دهه شصت امریکا در نتفلیکس / یادداشتی بر محاکمهٔ شیکاگو هفت

در چندسال گذشته نتفلیکس بدل به نمایندهٔ اصلی فیلم‌های مقطعی-تاریخی شده است. اغلب این آثار در یا مربوط به دههٔ شصت می‌شود. از سریال فینچرMindhunter– تا اثر حماسی اسکورسیزی ایرلندی و اسپایک لیDa five blood– و حالا هم فیلم سورکین. آثاری که همه نیازکند بودجهٔ هنگفتی بوده‌اند و جایی جز نتفلیکس اتفاق آن ناممکن بود، اتفاقی که تکرار آن در همین چندسال باعث می‌شود با تنومندکردن کارنامهٔ تولید فیلم نتفلیکس تنها طی سه سال اخیر آن‌را بدل به یکی از قدرتمندترین کمپانی‌های تولید فیلم کند. همان کاری که کمپانی‌ها در دهه بیست و سی با ساخت حماسه های مذهبی و تاریخی از قبیل کلئوپاترا و ده‌فرمان انجام می‌دادند، حالا نت فلیکس نیز با پیروی از همان روش تاریخ خود را می‌سازد. همیشه برای شروع به چندتا اسطوره نیاز است.

فیلم محاکمهٔ شیکاگو هفت از آخرین نمونه‌های این فرمول است؛ پروژه‌ای که سال‌ها بین شدن و نشدن معلق بوده، از اوایل دو هزار خبر از ساختش توسط کارگردان‌هایی هم‌چون اسپیلبرگ پیچیده شده و گاهی خبر از استفاده از نابازیگران می‌شده است، در آخر ‌دست یکی از موثرترین مولف‌های سینمای آمریکا در این دو‌سه دهه افتاده است. درواقع با نگاهی آنی به کارنامهٔ سورکین و شناسایی پرش او از نمایش‌نوشتن برای صحنه تئاتر به فیلمنامه‌نویسی برای پرده سینما بیشتر می‌فهمیم که چرا از سوی جامعهٔ تولیدفیلم انتخاب درستی برای نگارش این داستان و درپی آن کارگردانی‌اش بوده است. سورکین با فیلمنامهٔ «چند مرد خوب» به شهرت رسید. فیلمی که براساس نمایش موفقی به قلم خودش بود. فیلم یک‌شبه بدل به اثری کالت شد و شاید مشهورترین فیلم‌ دادگاهی امریکا در این چنددهه باشد. حالا سورکین دقیقا درهمان جای قبلی ایستاده است. با شخصیت‌هایی که هرکدام در یک تیم هستند و نبردی بین دستگاه حاکم- که بنا بر شکل و فضای داستان هردوفیلم تغییر می‌کند اما شباهت‌هایی بدیهی آن عیان است- و مردم یا بین ستم‌گر و ستم‌دیده شکل گرفته، پیرنگی که در چندمرد خوب میان جک نیکلسون و تام کروز درافتاده بود و در اینجا میان افراد سودجو در دولت و مردم معترض.

محاکمه شیکاگو هفت

محاکمهٔ شیکاگو هفت که همچون فیلم دادگاهی پیشین سورکین براساس داستانی واقعی است روندی نه چندان مشابه آن را دنبال می‌کند. در اینجا تعدادی از معترضان به جنگ ویتنام که به دلیل شورش محکوم شده‌اند گرد هم آمده‌اند تا باتمام ناداوری‌های موجود بی‌گناهی خود را ثابت کنند. درهمان اول دو رویکرد اصلی فیلم مشخص می‌شود؛ نخست اینکه بجای یک شخصیت یا حتی یک گروه از شخصیت های بهم پیوسته با چند شخصیت در گروه های مختلف روبه‌روییم، که این خود بستر را برای پرداخت پهن‌تر و دشوارتر کرده است. شخصیت‌هایی که در فیلم وجود دارند هرکدام نمایندهٔ یک بخش از تفکر دهه شصت در امریکا هستند. شاید مهم‌ترین نقطه‌قوت فیلمنامه در بازنمایی تفکر و ذهنیت دهه شصتی باشد. بخش اول که مرکز آن شولتز (جوزف گوردون لوئین) است نمونهٔ فرد درون سیستم و دست راستی اما با قلب است (که در هیچ کجای فیلم مشخص نیست که این شخصیت چرا خوب است یا چرا حتی متهم‌ها هم او را خوب و خوش‌قلب می‌دانند) و در بخش روبرو، که دستهٔ متهم‌ها و مدافعان آنان قرار گرفته گروه های مختلفی وجود دارد که هرکدام شخصیت مرکزی خودشان را دارند. تام هیدن (با بازی ادی ردمین که شاید جزو ضعیف‌ترین بازی‌های فیلم باشد، تا جایی که فیگورهای تصنعی که می‌گیرد می‌تواند درجای‌هایی ازاردهنده باشد) که به‌گونه‌ای بدل شخصیت گوردون لوییت در تیم روبرو است، بچه ی میهن‌پرست آمریکایی که لباس منظم دارد و تروتمیز است و بار اخلاقی درام را بر دوش می‌کشد. نفر بعدی که ستارهٔ قصه است ابی هافمن (ساشا بارا کوهن) که نقطه مقابل هیدن قرار گرفته- چه در فرم و چه در محتوا، و بابی سیل (یحیی عبدالمتین دوم که نه تنها یکی از بازی‌های خیلی خوب و بی‌ادای فیلم را دارد بلکه به دنبال درخشش در مینی‌سریال واچمن می‌تواند یکی از نامزدهای مهمترین ستاره های سیاهپوست نوظهور باشد) که بخش نژادی ماجرا را نمایندگی می‌کند.

شاید بستر گستردهٔ داستان فیلم با تمام زیرلایه ها و اندیشه های نهفته و موردتوجه آن باعث شده سورکین به برخی زوایای داستانی اهمیتی بیشتری دهد و در نهایت بخش‌هایی از عمق کم‌تری برخوردار باشند، که همین نتیجهٔ کار را به ضعف کشانده. اما جای‌هایی از داستان وجود دارد که در برابر کلیت قصه و مضمون اصلی فیلم و تمام سیاست‌هایی که درون آن ریخته شده نه تنها برجسته باشد بلکه انسانیت منحصربفردی به خود گیرد. و نمونه‌اش را می‌توان در رابطه تام هیدن و بهترین دوستش دید که به‌نوعی این‌گونه به بیننده القا می‌شود که تمام این اتفاقات به خاطر کمک و عشق به بهترین دوستش است- یا طی دو رویدادی که به صورت پی در پی در داستان گنجانده شده رویت کرد.

مورد اول بازی با یکی از عناصر کلیشه‌ای فیلم‌های دادگاهی است، در جایی که تمام امیدها از دست داده شده و راهی نیست، شاهد کلیدی پیدا می‌شود و برگ برندهٔ مدافع را رو می‌کند. اما در اینجا سورکین با آن بازی ‌می‌کند؛ در حقیقت شخصیت جان میچل- با بازی مایکل کیتون که به شخصه برای من محبوب‌ترین لحطات فیلم را رقم زد- با تمام تاثیری که در داستان دارد هیچ اثری بر فراروند فیلم نمی‌تواند داشته باشد و با تمام شواهدی که ارائه داده می‌شود برون‌شد آن پوچ است؛ میچل با متانت پرسش ها را پاسخ می‌دهد اما از سوی قاضی و شاکی همه‌چیز در نطفه منهدم می‌شود؛ این برخورد انرژی های منفی و مثبت داخل دادگاه ‌منجر به برون‌ریزی دیوید دلینجر- با بازی خیلی خوب جان کرول لینچ در نقش پدری وظیفه‌شناس و شوهری و میهن‌پرست اما خردمند- می‌شود که با درگیری با ماموران دادگاه و حمله فیزیکی به آنان همراه است و در نهایت خشم ما شاهد پشیمانی و پوزش‌خواهی او هستیم. سورکین در پیش‌پاافتاده ترین نقاط فیلم بهترین سکانس‌هایش را می‌آفریند اما هرچه این پیش پا افتادگی ارجحیت بیرونی پیدا کند صعیف‌تر می‌شود- مثلا نحوه نمایش الن گینزبرگ شاعر در فیلم نه تنها سطحی و گذراست که مضحک است.

اما فیلم بیش از آنکه قصد داشته تا برای تماشاگر امروزی درس تاریخ دهد، بازنمودی از وضغیت حال امریکا در زمان شورش‌های خیابانی و البته انتخابات است. شاید یکی دیگر از مشکلات سورکین در فیلم جانب‌داری فاحش او باشد. برخلاف نمونه‌های موفق‌تر – همچون تارانتینو در هشت منفور یا فیلمنامه پاتن کوپولا – به‌جای ایجاد بستری مناسب برای بی‌طرفی کارگردان و سپس بدون انکه احساسات و عواطف دست و پایش را بگیرد پردازش درستی از دو قطب اصلی فیلم کند، در اینجا ما نگاه و اهمیت کارگردان به یک بعد از داستان را به وضوح شاهدیم، اما این به این منزله نیست که حق با کارگردان نیست، این نحوه جهت‌گیری بیرون از منطق جهان فیلم (که برای هر هنرمندی کار اشتباه و خرابکاری است) در درام موجب شده تا هرچیز که مقابل جهت‌گیری وجود دارد یک لایه و سطحی القا شود. افتادن در دام سانتی‌مانتالیسم باعث شده تا تاکید بیش‌از حد احساسی روی شخصیت تام هیدن روی دهد که نتیجه‌اش می‌شود همان پایان دادگاه.

اما اگر دوباره به خرده‌پیرنگ‌ها بازگردیم، محاکمهٔ شیکاگو هفت پر از تکه های خیلی خوب است. درواقع، برای فیلمنامه‌نویسی که در دومین قدم کارگردانی دست روی پروژه‌ای چنین دشوار گذاشته و از آن با تمام سوراخ ها قابل قبول بیرون آمده درخور توجه است. دراینجا بیشتر از آنکه بی‌نقص بودن فیلم قابل اهمیت باشد هدفی که انتخاب کرده و سعی و تلاشش برای رسیدن به آن ارجحیت دارد. تدوین فیلم و نگه داشتن چند روایت از یک موقعیت- چه در سکانس شروع چه در لحظات اوج- نیز جای تامل دارد. ‌با استفاده از شخصیت‌های متفاوتی که چیده شده، سورکین تا اندازه‌ای موفق می‌شود به پوشش تمام نگاه های متهمان از یک رویداد برسد، چه روایتی که هیدن بازگو می‌کند چه حرف‌های ابی هافمن در غالب استندآپ کمدی «در ادای دینی تابلو به لنی باب فاسی». در آخر، سوای نقاط مثبت و منفی، محاکمهٔ شیکاگو هفت از برجسته‌ترین آثار امسال است، که اگر اندکی با ملایمت با آن برخورد کنیم می‌تواند در زمرهٔ بهترین‌ها قرار گیرد.

محاکمه شیکاگو هفت

این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امین نور
امین نور
منتقد و تحلیل‌گر سینما

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights