مروری بر «بلو بیتل»: حداقل از «بلک آدام» بهتر است؟

اولین فیلم ابرقهرمانی که عواملش بیشترلاتین‌تبار هستند از یک استودیوی بزرگ، با تأخیر بسیار زیاد ساخته شده و به شدت خام و نپخته است. «بلو بیتلِ» آنجل مانوئل سوتو، فیلمی درباره‌ی قدرت خانواده، در برهه‌ی زمانی عجیبی اکران می‌شود؛ عجیب هم برای فیلم‌های ابرقهرمانی به طور کلی (که پیش از این با ظهور “Avengers: Endgame” به ریپ‌ زدن افتاده بودند و حالا نیز احتمال می‌رود که تنها چند هفته پس از اینکه باربنهایمر به هالیوود یادآوری کرد موفقیت واقعی چه حسی دارد با بی‌علاقگی مخاطبان روبه‌رو شوند) و مخصوصاً برای DCEU (یک برند تجاری آسیب‌دیده که در حال نوعی بازسازی است که معمولاً فقط در لیگ‌های ورزشی‌ای که با محدودیت حقوق روبه‌رو هستند دیده می‌شود).

از یک سو، اولین محصول ابرقهرمانی لاتین از یک استودیوی بزرگ، شاهرگ حیاتی‌ به‌تأخیرافتاده‌ای برای اجتماعی از تماشاگران وفادار است که به طرز ناراحت‌کننده‌ای کمتر از دیگران در فیلم‌ها به تصویر کشیده شده‌اند (لاتین‌ها ۱۹ درصد از جمعیت آمریکا را تشکیل می‌دهند، اما ۲۹ درصد از بلیط‌های فروخته‌شده در سال ۲۰۲۰ را به خود اختصاص داده‌اند)، و «بلو بیتل» سخت تلاش می‌کند تا اطمینان حاصل کند که فرهنگش صرفاً یک لباس CGI دیگر نیست که به طرز وحشتناکی سر هم شده است – فیلم تعداد زیادی از این لباس‌ها دارد که به همان اندازه تشخیص تفاوت را آسان‌تر می‌کند. از سوی دیگر، این داستانِ منشأ فوق‌العاده حوصله‌سربر به قدری سست و آشناست که به ندرت این حس را به بیننده می‌دهد که اولین نمونه‌ی چیزی است. انگار که دعوتی نصفه‌نیمه و نوک‌زبانی به مهمانی‌ایست که در حال تمام شدن است.

«بلو بیتل» مملو از جلوه‌های رنگارنگ است و هر زمان که روی شخصیت‌هایش تمرکز می‌کند، کاملاً قادر است سرگرمی‌ای مناسب ارائه دهد، اما فیلم آنقدر به امن‌ترین کلیشه‌های ژانر کهنه‌اش پایبند است که حتی تازه‌ترین چیزها هم نمی‌توانند همیشه عطر و طعم خود را حفظ کنند. کم پیش می‌آید که با فیلم ابرقهرمانی‌ای روبه‌رو شوم که حتی از من هم اهمیت کمتری به اسطوره‌شناسی خودش بدهد، اما از سطح بی‌علاقگی فیلمنامه‌ی گرت دانت-الکوسر – یا هر آنچه که از آن باقی مانده است – در رابطه با سؤالاتی که بعضی بینندگان ممکن است فکر کنند ارزش پاسخگویی را دارند حقیقتاً متحیر شدم. سؤال‌هایی مثل: بلو بیتل چیست؟ چرا سلاح زیستی آدم‌فضایی‌ جهان‌کُش که به آن Scarab می‌گویند هایمه رِیِس تازه‌نفس که فارغ‌التحصیل کالج است را به عنوان میزبان خود «انتخاب» می‌کند؟ آیا سوزان ساراندون که نقش‌آفرینی‌اش به عنوان سازنده‌ی اسلحه‌های شریر، الیزابت کُرد، تمام ویژگی‌های یک دورخوانی فیلمنامه را دارد، اصلاً می‌داند که در این فیلم حضور دارد؟

عدم توجهی که «بلو بیتل» به این موضوعات نشان می‌دهد کاملاً دلسردکننده‌ است، حتی برای یک فیلم تابستانی با بودجه‌ی کلان که می‌شود گفت مناسب کودکان است و از همان نماهای ابتدایی‌اش به وضوح تلاش می‌کند تا انرژی‌ای شبیه به انرژی صبح شنبه را به بینندگان منتقل کند. تا آنجایی که به چنین هدفی مربوط می شود، این فیلم یک موفقیت کامل است، همان‌طور که با به بیرون پریدن ساراندون از یک هلیکوپتر نظامی در جایی در قطب شمال آغاز می‌شود که از نوکر بیونیکی خود – رائول مکس تروجیلو در نقش کنراد کاراپکس فناناپذیر که نامش کاملاً برازنده‌‌اش است – می‌پرسد که آیا آن چیز مرموزی که او در تمام این سال‌ها در جستجویش بوده است را یافته‌اند یا نه و در همان حال دوربین به روی نوعی تخم‌مرغ عظیم‌الجثه‌ قرار می‌گیرد و آهنگساز «میدسامر» بابی کرلیک در طول موسیقی متن میلیون‌ها سینت مختلف را همزمان به صدا درمی‌آورد.

این حال و هوا به آب‌‌وهوای گرمتر شهر پالمرا منتقل می‌شود، کلان‌شهری پوشیده‌شده با رنگ‌های نئونی که به نظر می‌آید ترکیبی از میامی و هنگ‌کنگ است که تغییر طراوت‌بخشی برای جهان سینمایی‌ای است که دیگر شهرهای خیالی‌اش هیچ‌گونه شخصیت و ویژگی‌ای، چه قرض‌گرفته‌شده و چه غیر از آن، ندارند. نوسازی به شکل گسترده‌ای به شهر آمده است (تابلویی را در فرودگاه می‌بینیم که روی آن نوشته شده است: «رتبه‌ی اول نرخ مالیات شرکت‌ها در آمریکا به رأی مردم!» که این همان نوع طنز و شوخ‌طبعی‌ای است که فیلم با استفاده از آن می‌تواند قسر در برود، حتی اگر یک واقعیت عینی چیز عجیبی برای مورد رأی‌گیری قرار گرفتن به نظر برسد)، اما هنوز هم برای هایمه حس آشنایی دارد، کسی که با اولین دیپلم خانواده‌ی ریس در دستانش به پالمرا بازگشته است.

نقش پدر هایمه را بازیگر کهنه‌کار و سیاستمدارِ گاهگاهی، دامیان آلکازار، بازی می‌کند که در نقشش به عنوان کسی که مرگ قابل پیشبینی‌اش در پایان اکت اول جرقه‌ی سفر قهرمان فیلم را می‌زند گل می‌کارد. پدر هایمه مصمم است تا از پسرش در برابر سختی‌های اخیر محافظت کند اما خواهر بذله‌گویش میلاگرو (بلیسا اسکوبدو) با کمال میل آن سختی‌ها را به صورت واضح بیان می‌کند. او درباره‌ی محله‌ی خاکی‌ و درویشانه‌شان که شبیه حومه‌ی سان خوآن است که توسط استارباکس به غارت رفته است می‌گوید: «قبلاً به اینجا می‌گفتن اون‌ طرف ریل قطار، ولی حالا حتی همین رو هم می‌خوان صاحب بشن.»

اما این اولین باری نیست که خانواده‌ی ریس در موقعیت دشواری قرار می‌گیرند، این قضیه تاریخی دارد که هر یک از بستگان هایمه را به شیوه‌ای مختلف شکل داده است. عموی او رودی که دچار توهم توطئه‌ است و جورج لوپز نقشش را بازی می‌کند و معمولاً خنده بر لبان مخاطبان می‌آورد به طرز قابل‌درکی متقاعد شده است که دولت همیشه گوش‌به‌زنگ است تا عزیزان او را به زندان بیندازد، پارانویای او که یورش به خانه‌ی ریس را پیش‌بینی می‌کند، از همان تصاویری بهره می‌برد که برای آمریکایی‌های غیرقانونی بیش از حد آشنا هستند. در همین حین، نقش‌آفرینی آدریانا بارازا در نقش مادربزرگ بی‌باک هایمه کهن‌الگوی خود را باری دیگر اختراع نمی‌کند، اما این هنرپیشه به خوبی از گذشته‌ی انقلابی شخصیت خود بهره می‌گیرد و با تفنگی لیزری که شبیه یک مکعب روبیک است افراد کرد را به قتل می‌رساند. (نقش مادر هایمه را الپیدیا کاریلوی بزرگ بازی می‌کند، اما اطلاعات بیشتری در مورد این نقش وجود ندارد.)

خانواده‌ی ریس یک گروه سرگرم‌کننده‌اند و «بلو بیتل» هر گاه که راهبری فیلم را به دست آن‌ها می‌سپارد، در بهترین حالت خود قرار می‌گیرد. تعجبی ندارد که اصلی‌ترین (تنها؟) ضربان فیلم همه‌ی خویشاوندان هایمه را روبه‌روی دوربین قرار می‌دهد، زیرا قدرت‌های او مثل قدرت‌های قهرمان هر فیلم دیگری از این نوع در خفا آشکار نمی‌شوند، بلکه بر سر میز آشپزخانه و در حال خوردن یک وعده‌ی غذایی خود را نشان می‌دهند. مطمئناً ساده‌لوحی زیادی می‌طلبد که باور کنیم پدر و مادر او هنگامی که می‌بینند یک حشره‌ی فضایی درخشان در ستون فقرات پسرشان سوراخی ایجاد می‌کند و تمام بدنش را در لباس زرهی‌‌ای می‌پوشاند که آن‌قدر بی‌کیفیت است که این سؤال که «اگر جلوه‌های ویژه‌ی فیلم Iron Man توسط پلی‌استیشن ۲ کد زده شده بودند نتیجه چه می‌شد؟» را فریاد می‌زند، کمی بیشتر وحشت نمی‌کنند؛ آن‌ هم فریادی به آن‌ بلندی که صدای همه‌ی افراد حاضر در اتاق را خفه می‌کند. («بلو بیتل» در ابتدا به قصد پخش آنلاین ساخته شده بود و این نکته کاملاً مشهود است)، اما من حدس می‌زدم در دنیایی که “Batman vs Superman” زک اسنایدر در زندگی واقعی و نه فقط در سالن‌های سینما اتفاق می‌افتد، مردم ممکن است به چنین چیزهایی واکنش‌ متفاوتی نشان دهند. و بعد در توئیتر اتفاق افتاد، و بعد در پیام‌های خصوصی هر کسی که جرأت کرد درباره‌ی این موضوع چیزی بنویسد. و بعد در HBO MAX. و بعد در جهنم، تا انتهای ابدیت‌.

هایمه اخیراً با جنی کُرد زیبا و نوع‌دوست آشنا شده است (ستاره‌ی برزیلی برونا مارکزین در اولین نقش‌آفرینی خود در هالیوود کار خاصی نداشت جز اینکه سرسختانه رفتار کند و بالغ‌تر و پیچیده‌تر از آن به نظر برسد که بتواند از فرد خام و نابالغی مثل هایمه خوشش بیاید). جنی خواهرزاده‌ی «موردعلاقه‌ی» ویکتوریا کرد است و دخالت او همان چیزی است که خانواده‌ی ریس را ناخواسته به سوی جنگیدن برای حفظ جان خود سوق می‌دهد. این یک چیدمان سرراست و مناسب است که از طریق مجموعه‌ای از برخوردهای ساختگی که عملاً شما را تشویق می‌کنند که هر ناباوری‌ای که دارید را به حال خود رها کنید به دست می‌آید، اما تقارن جالبی در این واقعیت وجود دارد که جنی میلیاردر به جز خانواده همه‌چیز دارد، که اتفاقاً این تنها چیزی است که برای جیم باقی مانده است. و بنابراین، این تیم دونفره‌ی فتوژنیک که علاقه‌ی دوطرفه‌شان می‌تواند غیرقابل‌باورترین جنبه‌ی فیلمی باشد که با صحنه‌ی نبرد آبی در برابر قرمز به پایان می‌رسد (صحنه‌ای که به قدری نامتقاعدکننده است که سوتو باید آن را با تصاویری از شخصیت‌های فیلمش در حال بازی کردن با ربات‌های Rock ‘Em Sock ‘Emجایگزین می‌کرد) با یکدیگر متحد می‌شوند تا جلوی همه‌ی کارهای بدی که ویکتوریا قصد انجام دادنشان را دارد بگیرند.

بهتر است که جزئیات نقشه‌ی ویکتوریا ناگفته باقی بمانند، اما به جرأت می‌توان گفت که «بلو بیتل» به آن اشاراتی که به تاریخ خشونت‌بار مداخله‌ی آمریکا در سیاست‌های آمریکای لاتین دارد دقیقاً دست نمی‌یابد. این به این معنا نیست که به هیچ‌گونه زمینه‌ی دیگری می‌تواند دست یابد. ویکتوریا یک نژادپرست دیوانه‌ی قدرت است که آسیب‌شناسی شخصیتش هرگز به وضوح میان پول و خشم و نفرت تقسیم نمی‌شود. شخصیتی که به قدری ضعیف طراحی شده است که معادل مارولی‌اش، «اوبادیا استین» در مقایسه با او این‌طور به نظر می‌رسد که توسط رابرت کارو نوشته شده است‌. حداقل کاراپکس یک داستان پیش‌زمینه‌ای برای خود دارد، چیزی که جیم فاقد آن است. یادآوری‌ای با پوزخندی همیشگی که حرف حسابش این است که بی‌ریایی برای پیش بردن یک فیلم ۱۲۷ دقیقه‌ای کافی نیست، حتی اگر قهرمان فیلم یک جفت بال فضایی رباتیک داشته باشد.

این فیلم ضعیف‌ترین تلاش‌ها را برای تبدیل کردن بلو بیتل به یک شخصیت جارویس‌مانند به نام خاجی-دا (با صداپیشگی بکی جی) می‌کند. اگر این شئ از دنیای دیگری آمده است، پس چرا دقیقاً مثل یک قطعه‌ی تکنولوژیک زمینی رفتار می‌کند؟ اگر خود را با ذهن هایمه همانندسازی می‌کند، پس چرا ما هرگز نمی‌فهمیم که چه می‌خواهد یا چرا فکر می‌کند هایمه می‌تواند در راستای به دست آوردن آن چیزی که می‌خواهد به او کمک کند؟ پاسخ این سؤالات احتمالاً برای هر کسی که کمیک «بلو بیتل» را خوانده است کاملاً روشن است، اما – مانند بسیاری از رازهای کلیدی دیگر پیرامون گذشته‌ی این شخصیت – خود سؤالات در این فیلم به قدری ضعیف طراحی شده‌اند که بهتر بود اصلاً پرسیده نمی‌شدند.

برای فیلمی که دائماً در مورد هدف هایمه حرف می‌زند، «بلو بیتل» به طرز حیرت‌انگیزی درک کمی از هدف خودش دارد. میلاگرو در حالی که به کسب و کارهایی می‌نگرد که دارند روح محله‌ی خانوادگی‌اش را فاسد می‌کنند با تأسف می‌گوید: «این پیشرفت به درد ما نمی‌خورد»، اما واضح نیست که این فیلم امیدوار است در عوض چه نوع پیشرفتی را حق آن‌ها بداند. به هر حال، چه پیشرفتی را می‌توان در ژانری یافت که هیچ درکی از روبه‌جلو حرکت کردن ندارد؟

بلو بیتل

منبع: ایندی‌وایر

برگردان فارسی: سارا فردوسیان

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
فینیکس
فینیکس
مرکز فرهنگی هنری فینیکس

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights