از ابتذال شر و دیگر شیاطین؛ نگاهی به رمان لاشه‌ی لطیف

فارغ از این‌که موافق نظریه‌ی مشهور هانا آرنت باشیم یا نه، نظریه‌ی ابتذال شر بیان می‌کند که بسیاری از کارهای هولناکی که بشر در طی تاریخ انجام داده است، در نتیجه‌ی یک فرایند عادی‌سازی انجام می‌شود. اگر بخواهیم گفته‌ی آرنت را ساده‌سازی و خلاصه کنیم، نظریه‌ی ابتذال شر می‌گوید که در طی این فرایند عادی‌سازی، اعمال زشت و جنایت‌بار تغییر چهره داده و به اموری عادی تبدیل می‌شوند و درنتیجه عاملان‌شان بدون داشتن عذاب‌وجدان یا هرنوع پشیمانی‌‎ای، آن جنایت‌ها را مرتکب می‌شوند زیرا فکر می‌کنند امری عادی است. دنیای ترسناک رمان لاشه‌ی لطیف، نوشته‌ی آگوستینا باستریکا، که نشر چشمه به‌تازگی با ترجمه‌ی سحر قدیمی منتشر کرده، درباره‌ی عادی‌سازی کانیبالیسم یا آدم‌خواری است؛ البته در ظاهر و سطح رویی داستان. در این دنیای تاریک و ترسناک، دولت‌ها و حکومت‌های مرکزی اعلام می‌کنند که نوعی ویروس ناشناخته وارد بدن حیوانات شده و این ویروس می‌تواند جان انسان را نیز بگیرد. بنابراین خوردن گوشت حیوانات، اعم از پرندگان و گاو و گوسفند و خوک، ممنوع می‌شود. مردم برای دفع این خطر، که درواقع احتمالاً یک شایعه است، شروع به کشتن حیوانات، چه خانگی و چه اهلی و وحشی می‌کنند. حکومت‌های مرکزی و همچنین قدرت‌های سرمایه‌داری در جهانِ رمان از این واقعه سوءاستفاده کرده و بازار جدید خودشان را راه انداخته‌اند؛ از کارخانه‌های پرورش رأس (انسان‌) گرفته تا شکارگاه‌ها، از واردات سیاه‌پوستان آفریقایی برای تولید چرم سیاه گرفته تا آزمایش‌های شبیه به آزمایش‌های یوزف منگله با رأس‌ها (انسان‌ها). در طی رمان نشان داده می‌شود که این قدرت‌ها چگونه این اعمال زشت و شر را عادی‌سازی می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که اگر یکی از شهروندان آدم‌خواری نکند و به گیاه‌خواری روی بیاورد و یا وجود ویروس موهوم را زیر سؤال ببرد، ممکن است مورد مؤاخذه‌ی سایر شهروندان قرار بگیرد.

شخصیت اصلی رمان لاشه‌ی لطیف، مردی به نام “تخو” است.  تخو خود در یکی از مراکز تهیه‌ی گوشت انسان کار می‌کند و با تمام اصول و قوانین آن آشناست. بازرسی‌ها، سفارش گرفتن‌ها و پرسه‌های او در سایر مراکز مربوطه، مانند قصابی‌ها و دباغ‌خانه‌ها و شکارگاه‌ها و آزمایشگاه‌ها، باعث می‌شود که مخاطب‌های رمان کاملاً با جهان داستان و ساختار آن جهان نو آشنا شوند. تخو مردی است که پسر خردسالش را از دست داده است و حالا در خانه‌اش به‌تنهایی زندگی می‌کند؛ زیرا همسرش، سسیلیا پس از مرگ فرزند، با مادرش زندگی می‌کند. شخصیتی بسیار عجیب و پیچیده که در انتهای رمان خواننده را غافل‌گیر می‌کند.

برای روایتگری رمان نیز، راوی سوم‌شخص محدود به ذهن تخو داستان را در زمان حال جلو می‌برد و بر حسب نیاز، فلش‌بک‌هایی به گذشته می‌زند و چیزهایی بازگو می‌کند. جالب‌توجه‌ترین نکته درمورد این راوی، خونسردی بیش از حد او در روایت داستان است. قسمت‌هایی بسیار خشن در داستان وجود دارد که قطعاً خواننده را دچار انزجار می‌کند. اما این راوی، با خونسردی هرچه تمام‌تر این صحنه‌ها را روایت می‌کند. خونسردی و آرامش او می‌تواند حاکی از همان امر “عادی‌سازی” باشد که بالاتر ذکر شد. گویا راوی دارد امری را روایت می‌کند که همه‌روزه و عادی است. قسمت‌هایی از رمان را با هم بخوانیم و به خونسردی راوی داستان در روایت کردن آن توجه کنیم:

«حصار الکتریکی نمی‌تواند فریادها و صدای ساطورها که بدن را تکه‌تکه می‌کنند خاموش کند؛ آشغال‌خورها برای بهترین قسمت‌های بدن گاستون شافه با هم می‌جنگند.»

در قسمتی که بالاتر ذکر شد، شخصیتی به نام گاستون شافه، بنا بر تعالیم جدید و تحریف‌شده‌ی کلیسای دنیای رمانِ لاشه‌ی لطیف، بدن خودش را قربانی می‌کند تا افراد ناتوان موسوم به آشغال‌خورها، گوشت برای خوردن داشته باشند. این‌که این کلیسا چرا این‌کار را می‌کند و انجام این قربانی‌ها به آشغال‌خورها گوشت می‌رساند، می‌تواند موضوع جالبی برای تحقیق در دنیای رمان باشد. یکی از دلایل آن می‌تواند این باشد که آشغال‌خورها برای به‌دست آوردن غذا دست به خرابکاری نزنند؛ چیزی که اتفاقاً در آخر رمان رخ می‌دهد.

بازگردیم به موضوع خونسردی راوی رمان لاشه‌ی لطیف در برابر خشونت‌های رمان. می‌توان به قسمت‌های بسیار خشن دیگری نیز از رمان اشاره کرد. یک نمونه‌ی دیگر می‌تواند در نشان دادن فضای وحشتناک این رمان و خونسردی راوی مفید باشد. در این قسمت از رمان لاشه‌ی لطیف که در ادامه خواهد آمد، چند نوجوان، چهار توله‌سگ پیدا کرده‌اند و قصد دارند آن‌ها را بکشند: «یکی از نوجوان‌ها را دید که یکی از آن چهار برادر را برداشت و به هوا پرتاب کرد. دیگری، قدبلندترین‌شان، با چوبش توله‌سگ را، انگار توپ باشد، زد. توله‌سگ به دیوار خورد و افتاد زمین، مرده؛ خیلی نزدیک به یکی از برادرانش که قبلاً کشته شده بود. آن‌ها دست زدند و یکی‎‌شان گفت: “بیاید کله‌شون رو بکوبیم به دیوار. می‌خوام ببینم حسی داره.” سومین توله‌سگ را برداشت و سر حیوان را چندبار به دیوار کوبید.»

علاوه بر موارد یادشده، مضامین دیگری نیز در داستان وجود دارد که می‌توان به‌اختصار از آن‌ها یاد کرد.

لاشه‌ی لطیف

  • ناتوانی فرد در برابر ساختار

به‌عنوان مثال، یکی از مضامین دیگر رمان لاشه‌ی لطیف، ناتوانی فرد در برابر ساختاری است که در آن شر به چیزی عادی و مبتذل تبدیل شده است. شخصیت تخو بعد از مرگ پسرش، لب به گوشت انسان نزده. از ابتدای رمان تا اواخر آن مدام، به هر طریقی انزجار خودش را از وضعیت موجود نشان می‌دهد. ولی او نمی‌تواند در نهایت تغییری را به‌وجود بیاورد و خودش تبدیل به چرخ‌دنده‌ای در ساختار می‌شود. البته درمورد پایان غافل‌گیرکننده‌ی رمان لاشه‌ی لطیف و آن عمل نهایی تخو، در اواخر یادداشت بیشتر صحبت خواهیم کرد.

  • کالا شدن انسان

از دیگر مضامین موجود در رمان لاشه‌ی لطیف، می‌توان به «کالاشدن انسان» اشاره کرد. هرچیزی، حتی انسان نیز در دنیای این رمان، و شاید در دنیای خودمان، به طعم و قیمتش شناخته می‌شود. دنیایی را تصور کنید که در آن خواهرزاده‌های کوچک و دوست‌داشتنی‌تان، درگوشی درمورد طعم گوشت‌تان با هم صحبت کنند. یا دنیایی که در آن برای تولید چرم سیاه، رأس-انسان‌های آفریقایی وارد کنند. دنیایی که در آن یک خواننده‌ی مشهور راک که بدهی بالا آورده، برای پاک کردن حسابش، وارد شرط‌بندی‌هایی می‌شوند که در آن اگر بتوانند از دست افرادی موسوم به «شکارچی» فرار کنند، شخص کارگزار بدهی آن‌ها را پاک می‌کند و اگر نتوانند، شکار و خورده می‌شوند.

  • قدرت زبان در عادی‌سازی شر

زبان و عوض کردن کلمات می‌تواند نقش مهمی را در عادی‌سازی شر بازی کند. ممکن است به‌جای واژه‌ی «انسان» از واژه‌ی «رأس» استفاده کنیم تا بتوانیم کشتن و خوردن انسان را امری عادی کنیم. تنها کاری که لازم است انجام شود، این است که تمام شهروندان را وادار کنیم که به انسان‌هایی که می‌خواهند بخورندشان، بگویند «رأس». قسمتی از رمان را در این مورد با هم بخوانیم: «دستیاران سوپ انیسون و رازیانه می‌آورند و بعد پیش‌غذایی متشکل از انگشتان در سس شراب با سبزیجاتِ شیرین‌شده، اما معادلِ اسپانیایی انگشت را به کار نمی‌برند. به انگلیسی می‌گویند “فرش فینگرز”، انگار این کار می‌تواند واقعیت را تغییر دهد، این واقعیت که محتویاتِ روی میز انگشتان چند انسان است که چند ساعت قبل نفس می‌کشیدند.»

می‌توان کمی هم درمورد پایان‌بندی رمان لاشه‌ی لطیف صحبت کرد. از طرفی ممکن است مخاطب رمان آن اتفاق (یعنی سلاخی کردن یاسمین توسط تخو) را ناگهانی، غیرمنتظره و غیرقابل‌باور بداند. زیرا تمام دویست و خرده‌ای صفحه را خوانده تا بتواند مقاومت یک فرد، یعنی تخو، در برابر ساختار را ببیند. این می‌توانست پایانی خوش برای این رمان باشد. ولی مخاطب ممکن است از طرف دیگر به این نتیجه برسد که تخو در نهایت از ساختار شکست می‌خورد و تنها دلیل مقاومت او در برابر ساختار ، منافع شخصی‌اش بوده است. همین که تخو به خواسته‌اش (داشتن فرزند) رسید، تمام مقاومتش را نیز از دست می‌دهد. البته مخاطب داستان قطعاً توجه دارد که تخو یک فرد انقلابی در برابر ساختار نیست. در سرتاسر رمان، هرجا که ممکن بوده به خطر بیفتد، از ساختار تبعیت کرده است. درست است که او گیاه‌خوار شده، ولی در شکارگاه  (اواخر رمان) برای تأمین منافعش گوشت انسان می‌خورد. اتفاقاً از همان‌جاست که او رفته‌رفته تغییر می‌کند و ساختار به او شکل می‌دهد.

در نهایت برای جمع‌بندی می‌توان به گفته‌ی منتقدی در نیویورک‌تایمز درباره‌ی این رمان اشاره کرد که در پشت جلد رمان لاشه‌ی لطیف نیز چاپ شده است: «درست از لحظه‌ای که رمان را در دست می‌گیرید، خودتان را هم لرزان و هم ترسان در صف سلاخی می‌بینید و شک ندارید آن‌چه پیش رو دارید ذره‌ای از آن‌چه پشت‌سر گذاشته‌اید بهتر نخواهد بود.»

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights