«شیدا» ساخته نورا نیاسری، فیلمساز ایرانی مقیم استرالیا، فیلمی است که تقریبا در خیلی از فستیوال های مهم جهان از ساندنس گرفته تا لندن به نمایش درآمده و مورد استقبال منتقدان زیادی قرار گرفته. اما واقعیت این است که وقتی نقدها را می خوانی می بینی که بیشتر ستایش ها به خاطر همذات پنداری منتقدان با موضوع فیلم یعنی خشونت خانگی علیه زنان و وضعیت زنی است که گرفتار شوهری مذهبی، متعصب و آزارگر است. به علاوه تقارن فیلم با جنبش «زن زندگی آزادی» و حوادث خونبار اخیر ایران، نیز عامل مهمی برای جلب توجه منتقدان غربی به این فیلم ضعیف و بسیار معمولی از نظر ساختار سینمایی بوده است. فیلم، گویا بر اساس زندگی واقعی کارگردان فیلم و خاطرات تلخ دوران کودکی اوست. زمانی که پدرش به عنوان یک دانشجوی بورسیه وزارت علوم ایران برای تحصیل به استرالیا اعزام شد و او و مادرش (شیدا) نیز همراهش بودهاند.
شیدا برخلاف شوهرش که مردی سنتی و مذهبی است، زنی مدرن است و گرایشهای غربی دارد و زیر بار خواستههای شوهرش نمی رود و علیه او به عنوان اقدام به تجاوز و خشونت خانگی، به پلیس استرالیا شکایت می کند و درخواست طلاق می دهد و دولت استرالیا نیز در حمایت از او و دختر کوچکش مونا آنها را در یک مرکز نگهداری زنان آسیب دیده که بیشتر آنها قربانی خشونت خانگی اند می فرستد. بنابراین روشن است که چنین سوژه ای چقدر می تواند برای نهادهای دولتی استرالیا و تهیه کنندگان آمریکایی «درتی فیلمز» که بودجه تولید این فیلم را تامین کرده اند و نیز خانم کیت بلانشت که حامی آن بوده، جذاب و هیجان انگیز باشد. درامی زناشویی درباره خشوت خانگی علیه یک زن ایرانی که گرفتار یک شوهر مسلمانِ متعصب و خشن و زن ستیز است و به همسرش تجاوز می کند و موجب آزار او می شود.
«شیدا»، فیلمی فمینیستی و به شدت اسیر کلیشههای ملودرامهای زناشویی است که بر محور تضاد و کشمکش بین خیر و شر بنا شدهاند. فیلمساز، دوربین خود را در کنار شیدا کاشته و از ابتدا او را به خاطر زن بودن و مدرن بودنش در برابر یک مرد سنتی، در یک موضع برحق قرار داده و از او یک فرشته قربانی میسازد و در مقابل، از شوهرش، تصویری شیطانی ارائه می کند، مردی عقب مانده، سنتی و زن ستیز که با اینکه در جامعه غرب زندگی می کند اما به زور می خواهد همسرش حجاب داشته باشد و از رفت و آمد با دوست های ایرانی «غرب زده» اش پرهیز کند و مدام مزاحم اش می شود و برایش دردسر درست می کند. با این حال ما از خشونت جنسی حسین علیه همسرش، چیز زیادی در فیلم نمیبینیم. این را میدانیم که آنها با ویزای دانشجویی به استرالیا آمدهاند و هر دو بورسیه دولتاند و به خاطر تعهدات دانشجویی اشان باید به ایران برگردند. البته بورسیه تحصیلی شیدا از طرف دولت ایران قطع شده و احتمالاً به خاطر گزارش شوهرش بوده اما این موضوع در فیلم مبهم میماند. ما واقعا نمیدانیم چرا شیدا به شوهرش بیعلاقه شده و حاضر نیست دیگر با او بخوابد. اینکه در خلوت این زن و مرد چه گذشته، بسیار مبهم مطرح میشود. شیدا، زنی تحصیل کرده است و بعید است که او را به زور شوهر داده باشند. پس بر چه اساسی این مرد مذهبی و سنتی را به عنوان همسرش انتخاب کرده و حالا چه اتفاق عجیبی افتاده که از او بدش آمده و با او به اختلاف رسیده؟ آیا او نمی دانسته شوهرش مردی مذهبی و متعصب است؟ آیا آنها قبل از آمدن به استرالیا اختلاف داشته اند یا وقتی پایشان به استرالیا رسید اختلافشان شروع شد و شیدا یادش افتاد که چنین شوهری دارد و حالا که جامعه و پلیس و قانون از او حمایت می کنند، بهترین فرصت است که از شر او خلاص شود و آزادانه زندگی کند. طبیعتاً او به عنوان یک زن آزاد است که سبک زندگی مورد پسند خودش را داشته باشد و زیر بار سبک زندگی تحمیلی شوهرش نرود اما این آزادیخواهی باید در روایت زمینه داشته باشد و فیلم به درستی زمینه چینی نمیکند و روایت را یک جانبه از دید شیدا پیش میبرد. از خلال مکالمات تلفنی شیدا با مادرش هم چیزی درباره اختلافات گذشته شان دستگیرمان نمی شود. شیدا در گفتگو با مادرش که او را به سازش با حسین دعوت می کند، هیچ اشاره ای به آزارهای جنسی حسین نمیکند.
حسین در فیلم، مردی عوضی و مزاحم است که مدام برای همسرش دردسر درست می کند. او در شب سال نو به مهمانی رفقای مشترکشان می رود و وقتی آنجا شیدا را با مرد دیگری می بیند، با او درگیر شده و مجلس را به هم می ریزد و به خاطر آن دستگیر و زندانی می شود. ما هرگز به حسین نزدیک نمی شویم و همیشه او را در لانگ شات می بینیم، برعکس شیدا همیشه در نقطه کانونی لنز دوربین است. نمایش صرفا چند برخورد کوتاه و خشونت آمیز بین حسین و شیدا در خیابان ، نمی تواند حسین را به درستی به ما بشناساند و مجبوریم روایت شیدا از او را دربست بپذیریم. البته در یکی از این ملاقاتهای خیابانی، حسین اعتراف میکند که شیدا را دوست دارد و نمیخواهد او را از دست داده و زندگیاش از هم بپاشد به همین دلیل بی حجابی او را می پذیرد اما این حرف ها دیگر سودی ندارد و شیدا به هیچ وجه کوتاه نمی آید و مصرانه راه خودش را می رود.
در «شیدا» همه چیز قابل پیشبینی است و هیچ عنصر غافلگیرکنندهای در آن وجود ندارد. شخصیتها، سیاه و سفیدند و فیلمساز، در شخصیت پردازی آنها موفق نیست و تاکید بر واقعی بودن اصل داستان، نمیتواند این ضعف دراماتیک را جبران کند. اینکه بگوییم این داستانِ زندگیِ واقعی پدر و مادر فیلمساز هست، کمترین اهمیتی برای تماشاگر ندارد بلکه او دنبال باورپذیری و اقناع است و اگر شخصیتها و ساختار روایی فیلم به گونهای باشد که او را قانع نکند، در واقع فیلم از دست رفته است. یکی از مضحکترین صحنههای فیلم، صحنهای است که شیدا برای یکی از زنان همخانه اش که فرزندش را گم کرده فال حافظ می گیرد و وقتی زن، کتاب حافظ را باز میکند، شعر «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور» میآید و بلافاصله بعد از این صحنه میبینیم که پسر زن پیدا شده و او را تحویل مادرش میدهند. با این حال، فیلمساز هرقدر در پردازش شخصیتهای زن و شوهر ناتوان بوده اما شخصیت دختربچه را خوب پرداخت کرده است. کودک بی گناهی که همانند دخترک فیلم «جدایی نادر از سیمین»، در یک وضعیت بغرنج و شکننده و بر سر دو راهی قرار گرفته و دلش نمیخواهد پدر و مادرش از هم جدا شوند و او مجبور باشد که تنها با یکی از آنها بماند و یا برای آنها جداگانه رازداری کند و پدرش از او بخواهد درباره مادرش و روابطش با مردان دیگر برایش خبرچینی کند. زهرا امیرابراهیمی در نقش شیدا بازی بهتری نسبت به «عنکبوت مقدس» ارائه کرده و ترسها و اضطرابهای یک زن رنجور و آسیب دیده و عواطف مادرانه را خیلی خوب بروز داده است.
درباره خشونت خانگی، زن ستیزی، تعصبات سنتی و مذهبی و مردسالاری فیلم های زیادی ساخته شده. «شیدا»، در این زمینه، حرف تازهای برای گفتن ندارد و فیلمی بسیار معمولی و کلیشهای است که وقتی جنجالهای پیرامون آن بخوابد زود فراموش میشود.