیگری تراتان (با بازی ویلیام اچ. میسی) که در خدمت میمونها قرار گرفته و خود را تسلیم قدرت آنها کرده است و به نوا نیز پیشنهاد میکند که دست از لجاجت بردارد و در خدمت آنها باشد. هر چند در توضیح این انگیزهها اثر چندان قدرتمند ظاهر نمیشود و چندان قانعکننده نیست. هر چند به نظر میرسد که تلاش میشود تا در مورد نوعی تمایل فاشیستی سخن به میان آید. در خدمت نیروهای شر بودن با توجیه همیشگی قدرت برتر و ناچاری در پذیرش سرنوشت.
اما این روند به دلیل تجربیات گسترده ما در برخورد با این مجموعه اندکی نخنما و تکراری به نظر میرسد. حتی عنصر انتقام و جستجو که مسیری را شبیه “جویندگان” جان فورد طی میکند. نکته تازهای همراه با خود ندارد. یعنی در عین اینکه این قسمت سرگرمکننده است؛ اما مأیوسکننده نیز هست چرا که هرچه منتظر میشوی تا برگی جدید رو شود این اتفاق نمیافتد. البته میتوان این امید را هم در ذهن داشت که در قسمتهای بعدی بخشی از این نقصانها جبران شود و مجموعه به دوران اوج خود بازگردد. درهرحال با دیدن امپراطوری سیاره میمونها بار دیگر مسئله جهانبینی فیلمساز مطرح میگردد و اینجاست که هیچگاه تکنیک نمیتواند از کسی سینماگر بسازد. بلکه برای گام گذاردن در مسیر بزرگانی چون تارکوفسکی یا برگمان نیاز به بنیادی فلسفی و دستگاه ارزشی خاص است تا به یمن آن بتوان از ویزور دوربین چیزهایی دید که دیگران قادر به دیدن آن نیستند. هزینههای چند صد میلیوندلاری و شکوه پرده آی مکس پس از ساعاتی فراموش میشود. اما اندیشه ناب اگر جاری باشد نسل به نسل منتقل خواهد گشت و هرگز رو به خاموشی نخواهد نهاد.