نور تاباندن به کلیشه‌ها / درباره سریال Euphoria (سرخوشی) ساخته سم لوینسون

زِندایا” بازیگر نقش رو (روبی) بنت در سریال یوفوریا مصاحبه‌ای دارد که روی سخنش با تماشاگران سریال و احساسات و عواطف آنان نسبت به شخصیت رو است. او امیدوار است که تماشاگران همچنان با عشق، سرنوشت و روایت رو را دنبال کنند و اشاره می‌کند که مردم برای نثار کردن عشق خود به یک شخصیت داستانی، ارزش قائلند و مهم‌تر از آن، برای زمان خود که صرف تماشای یک اثر نمایشی می‌نمایند. سازندگان آثار نمایشی باید برای این جنبه از زندگی تماشاگران ارزش قائل شوند؛ یعنی زمانی که آنها صرف تماشای سریال یا فیلم می‌کنند، حتی اگر بر مبنای صرف سرگرمی قرار داشته باشد، درخور توجه است. پرسشی که می‌تواند حین مواجهه با سریال یوفوریا پدید آید، از دل همین موضوع برمی‌خیزد. تماشای یک سریال درباره عده‌ای نوجوان (Teenager) که با موضوعاتی هم‌چون اعتیاد، روابط جنسی، مشکلات خانوادگی و تروماهای روانی و درونی دسته‌وپنجه نرم می‌کنند، چه جذابیت یا ضرورتی در زمان حاضر می‌تواند داشته باشد؟ دوره‌‍‌ای از تاریخ معاصر سینما و گفتمان غالب اجتماعی پایان دهه ۹۰ و آغاز سال ۲۰۰۰ میلادی که با فیلم‌هایی هم‌چون زیبای آمریکایی (سام مندس/۱۹۹۹/American Beauty) نشانه‌گذاری شده‌اند، سرآمده است. صرف تکیه بر این محتوا که غالباً از دل جامعه آمریکا برمی‌آید، نمی‌توان یک مجموعه موفق تلویزیونی ساخت که در شبکه HBO پس از سریال محبوب بازی تاج‌وتخت (Game of Thrones)، رتبه دوم پربیننده‌ترین اثر را از آن خود سازد! ادامه این مطلب به بررسی برخی از قابلیت‌های موجود در ساختار و فرم روایت، شیوه تدوین و فیلم‌برداری سریال یوفوریا می‌پردازد تا بخشی از علل موفقیت این سریال را بیان کند. جمله‌ ساده و کلیشه‌ای موجود در سینما که اصالت را به پرداخت سینمایی می‌دهد، در اینجا کارکرد می‌یابد. چراکه همه موضوعات و داستانها تکراری هستند و این پرداخت مناسب روایت و ابعاد سینماتوگرافیک یک اثر است که می‌تواند کلیشه‌ها را بار دیگر در کانون توجه قرار دهد و به آنها نور بتاباند.

سریال یوفوریا بر اساس روایت یک راوی درونی همه‌چیزدان، ساختار یافته است. رو به عنوان راوی، خود جزئی از ماجرا است و به عنوان یک راوی مداخله‌گر، داستان تمامی شخصت‌های سریال را از کودکی تا حال به فراخور هر اپیزود از مجموعه، روایت می‌کند. از منظر ادبی شخصیت رو یک من‌راوی است که علاوه بر بیان عواطف و احساسات درونی خود، به روایت جزئی‌ترین منظر زندگی دیگر شخصیت‌ها نیز می‌پردازد و در روایت خود به قضاوت و اظهار نظر شخصی نیز دست می‌زند. این ساختار روایی که از ادبیات به دنیای نمایش راه یافته است، کم‌تر در آثار سینمایی مورد استفاده قرار می‌گیرد. از سویی راوی داستان یک نوجوان در آستانه هژده سالگی است که اعتیاد دارد و گاهی در حالت نئشگی و خماری به روایت‌گری می‌پردازد. از منظر ادبی می‌توان گفت که راوی در این حالت یک راوی ناصادق است. حال آنکه وقتی به واسطه دنیای خیال‌انگیز نمایش پا به عرصه تصویر گذاشته می‌شود، روایت لحنی آیرونیک و فانتزی می‌یابد. به این معنا که شخصیت رو وقتی نئشه یا خمار است، دنیای خیال و وهم او وجهی فانتزی به روایت اثر می‌بخشد و در بعضی از موارد با فاصله‌گذاری و بیگانه‌سازی، این راوی نئشه با تماشاگر به صورت مستقیم و بی‌واسطه سخن می‌گوید و به دوربین می‌نگرد! فصل دوم سریال نسبت به فصل نخست از این ویژگی بهره بیشتری برده است که می‌تواند یکی از نقاط قوت آن به حساب آید. به عنوان نمونه فصلی که رو در عین نئشگی به جولز (هانتر شافر) ابراز عشق می‌کند، تصاویری بازسازی شده از نقاشی‌ها و فیلم‌هایی به نمایش در می‌آید که اغلب روایتی عاشقانه دارند. مانند تابلوی نقاشی “اوفلیا” اثر جان اورست مِیلی، پلانی از فیلم تایتانیک (جیمز کامرون/۱۹۹۷) و نیز سکانسی از انیمیشن زیبای خفته (والت دیزنی/۱۹۵۹). اما انسجام این ساختار روایی زمانی بر هم می‌ریزد که این ویژگی راوی بدون هیچ دلیل محتوایی به یکی دیگر از شخصیت‌ها نیز سرایت می‌کند. کت (باربی فرارا) یکی از هم‌کلاسی‌های رو است که در صفحات مجازی داستان منتشر می‌کند. او دختری با اندامی فربه است و حس عدم رضایت و ناخوشایندی از اندامش، او را آزار می‌دهد. هنگامی که روایت به سراغ کت می‌رود، لحنی فانتزی می‌یابد و گاه با تصاویر انیمیشن همراه می‌شود. آنچه تا پیش از آن به عنوان ویژگی راوی شناخته می‌شد. بنابراین روایت به ساختار قراردادی خود با تماشاگرش وفادار نمانده است.

سریال یوفوریا

در فصل دوم به واسطه نمایشی که شخصیت لکسی هاوارد (مود اپتو) به روی صحنه می‌برد، زمان روایی دست‌خوش تغییر می‌گردد و مرز میان فلاش‌بک و فلاش‌فوروارد کم‌رنگ می‌شود. راویت در اپیزودهای مربوط به اجرای نمایش لکسی سویه دیگری می‌یابد. تماشاگر شاهد اجرای یک نمایش است که روایت‌گر آن لکسی است، با این تفاوت که آنچه او روایت می‌کند، پیش از آن یا توسط رو روایت شده یا بخشی از پیرنگ داستان فیلم‌نامه در اپیزودهای پیشین و فصل نخست بوده، اما در این نمایش از طریق لکسی کانونی* شده است. از آنجایی که این انتقال موقت روایت، بر اساس سیر منطقی حوادث فیلم‌نامه به وقوع پیوسته است از ساختار خارج نمی‌شود. شاید بتوان گفت بهتر آن بود که برای چنین کنشی مقدمه‌چینی مناسب‌تری صورت می‌گرفت. شخصیت لکسی که همواره در مظان اتهام تماشاگری و بی‌تفاوت بودن قرار دارد و در مقایسه با سایر دختران و همچنین خواهرش در کوران روابط جنسی و مسائل دوران نوجوانی نیست، نیاز دارد تا در راستای تکمیل منحنی شخصیت خود، دست به کنشی عصیان‌گرانه بزند. عصیان اما نه در معنای عام بلکه در مقیاس خاص شخصیت لکسی، عصیان او در قالب اجرای یک تئاتر نمود می‌یابد. نمایشی که می‌کوشد خود واقعی لکسی و همه اطرافیانش را عریان سازد.

بارزترین تأثیر زمان‌پریشی روایت در تدوین نمود می‌یابد. آنچه در فصل دوم و اپیزودهای مربوط به اجرای نمایش لکسی به اوج خود می‌رسد. تدوین موازی و متقاطع، فلاش بک به زمان‌های دور و نزدیک، ریتم اپیزودهای پایانی را نفس‌گیر می‌سازد. از سویی فیلم‌برداری این اپیزودها به همراه میزانسن‌هایی که مدام از صحنه تئاتر به دکور سینما تغییر می‌یابند، از جمله دیگر ویژگی‌های این سریال در طراحی میزانسن، حرکت دوربین و تدوین است. دوربین در نماهای طولانی گاه میزانسن‌های تئاتری را به سینمایی، زمان گذشته را به حال و یک تریلر را به درام زندگی‌نامه‌ای پیوند می‌دهد. به‌این‌ترتیب می‌توان گفت که عناصر سینماتوگراف در فصل دوم سبب ارتقای سریال یوفوریا و افزایش محبوبیت آن شده‌اند. فصل نخست سریال با دوربین دیجیتال فیلم‌برداری شده است. اما هنگام تولید فصل دوم، سم لوینسن به همراه مارسل ریو، مدیر فیلم‌برداری تصمیم می‌گیرند که از دوربین آنالوگ شرکت کداک استفاده کنند. به‌این‌ترتیب این فصل به صورت آنالوگ فیلم‌برداری می‌شود. مارسل ریو در مصاحبه‌ای اشاره می‌کند که دلیل این تغییر، میل آنها به بازیابی نوعی از خاطرات دوران دبیرستان بود. حال با دانستن این نکته می‌توان دریافت که میزانسن‌های دو اپیزود پایانی فصل دوم (نمایش لکسی) با آن نماهای تراولینگ نسبتاً طولانی و حرکت دوربین در تغییر میزانسن با یک دوربین آنالوگ ارزش دو چندان می‌یابد. این دوربین در جنس تصویر و نوع رنگ و نور، خاصیتی به فیلم می‌بخشد که شاید بتوان گفت انتقال دهنده حس پس ذهن کارگردان و فیلم‌بردار بوده است.

سریال یوفوریا اگر از آنچه پیشتر به آن اشاره شد، بهره‌ای نبرده بود، شاید نمی‌توانست در خیل عظیم آثار کمپانی‌های ابرقدرت تولید سریال، خودنمایی کند و به رقمی آماری دست یابد و شاید به سریالی تیدیل می‌شد که در نیمه یا پس از فصل نخست، تماشاگرانش را از دست می‌داد. آن هم با این پرسش کلیدی در پس ذهن آنها که چرا باید هنوز درامی درباره اعتیاد و روابط جنسی تماشا کرد؟ اما یوفوریا به مدد شیوه روایت، تدوین و فیلم‌برداری و ریسک تغییر دوربین، توانست به اثری قابل قبول بدل شود و برای زمان و عشق تماشاگرانش ارزش قائل شود.

 

*کانونی شدگی: اصطلاحی در مبحث روایت ادبی است و به معنای واسطی است که از زاویه دید خود داستان را بازگو می‌کند. در این بازگویی سویه‌های شناختی، عاطفی و ایدئولوژیک واسط دخیل است و از سوی زاویه نگرش او نیز اهمیت دارد. برای اطلاعات بیشتر در این باره به کتاب روایت داستانی: بوطیقای معاصر مراجعه کنید.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
شهرزاد شاه‌کرمی
شهرزاد شاه‌کرمی
نویسنده‌ی سینما

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights