اهمیت تابلوی «جشن بلشازار» در سه نکته نهفته است: اول، رامبراند آن را مانیفست زیباییشناسی خود قلمداد میکند؛ دوم، با کشیدن آن میخواست قدرت خود را بهعنوان یک نقاش تاریخی باروک به نمایش بگذارد؛ و سوم، این تابلو به روایتی مذهبی و تاریخی میپردازد که کمتر کسی به آن پرداخته است.
برای ایرانیان، این نکته آخری شاید جالب باشد چرا که مضمون این تابلو از کتاب دانیال در عهد عتیق گرفته شده که به پیشبینی پادشاهی کوروش بزرگ اشاره دارد. دانیال یکی از پیامبران بنیاسرائیل است که آرامگاهش در شوش ایران قرار دارد. دانیال در دربار «بختالنصر»، پادشاه بابل، به اسارت گرفته شده بود. اما او زود به یکی از سران حکومتی بابل تبدیل میشود. بلشازار، پسر بختالنصر، جشنی را برپا میکند و هزار تن از نجبای اقلیم خود را به این میهمانی دعوت میکند. آنها به میگساری در ظروف و جامهای مقدسی میپردازند که بختالنصر هنگام حمله به معبد اورشلیم آنها را ربوده بود.
آنها در حین عیشونوش بودند که ناگهان دستی از غیب ظاهر میشود و بر روی دیوار نوشتهای مینویسد. بلشازار و مهمانانش که از ترس خشک شده بودند، دانیال را فرا میخوانند تا این نوشته را برایشان تفسیر کند. دانیال اینگونه آن را تفسیر میکند: «روز پادشاهی تو به سر آمده است. حکومت تو به دو شقه تقسیم خواهد شد، یک شقه به مادها و شقۀ دیگر به پارسیان خواهد رسید.» همان شب بلشازار کشته میشود و کوروش بزرگ به تخت پادشاهی مینشیند.
همانطور که گفته شد، رامبراند این تابلو را نقاشی کرد تا خود را بهعنوان یک استاد برجسته در سبک تاریخی باروک معرفی کند، همانند استاد کهنهکار روبنس در دربار اروپاییها. این نقاشی مطالعهای از عمل، ترس و شگفتی است؛ هر فیگور در حالت دراماتیک و شگفتزده نشان داده شده است که با تلفیقی از تأثیرات توهمی و ترتیبهای ترکیبی بیننده را درگیر میکند. تسلط رامبراند بر کیاروسکورو (تضاد نور و تاریکی) باعث میشود که اشکال به آرامی ظاهر شوند یا به مناطق تاریکتر بازگردند.
حال نگاهی به تابلوی دیگری از رامبراند بیندازیم: «عروس یهودی». ونگوگ بعد از دیدن آن، به دوستش میگوید: «من حاضرم ده سال از عمرم را بدهم تا قادر باشم دو هفته در مقابل این تابلو بنشینم، و برای تغذیهام در این مدت، به چند تکه نان خشک هم راضی خواهم بود.» او در نامهای به برادرش مینویسد: «در این تابلو یک مرد و یک زن حضور دارند. مرد زن را در آغوش گرفته. آه برادر، چقدر صمیمی و پُراحساس این تصویر بازنمایی شده است. رامبراند، بیش از هر چیز، یک شعبدهباز خارقالعاده است.»
ونگوگ در چنین برداشتی از نبوغ رامبراند تنها نبود. دیوید هاکنی، برجستهترین نقاش زندۀ دنیا، معتقد است که رامبراند بهترین نقاش در تاریخ جهان است. او میگوید: «هر کسی که نقاشی میکند میتواند ببیند که او چقدر عالی نقاشی میکند: فوقالعاده عالی.»
البته نام اصلی این تابلو عروس یهودی نبوده و فقط بعد از قرن نوزدهم به این نام معروف شده است، وقتی که یک مجموعهدار هنری در آمستردام تابلو را این گونه وصف کرد که پدری یهودی در حال هدیه دادن گردنبندی به دخترش در روز عروسیاش است. برخی از صاحبنظران بر این باورند که این نقاشی دلالت دارد بر روایت اسحاق و ربهکا در عهد عتیق.
به روایت تورات، اسحاق ناگزیر میشود به سبب بروز خشکسالی راهی سرزمین جرار گردد. او از بیم آنکه مردم آن سرزمین به منظور تصاحب همسر به غایت زیبایش، ربهکا، او را به قتل رسانند، ناچار شد ربهکا را خواهر خود بخواند. اما یک روز ابیملک، حکمران جرار، از پنجره به بیرون نگاه میکند و اسحاق و همسرش ربهکا را در حالت صمیمیت و نوازش میبیند. رامبراند با این تابلو سعی میکند این وضعیت را بازنمایی کند با حذف مشاهدهگر، ابیملک حاکم.
امر مسلم این است که رامبراند شیفتۀ روایتهای عهد عتیق بود و خود را یک یهوددوست میپنداشت. او در محلۀ یهودیان آمستردام زندگی میکرد. یهودستیزی یکی از پیگیرترین و مرگبارترین شکلهای نژادپرستی در تاریخ بوده است. با در نظر گرفتن کارنامۀ سیاه نژادپرستی، برخی از صاحبنظران معتقدند نام «عروس یهودی» مناسبترین نام برای این تابلو است، چرا که در آن واحد ادای احترامی است به گرایشهای بشردوستانه و یهوددوستانه رامبراند کبیر.
***