«من از سپیده دم صبح بیزارم» دومین فیلم علی کریم است که بعد از «چاله» ساخته است. علی کریم شاگرد مکتب کیارستمی است و تاثیر و رد پای کیارستمی را به طور مستقیم و غیرمستقیم میتوان در فیلمهای او دنبال کرد. در هر دو فیلم او رفرنسها و نشانههای آشکاری به فیلمهای کیارستمی هست. در «چاله» ریش زدن مرد تعمیرکار جلوی آینه، رفرنس مستقیمی به صحنهای مشابه در «باد ما را خواهد برد» کیارستمی بود و در «من از سپیده صبحدم بیزارم»، صحنه های رانندگی و گفتگوی دو نفره در اتومبیل و نیز موضوع خودکشی، رفرنسی به «طعم گیلاس» کیارستمی است جدا از اینکه کل فیلم، به خاطر ساختار روایی و فرم متاسینمایی آن شباهت زیادی به «زیر درختان زیتون» کیارستمی دارد و مطمئنا علی کریم آن را به عنوان ادای دین یک شاگرد به استادش ساخته است (علی کریم در زمان نمایش فیلم آن را به کیارستمی تقدیم کرد).
کریم در «من از سپیده دم صبح بیزارم» همان رویکرد خودبازتابانه کیارستمی را در پیش میگیرد. یکی از ویژگیهای مهم سبک فیلمسازی کیارستمی، بازنمایی واقعیت در سینما و مخدوش کردن مرزهای بین واقعیت و داستان با استفاده از ایده فیلم در فیلم (متاسینما) بود. رویکرد خودبازتابانه کیارستمی در سینما و جنبه متاسینمایی فیلمهایش به ویژه «زیر درختان زیتون»، تکنیکهای نوآورانه ای در روایت و داستانگویی را به نمایش گذاشت. در متاسینما و سبک خود بازتابانه، فیلمساز، توجه مخاطب را به ماهیت خود سینما جلب میکند. کیارستمی نیز در فیلمهایی که بعد از «زیر درختان زیتون» ساخت، مدام به مخاطب یادآوری میکرد که در حال تماشای یک فیلم ساختهشده است. این رویکرد روشهای داستانگویی رئالیستی رایج را به چالش میکشد و تماشاگر را وادار میکند تا به رابطه بین سینما و واقعیت فکر کند. این همان رویکردی است که علی کریم در «من از سپیده دم صبح بیزارم» اتخاذ میکند. پلات فیلم درباره فیلمساز مستقلی است که دارد فیلمی درباره رابطه عاطفی بین یک زوج معلول ذهنی میسازد. کریم، بدون گسست زمانی، این پلات ساده را به شیوهای خطی روایت میکند. اما مثل اغلب آثار مدرنیستی، با خرده روایتهایی در فیلم مواجه میشویم. همراه با آقای سپهری (فیلمساز) و دستیار جوانش امیر از خانهاش به سمت لوکیشن حرکت میکنیم و در طول این مسیر به سبک کیارستمی، ناظر مکالمهای طولانی بین این دو نفر میشویم و گوش به روایت دیگری میسپاریم که امیر در راه برای سپهری تعریف میکند و در واقع طرح یک فیلمنامه است مربوط به یک پسر و دختر جوان که از طریق فیس بوک با هم آشنا میشوند و رابطهای عاطفی بین آنها به وجود میآید اما بعد از اینکه پسر جوان پی میبرد که دختر شوهر دارد، موضوع پیچیده و بغرنج میشود. روایت امیر با حادثه ای که در مسیر راهشان پیش می آید دچار وقفه میشود. پسر جوانی بعد از انتشار فیلمی کوتاه در فیس بوک خودش را کشته. موضوعی که نه تنها ذهن سپهری و امیر را مشغول میکند بلکه این موضوع، به خاطر دست به دست شدن پیام ویدئویی مربوط به خودکشی جوان در میان افراد گروه فیلمبرداری، به دلمشغولی همه آنها تبدیل میشود تا حدی که فیلمبردار فیلم بعد از گرفتن هر پلان، به جای مشورت با سپهری درباره زاویه و جای دوربین با او درباره ماجرای خودکشی آن جوان حرف میزند. جدا از این ماجراهای دیگری هم سر صحنه فیلمبرداری پیش میآید؛ از تمرین با بازیگران که همه آنها نابازیگرند گرفته تا مشکلات مربوط به هوا و نور که مشخصا امری خودبازتابانه است یعنی می تواند مشکلات علی کریم به عنوان سازنده همین فیلم و راوی همین ماجراها باشد.
مهمترین اتفاقی که در فیلم میافتد و به پلات اصلی مرتبط است، ماجرای پسر و دختر جوان معلول ذهنی به نام حسین و مهسا است که به عنوان بازیگران فیلم قرار است در یک میزانسنی که فیلمساز (سپهری) ترتیب میدهد در یک پارک عمومی با هم مواجه شده و عاشق هم شوند. اما همه چیز بر اساس فیلمنامه و خواستهها و انتظارات فیلمساز پیش نمی رود و این یک ویژگی دیگر سینمای کیارستمی است که تا حد زیادی بر بداههسازی استوار است و علی کریم نیز از این شگرد استفاده میکند. جنبه متاسینمایی فیلم، زمانی گسترش مییابد که حسین با مهسا مواجه میشود. حسین که عشق زیادی به سینما دارد و به همین دلیل حاضر شده در این فیلم بازی کند، طبق خواست کارگردان عمل نمیکند و همانند کاراکتر حسین در «زیر درختان زیتون»، آنچنان از نظر عاطفی دلبسته مهسا میشود که فراموش میکند که همه این صحنهها مربوط به فیلم است و آنها بازیگر این فیلم اند. به همین دلیل کارگردان مجبور میشود، صحنه مواجه شدن این دو را بارها تکرار کند و در نهایت، حسین قاعده بازی را برهم زده و کنترل صحنه را در دست میگیرد و کارگردان نیز تسلیم او میشود.
جدا از این، علی کریم، به تاثیر تکنولوژی مدرن و فضای مجازی و شبکههای اجتماعی بر روابط انسانها و زندگی آنها در تهران دهه نود نیز میپردازد. در روایت امیر، جوانهایی که از طریق فیس بوک با هم در ارتباط اند، درگیر روابط عاطفی پیچیدهای میشوند که با مکر و فریب آمیخته است. پسر جوانی که خودکشی کرده نیز از طریق فیس بوک، قصد خود از خودکشی را با ضبط و پخش یک ویدئو همگانی کرده است، ویدئویی که فیلمبردار گروه، در صحت آن تردید دارد چون معتقد است قبلا از این نوع صحنهسازیها در فضای مجازی زیاد دیده است. علی کریم این نوع رابطههای و رفتارهای مدرن را در تقابل با سبک زندگی و جهان بینی سنتی پدربزرگ حسین و دوست تخته باز او قرار میدهد که همانند پیرمردهای فیلمهای «خانه دوست کجاست» و «طعم گیلاس»، حکمت و بینشی سنتی و کهن دارند و بر این اساس نصیحت میکنند و پند و اندرز میدهند
به نظر من علی کریم بهتر از همه فیلمسازان دیگر پیرو سبک کیارستمی، جوهر و عناصر سبکی اصلی سینمای کیارستمی را دریافته و در «من از سپیده دم صبح بیزارم» به نمایش گذاشته است. او همانند کیارستمی با لایههایی از واقعیت بازی میکند. در این فیلم، او خطوط بین زندگی شخصیتها و نقشهایی که در فیلم بازی میکنند را محو کرده و یک تعامل جذاب بین هویت واقعی بازیگران و شخصیتهایی که به تصویر میکشند و روایتی که در حال فیلمبرداری است ایجاد میکند. این شبکه پیچیده از واقعیت و بازنمایی آن در سینما، به کاوش فیلم در مورد روابط انسانی و ماهیت دوگانه سینما عمق و پیچیدگی خاصی میبخشد. در واقع، ساختار فیلم در فیلم برای علی کریم، به عنوان راهی برای نمایش قدرت سینما در به تصویر کشیدن حقیقت و تصنع است. او با به نمایش گذاشتن فرآیند پشت صحنه، مکانیزم روایت و داستانسرایی و خصلت ذاتی بازنمایی سینمایی را به مخاطب نشان میدهد. او با این تکنیک روایی، از تماشاگران میخواهد که با ماهیت وجودی سینما و خصلت بازتابنده آن درگیر شوند و به تفکر در مورد واقعیت و بازنمایی آن در سینما بپردازند.