“سرزمین بد” به کارگردانی ویلیام ایوبانک، یک تریلر جنگی درجهدو کم بودجه است. با اینکه شکست کاملی را در گیشه تجربه کرده، این روزها در پلت فرم آمازون پرایم پربیننده شده است.- با بیست میلیون دلار بودجه تولید تنها شش میلیون دلار در گیشه جهانی فروش کرده است. – دقیقن جایی که به آن تعلق دارد. از دسته فیلمهایی که من اسمشان را میگذارم مخصوص یک عصر کسالت بار که میتواند اندکی با هیجان یک تریلر خوش ساخت؛ اما کمرمق چند ساعتی از بیحوصلگی مخاطب عام را درمان کند. فیلمی با حضور راسل کرو، برنده جایزه اسکار که حال با این هیکل چاق و از ریخت افتاده فقط به درد چنین نقشهایی میخورد.-نه خبری از ذهن زیبا هست و نه از آن گلادیاتور انتقامجو – اینجا هم در نقش یک خلبان پهپاد نیروی هوایی بازی میکند که تلاش میکند گروهی از کماندوها را از یک عملیات اشتباه نجات دهد. داستانی که باز هم از کلیشههای همیشگی این دست فیلمهای هالیوودی سرشار است. هر چند کلیشهها روزآمد شدهاند و تلاش میکنند تا واقعی جلوه کنند. اما پاشنه آشیل آنها که فیلمنامههای سطحی و نخنماست اجازه این امر را نمیدهند. البته که صحنههای فجیعی مانند سربریدن جلو دوربین یا اعدام سربازان آمریکایی هر چند چندان مرسوم نیست. اما در این نسل جدید ابرقهرمانان آمریکایی بهعنوان ابزاری سیاسی – فرهنگی برای توجیه عملیات های برونمرزی آمریکایی بر علیه تروریستها به کار میرود. اینجا نیز همچنان با تفالههای داعش و گروههای تکفیری اسلامی طرفیم.
داستان فیلم “سرزمین بد” حول محور چهار کماندو به رهبری ستوان شوگر میچرخد که به جنوب شرقی آسیا-فیلیپین- فرستاده میشوند تا یک مامور سیا ربوده شده را باز گردانند. سه تن از این کماندوها کهنه سربازان سختکوشی هستند: ستوان شوگر که ایفای نقشش به عهده «میلو ونتی میگلیا» است. – بازیگری که با سریال این ما هستیم در کنار مندی مور به شهرت رسید – لوک همسورث در نقش یکی از کماندوها؛ و ریکی ویتل که نقش دیگری از این تیم را ایفا میکند. اما “بچه”، کینی (لیام همسورث)، یک متخصص تازهکار نیروی هوایی است که برای ارتباط با تیم پهپاد همراه شده است. کرو نقش خلبان پهپاد به نام “ریپر” را بازی میکند، یک کاپیتان کهنهکار با بدنی نهچندان ورزیده که نام واقعیاش “ای. گریم” است. شخصیت ریپر با ویژگیها و علایم خاص خود، همچون وسواس در مورد پادهای قهوهاش و صندلیاش، از دیگر شخصیتها متمایز میشود. فیلم با همه نقاط ضعفش مانند شخصیتهای تکوجهی و خط داستانی قابل حدس که بیش از اینکه ما را به فرجام آدمها علاقهمند کند به متن خشونت پیوند میزند حاوی نکات تازهای است که کدهایی از همین نسل نو اکشنهای قهرمانی سرباز آمریکایی را برایمان آشکار میکند.
یکی از نکات برجسته فیلم، تضاد میان جنگ از راه دور و ویدئوگیمی با نبردهای تنبهتن وحشیانه است. این تضاد بهخوبی در صحنههایی نشان داده میشود که خلبان پهپاد پس از اتمام وظایفش در بازاری شیک در لاسوگاس مشغول خرید پنیرهای دستساز است، درحالیکه کماندوها در جنگل به مبارزه مرگ و زندگی مشغولاند. این تضاد نهتنها به تعلیق و درام فیلم افزوده، بلکه بهنوعی بهنقد جنگهای مدرن و فاصله میان تصمیمگیرندگان و جنگجویان میپردازد. البته که این نقدها لابهلای داستان گم شدهاند و آنقدرها که باید به چشم نمیآیند. اما برای راسل کراو که دیگر توان چندانی برای فیلمهای اکشن ندارد. چنین نقشهایی مطلوب به نظر میرسد. او توانسته با ترکیبی از شوخطبعی و جدیت، یک شخصیت جذاب و پیچیده را به تصویر بکشد. شخصیت ریپر، یک کاپیتان کهنهکار با بدنی نهچندان ورزیده که نام واقعیاش “ای. گریم” است، در کارش بسیار جدی است و کمی کجخلق. نمیتواند رفتار نسل نو سربازان و بیخیالیشان را تحمل کند.
یکی از صحنههای برجسته فیلم که به طرز عجیبی جذاب از آب درآمده است، صحنههای خرید روزمره ریپر است. این صحنهها، اگرچه در نگاه اول بیاهمیت به نظر میرسند، اما توانستهاند بهخوبی برشی از زندگی روزمره آدمهایی در سطح بالای عملیاتی را به تصویر کشد. افرادی که مانند خدا از بالا تماشا میکنند و مسئول مرگ و زندگی بسیاری هستند. شکلی از جنگ که تا چند دهه پیش مطلقن جز خیال و توهمی غریب چیز دیگری بهحساب نمیآمد اما اکنون به حقیقتی غریب بدل گشته که هر روز در حال پر رنگ تر شدن است. همین پهبادهایی که نام ایران را نیز با فروختنشان به روسیه برای شرکت در قتل عام مردم و نظامیان اکراین بر سر زبانها انداخته است.
«سرزمین بد» هر چند تلاش کرده تا نقدهای اجتماعی را نیز چاشنی کار خود کند. اما به دلیل ساختار پر خللوفرج فیلمنامه و همچنین عدم ثبات لازم برای دنبالکردن معانی حتی شاید موجب سرگردانی برخی مخاطبان نیز گردد؛ اما از لحاظ بصری به اندازه کافی سکانس اکشن با خود همراه دارد که مخاطبان مشتاق تیر و گلوله و انفجار را راضی سازد. سرشار است از صحنههای نبردهای خشن و انفجارهای حماسی که در جنگلهای کوئینزلند، استرالیا فیلمبرداری شدهاند. این صحنهها بهخوبی توانستهاند هیجان و تنش لازم را به فیلم اضافه کنند و تماشاگران را از این منظر تا انتها درگیر نگه دارند. جلوههای ویژه فیلم نیز بهخوبی اجرا شده و توانستهاند به واقعگرایی و جذابیت صحنههای اکشن افزوده شوند. اما بااینحال عدم وجود حس کلیدی حرکت یا هیجان در برخی صحنههاست که بسیار تعجببرانگیز است و باعث میگردد که فیلم به ناگاه دچار سکته شود و حس تعلیق و اضطرابی که باید تماشاگر را درگیر کند، بهخوبی منتقل نمیشود. تلاش برای تبدیل فیلم به یک تمثیل درباره تعهد روبهزوال سربازان مدرن به اصول یک سرباز خوب نیز ممکن است برای بسیاری از مخاطبان جذاب نباشد. اگرچه داستانسرایی ماهرانه میتواند هر موضوعی را جذاب کند، اما اینجا با نمونهای شکستخورده ازایندست طرفیم.در هر حال هالیوود همچنان تلاش می کند تا با ایجاد تصویری مطلوب خود و ارتش ایالات متحده «جان رمبو» های جدیدی را به معرض نمایش گذارد البته با طرحی نو. چرا که پس از یازده سپتامبر و زیر سوال رفتن قدرت مطلق آمریکا شرایط به طور کامل تغییر کرده است و حال که دو دهه از واقعه ای که برای همیشه شکل سیاسی جهان را در قرن نو تغییر داد گذشته است.این باززایی های مداوم لازم به نظر می رسد.البته مکه در مجموع این دسته فیلم ها به واقعیت نزدیکترند تا آنچه مثلن چاک نوریس در دلتا فورس و فیلم های شبیه آن در مقام قهرمانی بزن بهادر و تقریبن رویین تن به معرض نمایش می گذارد.در هر حال می توان این امید را داشت که با هوشمندی بیشتر و سر برآوردن نسل نوی فیلمسازان هالیوود شاهد شکوفایی و تازگی بیشتری در ساختن تریلرهای پر هیجان باشیم.فیلم هایی که فراتر از پاپ کورن و کوکا کولا باشند.