ژانر وحشت شاید متنوعترین و بیشترین زیرمجموعهها در میان ژانرهای سینمایی را به خود اختصاص داده باشد. چنان گوناگون و مختلف است که حالا میتوان گفت دیگر برای هرذائقهای یک سابژانر/ زیرژانر (sub-genres) ترتیب داده شده است. در این جستار کوچک، سعی بر آن است تا بهطور چکیده بخش عمدهای از آنان را یاد کرد و نمونههای مشهور و نه چندان مشهور اما درخور توجه را نام برد.
سینمای وحشت که ار همان اولین دم پیدایش خود سینما به حلول رسید سالهای زیادی زمان برد تا صرف شده و درنهایت به قاموسی پایدار بدل شود. اما از همان نخستین روزهای حیات سینما آنچه با عنوان وحشت اکنون تلقی می شود با آن گره خورده بود. درحقیقت از آنجایی که همواره سینما در وهله اول خود سرگرمی بوده و هست، عناصر سینمای ترسناک از جمله رعب و وحشت و فانتزی ترفندهایی مناسب برای جذب بیننده بوده اند. از اینرو، تکامل سینمای ترسناک در توازی با تکامل خود سینما بود. در سالهای اولیه که سینما آنچه که حالا آن را مینامیم نبود، بخشی از همانچه تام گانینگ «سینمای جاذبه» میخواند جریان داشت. فیلمها درواقع بهعنوان یک نوع اسکچ یا قسمتی از برنامههای مفرح کارنیوالها و سیرکها، در قالب عناوینی همچون «فیلمهای دوزاری (nickledeon)» و «فیلمحقهها (Trickfilm)» معرفی و عرضه میشد. این تکهها که مشهورترین آنها شعرهای کوچکی بودند که ژرژ ملییس بزرگ ساخت، بیشتر حول نمایش ترفندها و شعبدهبازی طی یک پلانسکانس میگذشت. با ورود روایت و استخوانمند شدن قصه در فیلم، شرایط برای اقتباسهای ادبی در سینما مهیا شد. و این خاستگاه اصلی همهٔ آن چیزی است که امروزه شاهد میراث آن هستیم. درحقیقت با اقتباس های صامت از داستانهای مهم ترسناک، همچون دراکولا(نوسفراتو) و زوال خاندان آشر از یکسو و تحقق جنبش اکسپرسیونیسم و قرارگرفتن گزینهٔ تنیدن تحلیل ذهن و خیال با روایت فیلمهایی همچون دکتر کالیگاری و دستان اورلاک سنگبنای سینمای ترسناک محقق شد. هیولاهای فانتزی و انسانی که راه را برای جولان فیلنهای ترسناک یونیورسال در دهه سی باز کردند.
وقوع فیلمهای یونیورسال (دراکولا، گرگنما، فرانکنشتاین، مرد نامرئی) ما را با اولین گونه سابژانر سینمایی معرفی کرد: هیولاها. در حقیقت هیولاها شاید بیشتر از هر المان دیگری در سینمای ترسناک استفاده داشتهاند. هیولاهای اولیه ای که در همان سال های آغازین دهه سی به آنان معرفی شدیم غیرانسان هایی بودند که از دل تخیلات گوتیک یا نفرین های بومی و طمع دانشمندان شکل می گرفتند. هیولاهایی که تنها درزمانی که انسانیت خود را از دست میدادند سروکله شان پیدا می شد.هیولاها را شاید بتوان پرمنفعتترین محصول سینمای ترسناک دانست. هرکدام از این هیولاها بنابر شکایل و خلق و خوی میتوانند بدل به زیرژانری کوچکتر از خود شوند؛ همچون خونآشامان، که با دراکولا بارها دوباره متولد شد و با شاخوبرگهای گوناگونی که گرفت در همه ژاتری رسوخ کرد (از موزیکال تا فیلمهای تینایجری)، یا فیلمهایی که تحت تاثیر فرانکشتاین یا ایده های این چنینی ساخته شدند، که بیشتر حول محور دانشمند دیوانه میچرخیدند.
حتی در دورهٔ مدرن تیز ما باز هم با هیولاهای تجدیدنظرشده یا به روزشده مواجهیم که از همان خاستگاه دیرینه خود سرچشمه میگیرند. شیوع زامبی ها با فیلم شب مردگان زنده جرج رومرو و معرفی هیولاهای رئالیستی و بومیتر در امریکا همچون قاتلان در هالووین و کشتار اره برقی در تگزاس سینمای وحشت مدرن ساخته شد. حتی خون آشامان ظاهری فکورانه و عمیق به خود گرفتند. در فیلک Martin چرچ رومرو با خون آشامی طرف هستیم که درحال کاوش خود و شک در هستی خویش است.
رونق فیلمهای دراکولای تاد براونینگ و فرانکنشتاین جیمز ویل موجب شد تا یکی از اولین زیرژانرهای وحشت زاده شود: تلفیق کمدی و وحشت. با مداقه میتوان پی برد دلیل ارجح بر وقوع زیرژانرهای مختلف با تولید انبوه فیلمهای ترسناک و فروش بیش از انتظار رابطه مستقیم دارد. تلفیق ژاترهای گوناگون در سینمای ترسناک بدل به یکی از سرگرمیهای جذاب برای کارگردانهای خوش ذوق شد. از جیمز ویل تا راجر کورمن و جرج رومرو و سم ریمی و پیتر جکسون. در میان این طیف، بد نیست به فیلم جادوگران ایستویک، ساختهٔ جرج میلر بزرگ اشاره. ترکیب ژانرهای گوناگون در ایت فیلم به حدی است که در تشخیص تعداد درست آن اختلاف است و کمدی و وحشت آن چنان درهم تنیده که در اوج پایانی آن نمیتوان به نتیجهای درست که باید خندید یا ترسید.
جادو و علوم ناشناخته و خرافه از جمله دیگر شاخه های مکرر در سینمای ترسناک است. در دهه سی و چهل بیشترین تاکید بر عناصر خارجی و ناشناخته برای بیننده امریکایی درمواجه با آن است. فیلم من با یک زامبی قدم برداشتم ژاک تورنیه از مهم ترین آثار این تم از وحشت است. اما با گذر سینما از دوره کلاسیک خود در دهه شصت انگلیس اولین کشوری بود که جادو و جادوگری را در بطن داستانی خود و در برهه های تاریخی به نمایش گذاشت. فیلم wicker man با تلفیق مرد امروزی انکلیسی در بستری از انگلستان که همچنان به سنت های پیشینه و آیینهای بومی خود معتقد است زمینه را برای نمایش یک فیلم ترسناک مخوف مهیا کرد. از دیگرفیلم های این دوره که بیشتر تحت تاثیر بچه رزمری و ویکر من بودند می توان به خون بر پنجه های شیطان اشاره کرد: طمع نوجوانان قرون وسطی و پیمانی که با شیطان می بندند. در حقیقت نکته بارز اهمیت در این فیلم ها نه در نشان دادن شیطان بلکه در پررنگ نمودن این مسئله که انسان همواره شر واقعی است می گنجد.
با فروش فیلم های بچه رزمری راه را برای یکی از مهم ترین فیلم های تاریخ سینما هموار شد: جن گیر ویلیام فریدکین.فیلم فریدکین بدل به یکی از پرفروش ترین فیلم ها شد و همین باعث خیل عظیم تقلیدها و زایش شاخه فیلم های تسخیر و ارواح رسید, شاخه ای که شاید تا به امروز نیز جزو یکی از محبوب ترین زیرژانرها در میان سلیقه عموم است.
یکی از فیلمهای کمتر موردتوجه قرار گرفته با این موصوع چندین سال پیش از جن گیر ساخته شد؛ Mother Joan of the Angels، ساخته ۱۹۶۱ و محصول کشور لهستان. داستان صومعهای که مشکوک به راهبههایی شیطانزده است. پس از جنگیر فیلمهایی زیادی با الهام از آن در سراسر جهان ساخته شد، اما شاید ژاپن بهترین استفاده از ارواح شرور را از آن برد. ژاپنیها- مثل همیشه- با نبوغ سرشار خود دست به بومی سازی ایده های خارجی میکنند و نتیجهٔ آن اثری است اصیل که خاستگاه اصلی آن آنچنان ملموس به نظر نمیآید. فیلمهای حلقه و کینه شاید مشهورترین این نوع عناوین باشد اما با کمی جستجو میتوان به نمونه های زیادتری نیز رسید. فیلم Noroi: The Curse یکی از این فیلم های درخور توجه است و فیلم Marebito یکی از بهترین های وحشت که در این دو دهه ساخته شده اند. فیلمهایی با موضوعات ارواح شریر و تسخیر برای تماشاگر عادی سینما تعریف اصلی فیلم ترسناک را دربردارد. بحث همیشگی چه چیزی فیلم ترسناک را ترسناک میکند جای تامل دارد. برای تماشاگری که تنها فیلم را کالایی آخرهفته ای برای سرگرم شدن می بیند فیلمی ترسناک است که بترساند تا که صرفا علائم ترسناک داشته باشد و اگر جز این باشد فیلم ترسناک خوبی نیست. از این رو فیلم های ترسناکی که فاقد هرگونه کیفیت تماتیک یا بصری وحشتند تنها به دلیل وجود چنین عنصری موجب شده تا ارجحیت بیشتری به خود بگیرند. این ما را با نوع دیگری از زیرژانر دیگری وصل میکند :فیلمهای آرشیو تصویری یا found footage.
فیلمهایی که اغلب بافت مستند دارند و با دوربینهای دم دست مختص به زمانه خود(دوربین های دیجیتال دهه نود، دوربین های هندی کم در اویل دوهزار و در ادامه استفاده از دوربین موبایل و ویدئو کم برنانه های زوم و اسکایگ از اخرین نمونه های آن است) گرفته می شوند. با نمایش پروژه جادوگر برای اولین بار این اصطلاح سر زبانها افتاد. و سپس با Paranormal Activity به شهرت فراوانی رسید. یکی از بهترین نمونه های فیلم تصاویر آرشیوی سری فیلم های grave encounters است. در اینجا دوربین در کنار صبط وقایع اولویتی بالاتر به خود میگیرد: نجات جان آدمی. دیگر فیلم قابل اشاره Unfriended از نمونه های تازه تر و امروزی این گونه فیلمهاست؛ تمام فیلم بوسیله چتروم های فیسبوک نمایش داده میشود؛ دوستانی که باهم حرف میزنند و قاتلی که در این میان آن هاست.
صحبت از قاتل و قتل شد و یادی کنیم از مهمترین زیرژانر وحشت از دهه شصت تا به امروز، اسلشر/ slasher. اسلشر در مبدا خود از جایی دیگر وام میگرفت. جالوهای ایتالیا که در اواخردهه شصت و اوایل دهه هفتاد رونق گرفتند خاستگاه اصلی فیلمهای این چنینی است. فیلمهایی همچون هفت عروس برای قاتل ماریو باوا و پرنده ای با جمجمه بلورین از اولین نمونه های آن و زنی در پوست مارمولک و سرخ تند از بهترین های آن است. اما اسلشر در آمریکا با فیلم کریسمس سیاه باب کلارک تحقق یافت و با این وجود هنوز یکی از ناشناخته های این فیلم ها برای عموم است. با هالووین زیرژانر به شهرت رسید و با جیغ وس کریون با شکوهی تمام به چرخهٔ خود پایان داد.
تاکید بر روی بدن ادمی پس از ورود حال و هوای تازه به سینما در اواسط دهه شصت شروع شد و کم کم در دهه هفتاد دو فیلم زیرژانرهای خودشان را ساختند. اولی با فیلم هولوکاست آدمخواران روگرو دئوداتو به وقوع پیوست؛ گروهی فیلمبردار که با قبیله ای آدمخوار رویارو میشوند و در ادامه خود طعمه طعام آنان میگردند. فیلمهای آدمخواری که تا پیش از این هم نمونههایی از آن در سینما وجود داشت (اولین فیلم آدمخواری را شاید بتوان دکتر ایکس ساختهٔ مایکل کورتیز نامید) اما با جنجالی که فیلم دئوداتو در پی داشت خیل عظیمی از تقلیدها را به همراه داشت. در میان نمونههای کمتر دیده شده میتوان به فیلم خوشساخت مولع / Ravenous که یکی از نمونه های شاخص تلفیق ژانر کمدی و وحشت شده است. دیگری ربط مستقیم با خود مفهوم بدن دارد: فیلم ترسناک جسمانی. شای کمتر گیش بیاید وقتی دو واژه ترس و جسم را کنارهم میگذاریم نامی جز نام دیوید کراننبرگ به ذهن خطور کند. با ساخت فیلم رعشهها موبفههای اصلی خود را به جهانیان نشان داد. رعشهها بدل به یکی از مهمترین فیلمهای زیرزمینی ترسناک دورهٔ خود شد؛ داستان ابتلای مردم به انگلی مدفوعمانند را با بصریتی پرجزییات بیان میکند. درحقیقت دو موتیف اصلی این گونه فیلمها با رعشه ها مشخص میشود: پارانویا و زوال تن. دگردیسی بدن بدل به مسئله اصلی سینمای کراننبرگ شد و با فیلمهای مگس (یکی از بهترین فیلمهای ترسناک سینما) و ویدئودروم (یکی از نابترین فیلمهای ترسنام در ابده و پرداخت) به قلهٔ نبوغ خود رسید. به زعم مارک یانکوویچ، در این نوع فیلمها تهدید نه بیرونی که درونیست. در اینجا هیولای اصلی خود قهرمان است.
در اخر میتوان بحث را با ذکر این زیرشاخه از ژانر پایان برد که فیلمهایی هستند که در هیچ دسته و الگویی قرار نمیگیرند و درحقیقت شاید نتوان آنها را اصلا وحشتناک نامید اما قطعا در این زمره هستند: فیلمهایی همچون خونآشام درایر، کلهپاک کن دیوید لینچ، زیر پوست جانان گلیزر، علاج کیوشی کوروساوا، عجیبالخلقههای تاد براونینگ و درخشش استنلی کوبریک.
این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.