به‌دام‌افتادن زنان؛ تحلیل نمایشنامه‌ی فِفو و دوستانش

«فِفو و دوستانش» به‌عنوان شناخته‌شده‌ترین نمایشنامه‌ی «ماریا ایرِنه فورنِس» یک نمایشنامه‌ی ابزورد است. این نمایشنامه به‌خاطر بازیگران تماماً زن، نقش‌های جنسیتی و انحراف جسورانه‌اش از نمایش مرسوم صحنه و مشارکت تماشاگران، غالباً به عنوان یک نمایشنامه‌ی فمینیستی و آوانگارد مورد توجه قرار گرفته است. گرچه ماریا ایرِنه فورنِس آن را نه یک نمایشنامه‌ی فمینیستی که یک نمایشنامه‌ی طرفدار زنان نامیده است. ففو و دوستانش در سال ۱۹۷۷ خارج از «برادوِی» روی صحنه رفت. همان سال جایزه‌ی «اوبی» را از آن خود کرد و تا سال بعد یعنی سال ۱۹۷۸ که چند اجرای دیگر در امریکا داشت، جایزه‌ی منتقدان درام لس آنجلس را هم دریافت کرد. ففو و دوستانش به ترجمه‌ی پرستو گرانمایه توسط نشر ثالث به تازگی منتشر شده است. این یادداشت به تحلیل این نمایشنامه خواهد پرداخت.

ماریا ایرِنه فورنِس نمایشنامه‌نویس، کارگردان تئاتر و معلم کوبایی-آمریکایی بود که نیمه‌ی دوم قرن بیستم در سالن‌های تئاتر خارج از برادوی و تئاتر تجربی کار می‌کرد. نمایشنامه‌های او طیف گسترده‌ای از مضامین را شامل می‌شوند. او که با نام «ایرنه» شناخته می‌شود، ۹ جایزه‌ی تئاتر اوبی (Obie مخفف Off-Broadway award) را دریافت کرده که جایزه‌ی سالانه‌ای است برای نمایش‌های خارج از برادوی. همچنین فینالیست جایزه‌‌ی پولیتزر درام در سال ۱۹۹۰ هم بوده. ایرنه نمایشنامه‌های زیادی نوشته و به اجرا درآورده که از بین آن‌ها به‌جز فِفو و دوستانش دو نمایشنامه‌ی «دانوب» و «دکتر خی ئل» هم به فارسی ترجمه شده است.

هشت شخصیت‌ زن

(هشدار اسپویل)

این نمایشنامه هشت شخصیت دارد که ففو شخصیت اصلی نمایشنامه آن‌ها را دور هم جمع می‌کند. او شخصیتی پیچیده دارد و بقیه‌ی شخصیت‌ها در برابر او زنده می‌شوند. ففو غیرقابل‌پیش‌بینی است و کارها را عجولانه و بدون فکر انجام می‌دهد. از طرفی از دوستانش مراقبت می‌کند. ففو دارای بسیاری از ویژگی‌های مردانه‌ی زمان خود است. اسلحه دست می‌گیرد و با شلیک به همسر خارج از صحنه‌اش؛ فیلیپ، با او و با زنانگی‌اش مبارزه می‌کند. ففو درباره‌ی فیلیپ به جولیا می‌گوید: «من به او نیاز دارم جولیا. من به لمس او نیاز دارم. من به بوسه‌ی او نیاز دارم. من به شخصی که او است نیاز دارم.» بنابراین او قدرتمند و درعین‌حال ضعیف و شکست‌خورده است و در بین نقش‌هایش به دام افتاده است. بااین‌حال سایر زنان را به دلیل ضعف‌شان مورد انتقاد قرار می‌دهد.

جولیا روی ویلچر نشسته. او در یک حادثه‌ی شکار وقتی آهویی مورد اصابت گلوله قرار گرفته، فلج شده. از آن‌جایی که گاهی بی‌اختیار راه می‌رود، به نظر می‌رسد توهم بیماری دارد. او با مردی در خیال خود صحبت می‌کند. اعمال او نشان‌دهنده‌ی تسلیم بودن در برابر مردان است. جولیا می‌گوید: «اگر مردی مرتکب عمل شیطانی شود، شایسته‌ی دلسوزی است. شر از بیرون او آمده و درونش حلول کرده. زن شر را تولید می‌کند.» او در بخش دوم در توهم خود در صحبت با مردی مونولوگی ضدزن دارد. او آینه‌ی ففو است که در ازدواج خود فلج است و در دام آن گرفتار است.

سیندی و کریستینا اولین کسانی هستند که به خانه ففو می‌رسند. آن‌ها هر دو مطمئن نیستند که چگونه با ففو برخورد کنند و در برابر افکار و اعمال ضدزن او متعجب هستند.

پائولا و سیسیلیا قبلاً صمیمی بوده‌اند، اما در سال‌های اخیر از هم دور شده‌اند. آن‌ها احتمالاً عاشق بوده‌اند و در این مهمانی آن‌ها با بوسیدن هم احتمالاً دوباره به‌هم برمی‌گردند.

اِما یک شخصیت سرزنده و کنشگر است که کارگردان و نقش اصلی طرح خیریه است. او در این طرح متنی از «اِما شریدن فرای» __بازیگر، نمایشنامه‌نویس و معلم آمریکایی__ می‌خواند. این متن در رابطه با محدودشدن توسط محیط و جامعه است.

سو آخرین دوست ففو است که گفتگوهای جزئی با جولیا و پائولا دارد و به عنوان دوستی مفید ظاهر می‌شود و سعی می‌کند سوپ خود را به جولیا بدهد. او همچنین درباره‌ی فشارهای وارده بر زن‌ها در محیط دانشگاه صحبت می‌کند که چطور آن‌ها دست‌کم گرفته و وادار می‎شوند به کار نکرده‌ اعتراف کنند.

در این نمایشنامه هیچ شخصیت مردی وجود ندارد، اما به چند مرد هم اشاره می‌شود: باغبان، برادر ففو، شوهر ففو و مردانی با هویت نامعلوم.

پلات

ففو و هفت دوست زنش در خانه‌ی ففو گرد هم می‌آیند تا یک سخنرانی برای خیریه‌ی خود در راستای آموزش مدرسه تمرین کنند. هر شخصیت در این رویداد نقشی را ایفا می‌کند. این نمایشنامه در یک روز بهاری از حوالی ظهر شروع می‌شود و در شب به پایان می‌یابد و در صحنه‌ای که برای یکی از آن‌ها حادثه‌ای احتمالاً مرگ رخ داده به اوج خود می‌رسد.

این نمایشنامه که تمرکزش بیشتر بر شخصیت‌ها و مضامین زنانه است تا پیرنگ، به سه پرده __که ایرنه آن را بخش نامیده__ تقسیم می‌شود. بخش اول اتاق نشیمن خانه‌ی روستایی ففو است. بخش دوم در چهار قسمت مختلف خانه قرار دارد: چمن، اتاق کار، اتاق خواب و آشپزخانه. ایرنه با مخدوش کردن صحنه‌بندی متعارف، دیوار چهارم را حذف می‌کند و صحنه‌ها در چندین مکان به طور همزمان در سراسر تئاتر پخش می‌شوند. تماشاگران برای تماشای هر صحنه به گروه‌هایی تقسیم می‌شوند، هر صحنه را می‌بینند و سپس به صحنه‌ی بعدی می‌روند. صحنه‌ها آن‌قدر تکرار می‌شوند تا هر چهار گروه هر چهار صحنه را ببیند. این ساختارشکنی صحنه که خود ابزورد است را صحنه‌بندی متناوب (Alternative Staging) می‌گویند و با نوع نمایشنامه که ابزود است هماهنگی دارد. این صحنه‌های منفرد تضاد را در تمام زندگی زنان برجسته می‌کنند و بنابراین مبارزه‌ی فمینیستی جمعی‌تری را نسبت به رویکرد معمولی فمینیستی موج اول که بر وجود و حقوق زنان تأکید می‌کرد نشان می‌دهد. بخش سوم هم به تمرین سخنرانی و تعامل زن‌ها می‌پردازد و با حادثه‌ای برای یکی از آن‌ها تمام می‌شود.

تناسب ستینگ با خوانش فمینیستی و موضوع آن

نمایشنامه‌ی ففو و دوستانش در دهه‌ ۱۹۷۰ نوشته شده؛ زمانی که موج دوم فمینیسم در اوج خود به سر می‌برد و فمینیسم در حال تبدیل شدن به یک نیروی قوی‌تر در جامعه است. دورانی که تلاش می‌شود تصورات کلیشه‌ای درباره‌ی زن‌بودگی تغییر کند. داستان اما در چهل سال قبل و در دهه‌ی ۱۹۳۰ یعنی دوران موج اول فمینیسم رخ می‌دهد که تلاش‌های فمینیسم برای آگاه کردن جامعه از حقوق زنان است. موضوع اصلی مبارزه زنان برای فرار از نقش‌های کلیشه‌ای است که آن‌ها را از نظر فکری محدود و سرخورده می‌کند. زنان از جامعه‌ای که تحت سلطه‌ی مردان بود جدا شده بودند و از ایفای نقش‌های مردانه و رفتارهای مردانه منع می‌شدند. زنانی که از مرزهای خود فراتر می‌رفتند به تحقیر نگریسته می‌شدند و ارزش‌شان را کم می‌کردند. این ذهنیت در تعاملات شخصیت‌های تماماً زن در ففو و دوستانش مشهود است و احساس تنهایی و انزوا را آشکار می‌کند.

بنابراین مکان داستان متناسب با کانسپت (موضوع) آن در خانه‌ای روستایی در نیوانگلند انتخاب شده. این در خانه بودن به نقش محدود زنان و محبوس بودن و به دام افتادن آن‌ها هم از نظر جسمی و هم از نظر فکری در این دوره اشاره دارد. زنان هرچند ممکن است شاغل باشند، باز توقع جامعه‌ی مردسالار از آن‌ها انجام نقش‌های تعریف‌شده در خانه است. در این خانه طیفی از زنان زن گرد هم می‌آیند که در طول داستان برای هر کدام مسئله‌ای زنانه و کشمکش بین خودشان و با جامعه‌ی مردسالار آشکار می‌شود. زنانِ ناآگاه از این مسئله‌ی خود، در تلاش هستند تا مشخص کنند که چه کسی هستند و معنای زن بودن در یک جامعه‌ی مردسالار چیست. این‌که زنان محور داستان هستند و مردان در صحنه حضور ندارند هم قابل توجه است، چراکه این مبارزه‌ی داخلی زنان و مسئله‌ی زنان علیه زنان را برجسته می‌کند.

ابزوردیسم

از آن‌جایی که ففو و دوستانش فاقد پلاتی متعارف است، نمی‌توان برای آن درون‌مایه‌ی معینی در نظر گرفت، اما کانسپت‌های ففو و دوستانش نقش‌های جنسیتی، تمایلات جنسی، عشق بین زنان (لِزبیَنیسم)، لذت‌ها و فشارهای دوستی در میان زنان، جنون و از همه مهم‌تر به دام افتادن زنان در جامعه‌ای است؛ جامعه‌ای که در حال دست‌وپنجه نرم کردن با انقلاب جنسی‌ای است که از قرن پیش در جریان است. ایرنه از ففو و دوستانش برای بازنمایی مبارزه‌ی زنان علیه کلیشه زنانه استفاده می‌کند. هرگونه تعامل با شخصیت‌های مرد خارج از صحنه انجام می‌شود و هیچ شخصیت مرد ثابتی دیده نمی‌شود که نشان دهد زنان در حضور مردان چگونه رفتار می‌کنند.

درعین‌حال همه‌ی شخصیت‌ها اصول فمینیستی را تجسم نمی‌کنند، بنابراین با این‌که نمایشنامه‌نویس و همه شخصیت‌ها زن هستند و تعامل بین شخصیت‌ها عمدتاً به مسائل مربوط به زندگی زنان مربوط می‌شود، برخی از منتقدان نمایشنامه را فمینیستی نمی‌دانند و اغلب فقط ابزورد شناخته می‌شود.

ابزوردیسم معتقد است که ذهن انسان و جهان پیرامونش هیچ‌یک خالی از معنا نیستند؛ اما رابطه‌ی این دو و تناقض‌های ساختاری‌شان باعث معناباختگی می‌شود. بنابراین ابزوردیسم به تعارض بین تمایل همیشگی بشر برای جستجوی معنا در زندگی می‌پردازد که در آن ناتوان است. تئاتر ابزورد معمولاً افکار نویسنده را در مورد جنبه‌های غیرمنطقی و خفه‌کننده‌ی جامعه و فشارهای وارد بر افراد منعکس می‌کند و راه‌حلی برای آن ارائه نمی‌دهد. با این تعریف نمایشنامه‌ی ففو و دوستانش ابزورد است و زنانی را نشان می‌دهد که نادانسته و یا ناخواسته در زندگی و نقش‌هایشان به دام افتاده‌اند، به دست خودشان یا به دست دیگران.

ففو احساس می‌کند در یک ازدواج ناخوشایند گرفتار شده، اما هنوز برای فرار از آن ناتوان است و به خاطر این ناتوانی از خودش انتقاد می‌کند.

از طرفی موضوع تنهایی و ترک شدن هم در نمایشنامه دیده می‌شود. ففو احساس می‌کند در یک ازدواج ناخوشایند گرفتار شده و احساس تنهایی می‌کند، اما چون زن است، قدرت فرار از آن را ندارد و به خاطر این ناتوانی از خودش انتقاد می‌کند. پائولا مدتی پیش توسط معشوقش سیسیلیا ترک شده و سیندی هم از مردی جدا شده. جولیا با شلیک گلوله به یک آهو دچار تشنج و آسیب روحی شده و اکنون فلج است و در توهمات خود با مردی هم‌کلام شده و مورد آزار او قرار می‌گیرد.

در پایان نمایشنامه صدای شلیک به گوش می‌رسد. این صدای شلیکِ ففو است که از ابتدا با تفنگی ساچمه‌ای درحال تیراندازی به شوهرش است و در آخرین تیراندازی خرگوشی را شکار می‌کند، اما پیشانی جولیا به طور مرموزی درحال خونریزی است؛ درست مانند اولین حادثه شکار که در دیالوگ‌ها از آن صحبت شده. سپس سر جولیا به عقب می‌افتد و به نظر می‌رسد که می‌میرد. جولیا نمادی از زنانی است که در راه خود به دام افتاده‌اند و حتی با شنیدن صدای شلیکی که آن‌ها را هدف نگرفته تسلیم می‌شوند و تن به مرگ می‌دهند.

از طرفی این شلیک می‌تواند واکنش ابزورد ایرنه به سخن چخوف درباره‌ی ایجاز در نوشتن باشد که می‌گوید: «نباید تفنگ پری را بر صحنه ببریم، اگر کسی قصد شلیکش را ندارد. امید بیهوده دادن کار درستی نیست.»

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights