میشل سیمان، منتقد فیلم کهنه کار و برجسته فرانسوی و سردبیر سابق مجله سینمایی تاثیرگذار پوزیتیف، چندی پیش در سن ۸۵ سالگی درگذشت. سیمان در سال ۱۹۳۸ در پاریس به دنیا آمد، در دوران دانشجویی عاشق سینما شد و در سال ۱۹۶۸ به مجله پوزیتیف پیوست که رقیب سرسخت مجله کایه دو سینما بود. او در سال ۱۹۷۳ به عنوان مدیر تحریریه پوزیتیف انتخاب شد. سیمان که منتقدی مارکسیست بود، پوزیتیف را به خاطر رویکرد مارکسیستیاش و دفاعش از سوررئالیسم بر کایه دو سینما ترجیح میداد. او علاوه بر نقدهای تاثیرگذاری که نوشت، مصاحبهگر قهاری بود و گفتگوهای مفصل و تحلیلی با برخی از کارگردانهای برجسته و محبوبش در سینما انجام داد که در قالب کتاب منتشر شدند از جمله «کازان به روایت کازان»، «گفتگو با فرانچسکو رزی»، «گفتگو با جوزف لوزی» و «گفتگو با استنلی کوبریک» (۱۹۸۰).
در زمان برگزاری شصت و هشتمین جشنواره بین المللی فیلم کن که میشل سیمان، داور بخش نوعی نگاه این جشنواره بود، فرصتی پیش آمد تا با او درباره فیلمها و کارگردانهای مورد علاقه اش، سینمای مستقل آمریکا، رویکردهای متفاوت دو نشریه کایه دو سینما و پوزیتیف به مقوله نقد فبلم و نقد فیلم در عصر اینترنت حرف بزنم. در اینجا خلاصه ای از این گفتگوی تصویری را میخوانید:
لطفاً در مورد مجله پوزیتیف و تعامل خود با این مجله صحبت کنید. تفاوت اصلی رویکرد کایه و پزیتیف به سینما در چه بود؟
تفاوت در این بود که مجله کایه دو سینما از برخی کارگردانان سینما حمایت می کرد و در مقابل مجله پوزیتیف مدافع کارگردانان دیگری بود. گاهی اوقات بعضی کارگردان ها مانند نانی مورتی توسط هر دو مجله حمایت می شدند، اما ما تئو آنجلوپولوس را دوست داشتیم در حالیکه کایه دو سینمایی ها، او را دوست نداشتتند. یا کایهایها، نائومی کاواسه را دوست دارند اما ما کاواسه را دوست نداریم. اما اگر تمام این آدمها و تاریخ کامل سینما را در طول ۶۰ سال گذشته در نظر بگیرید، کارگردانهای خوب بسیار کمی هستند که از سوی کایه یا پوزیتیف حمایت نشده باشند. بنابراین این دو مجله هر کدام به سهم خود از بهترین کارگردانان جهان حمایت کردند.
یکی از ویژگی های مهم در تاریخ پوزیتیف، سهم تعدادی از منتقدان است که بخشی از جنبش سوررئالیستی در فرانسه بودند. در پوزیتیف افرادی مانند روبر بنایون، ژرار لگراند و آدو کیرو، همه این افرادی که فرخ غفاری (منتقد پیشکسوت سینمای ایران که در پوزیتیف می نوشت) به خوبی آنها را می شناخت سوررئالیست بودند. پوزیتیف همیشه اهمیت زیادی به دنیای تخیل و دنیای فانتزی می داد. ما در پزیتیف از کوبریک، پولانسکی، فلینی، تارکوفسکی، تیم برتون، آلن رنه و بونوئل حمایت کردهایم و همه این کارگردانها، دنیای تخیل، دنیای رویاها و همچنین دنیای عصیان را ترجیح میدادند. من فکر می کنم این مهمترین تفاوت بین کایه دو سینما و پوزیتیف است.
وقتی می گویید مجذوب دنیای تخیل بودید به این معناست که نسبت به رئالیسم در سینما بی تفاوت بوده اید؟
کایه بیشتر شبیه برادران لومیر بود. آنها دنبال واقع گرایی بودند. پوزیتیف رئالیسم را دوست دارد، ما کیارستمی را دوست داریم، موریس پیالا را دوست داشتیم، رنوار را دوست داشتیم، پس این بدان معنا نیست که ما رئالیسم را دوست نداریم، بلکه واقعاً جذب دنیای تخیل شدیم، دنیای کارگردانان خیالپرداز بزرگ. و پذیرش دنیای تخیل از دنیای رئالیسم دشوارتر است، زیرا همه واقعیت را درک می کنند. اگر فیلم «دزدان دوچرخه»، یا «خانه دوست کجاست» اثر کیارستمی، یا فیلمهای روسلینی یا رنوار را درنظر بگیرید، یا وقتی به فیلمی مانند «۴۰۰ ضربه» تروفو نگاه میکنید، می گویید اوه، این شگفت انگیز است، این زندگی است، اما اگر به درون ذهن آدمها بروید، پذیرش فرد و رویاها و وسواس های او بسیار دشوارتر خواهد بود زیرا هر کسی تخیلات خود را دارد. واقعیت وجود دارد، اما تخیل در درون همه، درون هر فرد است و به همین دلیل است که کارگردانان بزرگی مانند کوبریک، بونوئل، پولانسکی، فلینی و تارکوفسکی، همگی خصومت زیادی برانگیختند. آنها حامیان زیادی داشتند اما دشمنان زیادی هم داشتند زیرا مردم آنها را نمی فهمیدند.
اگر به عنوان مثال سال ۱۹۵۹ در فستیوال فیلم کن را در نظر بگیرید، فیلمهایی مثل «۴۰۰ ضربه» ساخته تروفو و «هیروشیما عشق من» اثر آلن رنه در آن وجود داشت. همه «۴۰۰ ضربه» را دوست داشتند، درباره یک کودک و مادرش و مدرسهاش و غیره بود، همه میگفتند عالی است، اما فیلم رنه، تماشاگران را دو دسته کرد. در حالی که تروفو پذیرفته شد، اما در مورد فیلم رنه، برخی گفتند این یک شاهکار است و برخی گفتند افتضاح است. بنابراین پذیرش «۴۰۰ ضربه» به جای پذیرش سبک انقلابی «هیروشیما عشق من» بسیار راحتتر بود. «۴۰۰ ضربه» اصلا انقلابی نبود. تروفو، کارگردانی کلاسیک بود، کارگردان خوبی بود اما راحتتر از دنیای تخیل پذیرفته شد.
در دهه ۷۰ شما بطور سیستماتیک از فیلمسازان مستقل آمریکایی مانند رابرت آلتمن، کوبریک، سیدنی پولاک و دی پالما حمایت کردید. چه چیزی در آن سینما برای شما جالب بود؟
پوزیتیف یک مجله چپ بود اما ما نسبت به استعداد آدمها کور نبودیم. در آن زمان جنگ ویتنام بود و بسیاری از منتقدان، سینمای آمریکا را به خاطر جنگ ویتنام دوست نداشتند، اما ما بین سینما و سیاست تفاوت قائل شدیم. فیلمسازانی مثل اسکورسیزی، آلتمن، ترنس مالیک، دی پالما، همه این افراد، از جنگ ویتنام حمایت نمیکردند، مثل موج نوی فرانسه بود که در زمان جنگ الجزایر آمد و همه موج نو را پذیرفتند. ما نمیتوانیم بگوییم اوه نه، ما فیلمهای فرانسوی را دوست نداریم زیرا آنها الجزایری ها را میکشند. بنابراین بسیاری از مجلات مانند کایه دو سینما، عاشق فیلمهای چینی بودند زیرا آنها مائوئیست بودند و مائوتسه تونگ را دوست داشتند. آنها از فیلمهای انقلابی اولیه آمریکایی خوششان نمیآمد. من این را نمی فهمم. به نظر من باید سیاست را از سینما جدا کنیم.
نظر شما در مورد سینمای مستقل امروز آمریکا چیست؟
دیگر سینمای مستقلی وجود ندارد. اکنون اکثر فیلمسازان آمریکایی که فیلم های مستقل می سازند آرزوی رفتن به هالیوود را دارند. زمانی که ۳۰ سال پیش سودربرگ «سکس، دروغ و نوار ویدیویی» را ساخت و یا وقتی اسکورسیزی «خیابانهای پایین شهر» را ساخت و برادران کوئن «بلاد سیمپل» و «ترنس ملیک» «سرزمینهای هرز» را، این فیلمها واقعاً فیلمهای مستقلی بودند و آنها به دنبال کار درهالیوود نبودند. اما امروز همه میخواهند به هالیوود بروند. من علاقه خاصی به سینمای مستقل جدید در آمریکا ندارم. به نظرم کارگردانهای استثنایی در سینمای مستقل زیاد نیستند.
شما همیشه استنلی کوبریک را تحسین کرده اید و گفتگوی فوقالعادهای هم با او داشته اید. چگونه به کوبریک نزدیک شدید و او را راضی به گفتگو کردید؟
من فیلم های کوبریک را دوست دارم نه به این دلیل که کوبریک دوست من بود. کوبریک دوست هیچکس نبود. کوبریک با من هیچ دوستی نداشت اما با هم ارتباط داشتیم. مسئله اینجاست که کوبریک یک نابغه بود و من هرگز فیلم بدی از استنلی کوبریک ندیدم. وقتی «درخشش» (Shining) درآمد، مردم گفتند که اوه شما «درخشش» را به این دلیل دوست دارید که چون کتابی درباره کوبریک منتشر کردید احساس میکنید که باید Shining را دوست داشته باشید اما حالا Shiningیک فیلم کلاسیک است. در آن زمان درباره آن بحث های زیادی شد و برخی آن را دوست نداشتند. همه فیلمهای کوبریک جنجال ایجاد کردند، اما سرانجام بیست، سی سال بعد مورد تحسین قرار گرفتند. منتقدان فیلم آمریکایی از «بری لیندون» متنفر بودند. به نظر آنها افتضاح بود اما آن فیلم یک شاهکار بود. اعتراف به استعداد کوبریک به زمان نیاز دارد زیرا او یک فیلمساز انقلابی بود.
ما در عصر اینترنت هستیم و به نظر می رسد اینترنت ماهیت نقد فیلم را تغییر داده است. آیا فکر می کنید که نقد فیلم در فضای آنلاین و نوشتن برای اشکال جدید رسانه ای اصلا به بهبود فرهنگ نقد فیلم کمک کرده است؟
من مطمئن هستم که منتقدان فیلم بسیار خوبی در اینترنت وجود دارند. مسئله این است که تعداد وبلاگهای فیلم بسیار زیاد است و من نمی دانم کدام یک را ببینم یا انتخاب کنم. من یک چیزی شبیه راهنمای میشلن، یک کتاب برای معرفی رستورانها می خواهم. دوست دارم مردم به من بگویند کدام برنامه اینترنتی خوب وجود دارد. مسئله اینجاست که ما در عصر خودشیفتگی هستیم. دوره ما دوران خودشیفتگی است. همه فکر می کنند که مرکز جهان اند. هر کسی فکر می کند که صاحب نظر است، هر کس فکر می کند که خودش یک کاروسو* است و مثل کاروسو می خواند. همانطور که آمریکاییها می گویند همه فکر می کنند که زیر دوش حمام کاروسو اند. شما دوش میگیرید و زیر دوش می خوانید و فکر میکنید که کاروسو هستید، اما مشکل اینجاست که وقتی آن را روی اپرا و روی صحنه می گذارید دیگر کاروسو نیستید. این را وودی آلن در یکی از فیلمهایش به هجو کشید.
*منظور میشل سیمان انریکو کاروسو خواننده برجسته اپرای ایتالیایی است.