«تیکون عولام» یک مفهوم عبری در دین یهودیت است به معنی «ترمیم کردن دنیا». مارک روتکو، گرچه یک یهودی سکولار بود، اما مفهوم «تیکون عولام» را در زندگی هنریاش بسیار جدی میگرفت. او در همان دورۀ نوجوانی به مطالعۀ تلمود پرداخت. در فرهنگ یهودی، مطالعۀ عناصر ذاتی تلمودی یک دستاورد معتبر روشنفکری محسوب میشود.
این گذشتۀ تلمودی، طلسمی بود برای گشودن دروازۀ قلعۀ هنر برای روتکو. او بهدرستی یادآور میشود که هنرمند با پذیرفتن کمپوزیسیون سزان و رنگهای ماتیس بایستی فراتر از بازنمایی صِرف واقعیت پیش رود، و میپنداشت که هنرمند یک پیامبر است. استنلی کونیتز، شاعر برجستۀ امریکایی، خود روتکو را آخرین پیامبر در دنیای هنر غرب میدانست.
روتکو همواره پافشاری میکرد که او یک ماتریالیست است و نه یک ایدئالیست، ماتریالیستی که میکوشید خود را در ارزشهای اخلاقی و هنری غرق سازد و نه در نعمتهای مادی زندگی. روتکو خود را از جامعۀ هنریای که کران تا کران در زیر پای هوسبازی و سبکمغزیهای هنرمندان خردهبورژوا درنَوردیده میشد، دور نگه میداشت. زندگی عاطفی و حسی او سر تا پا متکی بود بر نقاشی و موسیقی. استودیوی نقاشی او بسیار زاهدانه و ساده بود، حتی در آن به زحمت یک صندلی نرم و راحت برای نشستن پیدا میشد.
روتکو میکوشید که امر لایتناهی یا فرا زمان را، که در تراژدی یونانی به آن رسیده بود، در نقاشیهایش به تصویر کشاند، بدین خاطر بود که او از کشیدن تصاویر عینی و بازنمایی واقعیات خود را رها ساخته بود، و دو دهۀ آخر عمر خود را تماماً صرف نقاشی انتزاعی کرده بود. زینپس نقاشیهای او با سبکی تحتعنوان «میدان رنگ» شناخته میشود. او از لایههای متعدد رنگ استفاده میکرد، بهطوری که گویی تابلوها از درون در حال درخشش هستند. پژوهشگران با استفاده از آخرین دستگاههای لیزری پی بردهاند که اغلب تابلوهای روتکو بیش از شانزده لایۀ رنگی تشکیل شدهاند. توصیه میشود که خوانندگان این سطور آثار روتکو را از فاصلۀ نزدیک مشاهده کنند تا بتوانند احساسات برانگیختهشده توسط این نقاشیها را درک و با آنها همدلی کنند.
خود روتکو در مورد سبک کار خویش میگوید که: «من آبستره کار نمیکنم… من به رابطۀ رنگ با فرم یا هر چیز دیگری علاقهای ندارم… من تنها به بیان احساسات عمیق انسانی – مانند تراژدی، وجد و غیره – علاقهمندم. این واقعیت که بسیاری از مردم وقتی با نقاشیهای من مواجه میشوند بههمریخته میشوند و اشک میریزند، نشان میدهد که من میتوانم این احساسات ژرف انسانی را بهخوبی منتقل کنم… افرادی که در برابر نقاشیهای من اشک میریزند، همان تجربۀ مذهبی را دارند که من هنگام کشیدن آنها داشتهام، و اگر شما فقط تحتتأثیر رابطۀ رنگها قرار بگیرید، معنای اصلی کار من را از دست دادهاید.»
روتکو بر این باور بود که جهان ما را احاطه کرده است و در پیش روی ما قرار نگرفته است، پس بایستی کاری کرد که این فضا و نوری که ما را در برگرفته، با ما سر سخن باز کند. بدینروست که او میگوید بایستی تابلوهای بزرگ کشید که بتوان در آن قرار گرفت و به آنچه در پشت سرمان هست آگاهی پیدا کرد و به سکوت که بسیار دقیق است گوش فرا داد. مانند دختر نوجوانی که در بالا دیده میشود. در نزد روتکو، جالبترین نقاشی، نقاشیای است که آنچه را فرد میاندیشد بیان میکند، نه آنچه را که او میبیند.
مارک روتکو، همچون ون گوگ در جنبش امپرسیونیسم، تأثیری عظیم بر جنبش اکسپرسیونیسم انتزاعی آمریکا داشت. امروز، روتکو بهعنوان یکی از مهمترین نقاشان مدرنیسم پس از جنگ جهانی دوم شناخته میشود. روتکو باور داشت که «تجربۀ تراژیک تنها منبع واقعی هنر است»، و سعی داشت نقاشیهایش را به تجربههایی از تراژدی و وجد تبدیل کند که شرایط بنیادی وجود را بازتاب میدهند. هدف اصلی او در طول زندگیاش بیان جوهر درام جهانشمول انسانی بود.