جف نیکولز، یک فیلمساز مستقل و منحصر به فرد آمریکایی است که فیلمهایش همانند پیتر باگدانوویچ، جان سیلز و جارموش، عموماً داستانهایی است که در شهرهای کوچک جنوب آمریکا اتفاق میافتد؛ شهرهایی دورافتاده و پر از ملال و افسردگی که محل زندگی یا عبور شخصیتهای گرفتار و مسئله دارش است. «موتورسواران»، آخرین فیلم نیکولز نیز چنین حال و هوایی دارد. نیکولز، «موتورسواران» را بر اساس کتابی از دنی لیون، خبرنگار و عکاس آمریکایی ساخته که درواقع مجموعه عکسها و روایتهای تصویری او از زندگی و سفرهای پرماجرای اعضای باشگاه موتورسواران قانون شکن (یاغی) آمریکایی است. در این فیلم، دنی لیون به سراغ زنی به نام کتی کراس (با بازی جودی کامر) میرود تا ماجرای شکلگیری و فروپاشی باشگاه موتورسواران را از زبان او بشنود و ضبط و منتشر کند. دنی لیون، عکاس و مستندساز مشهوری است که به خاطر عکسهایش از رویدادهای سیاسی و اجتماعی آمریکا به ویژه جنبش مبارزاتی حقوق مدنی جنوب آمریکا در دهه شصت شهرت دارد هرچند او در مصاحبهای گفته است: “در آمریکای من، مردم همه متفاوت و خوشتیپ بودند و همه چیزِ اطرافشان زیبا بود.”
لیون، عکاسی بود که چهار سال از ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ از گروه موتورسواران یاغی در میدوِست آمریکا عکاسی کرد. جایی که لیون با آنها سفر کرد و سبک زندگی آنها و گوشههایی از خشونت و بیرحمی آنها را به اشتراک گذاشت. نیکولز نیز در «موتورسواران» این امکان را برای بیننده فراهم میکند تا در فرهنگ و فضای مردانه و خشن موتور سواری دهه شصت آمریکا غوطهور شود. پس از فیلمهای «وحشی» لازلو بِنِدِک، «فرشتگان وحشی» راجر کورمن و فیلم تکان دهنده «ایزی رایدر»ِ دنیس هاپر، حالا بیل نیکولز، روایت متفاوت دیگری از زندگی یاغیان موتورسوار وحشی و ضد قانون ارائه کرده است. فیلم نیکولز اما درباره باشگاه موتورسواران وندالز است که نام باشگاهی خیالی است که بر اساس باشگاه واقعی موتورسواران قانونشکن (یاغی) خلق شده است. باشگاهی که در ۱۹۳۵ و با نام انجمن قانون شکنان آمریکا در ایلینوی آمریکا تأسیس شد. این باشگاه، قدیمی ترین باشگاه موتورسواری در جهان است و با بیش از ۳۰۰۰ عضو در ۴۳ کشور شعبه دارد.
اولین فیلم بیل نیکولز، «داستانهای تفنگ ساچمهای» (Shotgun Stories)، فیلمی غنایی و دراماتیک بود که او در زادگاهش آرکانزاس با بودجهای اندک ساخت. یک افسانه فاکنری و تراژیک درباره کینه و خصومتی خانوادگی در یک شهر کوچک که بعد از مرگ پدر خانواده (پدری که دو بار ازدواج کرده) به تدریج بین فرزندان او شدت میگرفت و شعلهور میشد. بازماندگانی که چرخه کینه، نفرت و خشونت را ادامه میدادند. «داستانهای تفنگ ساچمهای»، فیلمی بود که باعث معرفی بازیگر درجه یکی مثل مایکل شنون شد. بازیگری که معمولا یکی از اعضای ثابت تیم فیلمسازی نیکولز است و در همین فیلم نیز حضور دارد(هرچند در نقشی نه چندان پر اهمیت). چند سال بعد از «تفنگهای ساچمهای»، نیکولز و شنون با فیلم «پناه بگیر» (۲۰۱۱)، به روایت زندگی کارگری ملانکولیک پرداختند که وقوع یک طوفان آخرالزمانی را پیشبینی میکرد، فیلمی که به نوعی یادآور «ایثار» تارکوفسکی هم بود. مرد کارگر، متقاعد شده بود که پایان جهان نزدیک است: “خوب گوش کن، طوفانی در راه است و هیچ یک از شما برای آن آماده نیستید.”
«پناه بگیر» نیکولز به شکلی نمادین، تصویری از آینده جهان در عصر پس از یازده سپتامبر و برآمدن گروههای تروریستی چون القاعده و داعش بود. در فیلم «ماد» نیز نیکولز به رابطه متیو مککانهی، غریبه ای مرموز که در بیشه های کنار رودخانه شهری کوچک زندگی می کند با دو نوجوان محلی می پردازد. فیلمی که آشکارا تحت تاثیر «هکلبری فین» مارک تواین بود و قابلیتهای تازهای از قدرت بازیگری مک کانهی را به نمایش گذاشت. نیکولز در فیلم علمی تخیلی «ویژه نیمه شب» (۲۰۱۶) به یک فرقه مذهبی آمریکایی پرداخته بود. داستان پسر جوانی که قدرتهای ویژه اش توجه یک فرقه مذهبی (به رهبری سم شپرد) را جلب کرده بود با فیلمبرداری درخشان آدام استون، فیلمبرداری که سبک نورپردازی و قاب بندی اش در «موتورسواران» نیز خیره کننده است.
در «موتورسواران»، نیکولز، دنی لیون را به عنوان راوی اصلی فیلم انتخاب کرده و روایت خود را از طریق مصاحبه او با کتی کراس (جودی کامر)، همسر بنی (آستین باتلر) و یکی از موتورسواران عضو باشگاه وندالز پیش میبرد. گفتگوها بهطور پراکنده فیلم را روایت میکند. نیکولز اما سعی دارد تصویر آشنا، کلیشهای و برساخته جامعه و طبقه مرفه آمریکایی از این دارو دسته عصیانگر را برهم زده و از آن آشنازدایی کند. کاری که در واقع ادامه کار دنیس هاپر در «ایزی رایدر» و لازلو بندک در فیلم «وحشی» است. نیکولز، آگاهانه در این فیلم به هر دوی این فیلمها رفرنس میدهد. جانی (تام هاردی) رهبر فرقه موتورسواران وندالز که راننده کامیون است با تماشای مارلون براندو در فیلم «وحشی» تصمیم به تاسیس این گروه میگیرد و در تمام طول فیلم او را تحت تاثیر شمایل براندو در آن فیلم میبینیم. همینطور فانی سانی (نورمن ریداس)، یکی از اعضای باشگاه را در آخر فیلم میبینیم که بعد ازفروپاشی باشگاه و پراکنده شدن اعضای آن، در مقابل سینمایی که فیلم «ایزی رایدر» را نشان میدهد با فیگوری شبیه پیتر فوندا و دنیس هاپر در «ایزی رایدر» ایستاده و در ازای دریافت پنج دلار در روز، تماشاگران را دعوت به دیدن فیلم میکند.
فیلم نیکولز؛ در واقع مطالعه روانشناسانه و جامعهشناسانه شکلگیری و متلاشی شدن یک گروه کالتِ هنجار ستیز و قانون شکن با رفتارهای ضد اجتماعی است. هرچند از آنجا که او داستان خود را محدود به روایت عکاس(دنی لیون) و در نهایت کتی (همسر بنی) کرده، نتوانسته شناخت دقیق و متقاعدکنندهای از جانی و بنی و دیگر شخصیت های فیلم و گذشته آنها ارائه دهد. روایت نیکولز، کلاسیک و خطی است اما هر بار با برش به صحنه گفتگوی لیون با کتی، این خط روایی شکسته شده و داستان از زاویه دیگری روایت میشود. موتورسواران یاغی، اسطورههای عصر تکنولوژی و مدرناند که با موتورسیکلتهایشان، جای کابوهای فیلمهای وسترن و اسبهای آنها را گرفتهاند. جانی و گروه او، همانند یاغیان فیلمهای وسترن وقتی وارد شهر میشوند، با غرش موتورهایشان، رعب و وحشت ایجاد می کنند اما در عین حال، میتوانند جوانان بیکار و عصیانگر شهر را که تمایل به تبهکاری دارند به خود جلب کنند. این موتورسواران، درواقع افرادی از اقشار فرودست، آسیب دیده و ناراضی جامعه و بی خانمانها و لمپنهای آمریکایی اند که اغلب یا بی خانواده اند و یا از خانهها و جامعهشان طرد شدهاند و حالا با عضویت در باشگاه موتورسواران یاغی، هویت و جایگاه اجتماعی تازه ای را برای خود جستجو میکنند. نیکولز در این باره گفته است: “فیلم من در واقع درباره هویت است و هویت کلمه دیگری برای هدف است و در حال حاضر ما بیش از هر چیز دیگری به دنبال هویت هستیم…ما سعی میکنیم هویت خاصی برای خودمان پیدا کنیم که ربطی به مردانه بودن نداشته باشد و از آنجا که ما موجوداتی اجتماعی هستیم، بسیاری از ما این هویت را در یک گروه مییابیم و هر چه آن گروه منحصربهفردتر باشد، هویت شما منحصربهفردتر است.”
باشگاه موتورسواران یاغی مثل هر فرقه و گروه کالت دیگری، آیینها، اصول و قوانینی دارد که اعضای سرسپرده آن باید از آنها پیروی کنند. اینکه مثلا اگر عضوی بخواهد با تصمیم رهبر گروه مخالفت کرده و او را به چالش بکشد باید با مشت یا چاقو با او بجنگد. قوانین و آدابی که جانی، رهبر فرقه، خودسرانه آنها را ابداع کرده و در نهایت خود به شکل مضحکی قربانی همین قانون ابلهانه و خطرناک میشود. اصل دیگر گروه این است که هیچکس اجازه ترک باشگاه و خروج از آن را ندارد و وقتی کاکروچ، یکی از موتورسوارها میخواهد از گروه خارج شده و به پلیسهای موتورسوار (قانون) بپیوندد، باید بیرحمانه مجازات شود. تنها بنی موفق میشود که آرام و بی دردسر به جانی پشت کرده و بدون تنبیهشدن از گروه خارج شود. به گفته کتی، گروه موتورسواران برای بقا، دست به هر جنایت و عمل تبهکارانه می زدند از جمله قاچاق مواد مخدر، آدمکشی و فحشا.
اکثر این افراد چیزی برای از دست دادن و باختن ندارند و برخی از آنها تازه از جنگ ویتنام برگشته اند و بودن در گروه برای آنها هویت ساز است. آنها فقط برای گنگهای موتورسوار شبیه خودشان و جوانان هنجار ستیز و عصیانگر آمریکایی جذاباند و آنها را تحت تاثیر قرار میدهند اما جایگاه، اعتبار و احترامی در میان مردم عادی ندارند. وقتی بروسی، یکی از رفقای آنها بر اثر تصادف میمیرد، خانواده بروسی که گروه جانی را مسبب مرگ فرزندشان میدانند، دسته گل ارسالی او را رد میکنند و مادر بروسی نیز در مراسم تدفین فرزندشان با نفرت تف روی صورت جانی میاندازد و او را جلوی همه رفقایش تحقیر میکند.
روشن است که رفتار خشن، شرورانه و ضد قانون گروه یاغیان موتورسوار، یک حرکت عصیانگرانه و آنارشیستی علیه سیستم اجتماعی آمریکا بود. افرادی که ضد قهرمانان اسطورهای هالیوودی، الگو و الهام بخش آنان بودند. جانی همانند مارلون براندو در «وحشی» کت چرمی مشکی میپوشد، تودماغی حرف می زند و تکیه کلامهای او را بر زبان میراند. آنها هیچ چشماندازی برای زندگی و آینده ندارند و به گفته یکی از اعضای گروه، ترجیح میدهند به جای رختخواب روی موتورسیکلت بمیرند. آنها بی رحم و فاقد احساساند. کتی به لیون میگوید که همسرش بنی، آنقدر بیاحساس است که حتی برای مرگ پدرش نیز گریه نکرد. و زمانی که بنی در پایان فیلم با چشمانی اشک آلود به کتی زل میزند، می فهمیم که سنگدل ترین و بی احساسترین آدمها نیز میتوانند تغییر کنند و عواطف انسانی خود را روز دهند.
«موتورسواران» فیلم مردانه ای است که از نگاه یک زن روایت می شود. کتی، تنها زنی است که موفق می شود از طریق ازدواج با بنی و به پشتوانه او، وارد جمع مردانه موتورسواران شود و شاهد گرایشهای مردخواهانه و کارها و رفتارهای خشن، ضد اجتماعی و زن ستیزانه آنها باشد. نیکولز درباره انتخاب زاویه دید کتی در فیلم گفته است: “شما نمیتوانید بدون صحبت درباره مردانگی، یک فیلم موتورسیکلت بسازید… حقیقت این است که در مردانگی تنشی وجود دارد که من در بسیاری از فیلمهایم به آن پرداختهام. و چیزهای زیادی درباره مردانگی وجود دارد که مزخرف است، و ما میدانیم که مزخرف است. اما چیزهای زیادی هم هست که واقعی، صادقانه و جذاباند و من خودم آن را احساس میکنم و کتی هم مطمئناً آن را احساس میکند، و فکر میکنم به همین دلیل است که او همان لنزی است که داستان باید با آن روایت شود…کتی میفهمد که این افراد چه مشکلی دارند… او نیز جذب آن شده است. این کشش در مردانگی وجود دارد، و انکار آن نیز بی صداقتی است.”
در واقع نیکولز در «موتورسواران» به تحلیل ماهیت مردانگی میپردازد و نشان میدهد که این مردانگی تا چه حد ساختگی و آسیب پذیر است. مردانی یاغی، خشن و قانون شکن که برای فرار از پوچی و بیهودگی زندگی خود، سفر با موتورسیکلت و هنجارشکنی را انتخاب کردهاند. رابطه بین جانی و بنی با اینکه صراحت ندارد و تا حدی مبهم پرداخت شده اما فراتر از یک رفاقت و صمیمیت عادی مردانه است. زیرمتن هومو اروتیک در فیلم جاری است و نشانههایی از همجنسخواهی در ژستها، کلام و نگاههای جانی و بنی دیده میشود. وقتی جانی در تاریکی، آرام و صمیمانه در گوش بنی درباره آینده شان نجوا می کند، انگار در حال اعترافی مخفیانه و گناهآلودند. ما کشش و تمایل همجنسخواهانه جانی به بنی را درک میکنیم. این تمایل در صحنه ای که جانی بعد از رفتن بنی از گروه (کاملا خلا وجود بنی را احساس میکند) به خانه کتی میرود و ناامیدانه سراغ او را از کتی میگیرد، طنین روشنتری پیدا میکند. نیکولز خود در گفتگویی این مثلث عاشقانه غیرمتعارف را تایید کرده است. کتی قبلا به جانی گفته بود که “تو دیگر بنی را نخواهی داشت” و حالا که او در غیاب بنی به سراغش آمده از او میپرسد “چه میخواهی؟” و جانی با لحن غمناکی در جواب میگوید «هیچ». به نظر میرسد او حالا نه تنها انگیزهای برای رهبری گروه ندارد بلکه حتی میل به فنا کردن خود دارد و به همین دلیل پیشنهاد وندال جوان را برای دوئل با چاقو میپذیرد و داوطلبانه به استقبال مرگ می رود.
«موتورسواران» از نظر بصری، قدرتمند و به قدرت عکسهای مستند و سباه و سفید دنی لیون است. لانگ شاتها و نماهای عریض نیکولز از خیابانهای خالی شهرهای کوچک و کم جمعیت آمریکا، دلمردگی و ملال جاری در این مکانهای شهری را به خوبی نشان میدهد. یکی از بهترین و زیباترین نمونههای آن در همین فیلم «موتورسواران» است جایی که بنی تصمیم میگیرد از جانی و باشگاهش جدا شود. در یک نمای لانگ شات در شب او سوار بر موتورش شده و در عمق خیابانی دراز دور میشود و جانی پشت به دوربین وسط خیابان ایستاده و ناباورانه در دل شب به دور شدن او نگاه میکند.
در «موتورسواران»، نیکولز علاقهاش به سینمای کلاسیک آمریکا و شمایلهای محبوب آن را نشان میدهد. او در انتخاب باتلر برای نقش بنی، قطعا جیمز دین را درنظر داشته است و تام هاردی را نیز به مارلون براندو تبدیل کرده است. متاسفانه این بار شخصیتها برخلاف فیلمهای قبلی نیکولز، تا حد زیادی کلیشهایاند و هویت بارزی ندارند به ویژه زیپکو (مایکل شنون) و بنی که ویژگیهای فیزیکی و رفتارش، سنخیت چندانی با کاراکترش ندارد. با اینکه ظاهر آستین باتلر و ژستهای او یادآور جیمز دین است اما او نمیتواند نماد آنارشیسم، بوهمیسم و کانتر کالچر(پادفرهنگ) دهه شصت آمریکا باشد. کم حرفی و سکوت او در فیلم؛ بیش از آنکه عمیق و معنادار باشد بیانگر انفعال این شخصیت است. اما تام هاردی در نقش جانی، مثل همیشه عالی است. او استعدادی درخشان و بینظیر است که در سینمای معاصر ظاهر شده است. کافی است به نقشهایی که در این سالها بازی کرده نگاه کنید. در کنفرانس مطبوعاتی فستیوال فیلم کن برای فیلم «بی قانون» (۲۰۱۲)به او گفتم که سبک بازیگری اش آشکارا تحت تاثیر سبک مارلون براندو است و او به طنز و شوخی گفت براندو را نمی شناسد اما اینجا، او تاثیرپذیری عمیق خود از براندو و ضد قهرمانی شبیه او در «وحشی» را به نمایش می گذارد.