دومین فیلم بلند سینمایی مهران مدیری، ترکیب عجیبغریبی است که از بلاتکلیفی مفرط در قصه و بخشهای مختلف رنج میبرد. فیلم «ساعت ۶ صبح»، به نویسندگی و کارگردانی مهران مدیری و تهیهکنندگی علی اوجی، پس از شرکت داده نشدن در جشنوارۀ فجر سال گذشته، اکنون به روی پردۀ سینماها رفته است.
مدیری که فیلم قبلیاش، ساعت ۵ عصر، در ژانر کمدی با رویکردی ابزورد در سال ۱۳۹۵ ساخته و سال ۹۶ اکران شده بود، و در نوع خود فیلم بدی نبود؛ اینبار با تغییر در ژانر و لحن به سراغ درامی با تِم امنیتی رفته است. اینکه فیلمسازی ساخت اثر در فضاهای گوناگون را تجربه کند، بهخودیخود شایستۀ تقدیر است، اما اینکه آیا این جسارت، منجر به خروجی خوب و یا حداقلی شده باشد، موضوع دیگری است.
«ساعت ۶ صبح»، قصۀ دختری به نام سارا (با بازی سمیرا حسنپور) است که قرار است برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ دکترای فلسفه به کانادا برود. پرواز او ساعت شش صبح است و درحالیکه او مشغول صرف شام با خانوادهاش است، با تماسی از طرف یکی از دوستانش، متوجه میشود که یک مهمانی خداحافظی برایش گرفته شده و قرار است دوستانش، بعد از مهمانی او را به فرودگاه ببرند. او به آنجا رفته و بعد از مدتی، پلیس سر رسیده و همه را به جرم مهمانی مختلط، مصرف مشروبات الکلی و… دستگیر میکنند. اما سارا، به پیشنهاد صاحبخانه در کانال کولر قایم شده و قرار است بعد از رفتن پلیس، از مخفیگاهش بیرون آمده و خودش را به پروازش برساند. اما موقع خروج میبیند که درِ خانه قفل و پلمب شده و در خانه گیر افتاده است. او به برادرش (با بازی مهراد صدیقیان) زنگ میزند تا برای نجاتش و بازکردن قفل در به آنجا بیاید. آمدن برادر توأم با چالشهای جدید با همسایهها و حضور مجدد پلیس، گروگانگیری و پیدا شدن سر و کلۀ نیروهای امنیتی میشود. در نهایت قضیۀ گروگانگیری فیصله یافته، ولی چون ساعت از شش صبح گذشته، سارا از پروازش جا میماند.
از خلاصۀ داستان نیز، مشکلات عمدۀ فیلم و فیلمنامه و شخصیتپردازی آشکار میشود. چگونه شخصیت اصلی فیلم، این ریسک را میپذیرد که تنها چند ساعت مانده به پروازش (که به قول خودش آیندهاش به آن بستگی دارد)، به مهمانیای برود که امکانِ لو رفتن و سر رسیدن پلیس در آن وجود دارد؟ مگر نه اینکه همیشه امکان لو رفتن مهمانیهای مختلط در ایران وجود داشته و دارد؟ آن هم کاراکتری که از خانودهای آکادمیسین و فرهیخته بوده و خودش نیز برای ادامۀ تحصیل رشتۀ فلسفه میخواهد به کانادا برود. حالا که به آنجا رفته چرا این ریسک را ادامه میدهد و تا خودِ لحظۀ رسیدن پلیس، آنجا را ترک نمیکند تا بدون دردسرهای احتمالی به پرواز مهم و سرنوشتسازش برسد؟ پیشفرض شروع قصه از کنشی منطقی پیروی نمیکند و گویی شخصیت سارا در هپروت به جای جهان واقعی به سر میبرد.
فیلم پر از سکانسهای بدون دلیل است. صحنههایی که نه به شکل طولی داستان را پیش میبرند و نه به شکل عرضی در شخصیتپردازی تأثیر خاصی دارند. برای مثال سکانسی که سارا در ماشینش در حال رانندگی به سمت مهمانی است و با پسری صحبت میکند که از یک رابطۀ نصفهنیمه حکایت دارد. حال این اطلاعات چه تأثیری در شخصیت و قصه دارد، معلوم نیست. یا سکانسهای طولانی مهمانی که مشخص نیست این حجم بامزهبازی یا آوازخواندن چه تأثیری در فیلمنامه دارد. در ادامه هم با حضور پلیس و نیروهای امنیتی، شاهد صحنههای خستهکننده و توضیحات تکرارشوندۀ کاراکتر اصلی برای هر شخصی که وارد میشود، هستیم. ژانر در این کار نامشخص و مخدوش است. البته که کل کار شبیه یک کمدی ناخواسته شده است، اما حتی نمیتوان آن را کمدی نامید.
تدوین، فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس کمابیش نمرۀ قابل قبولی میگیرند. بازیها به غیر از کاراکترهای اصلی، خوب و بهاندازه هستند. حضور پررنگ تئاتریها در این بخش به نفع فیلم تمام شده و صحنههایی گرم و یکدست را پدید آورده است؛ منصور نصیری و خیام وقار کاشانی در کنار چهرههای شناختهشدهتری مثل مونا فرجاد مثالهایی از این بازیگران هستند که در خلق اتمسفر اثر بهخصوص در نیمۀ ابتدایی تأثیر مثبت و بسزایی داشتهاند. اما بازی سمیرا حسنپور، مهرداد صدیقیان و مهران مدیری، در کارنامۀ خود این افراد این بازیها به هیچوجه قدم رو به جلویی محسوب نمیشوند. سمیرا حسنپور در اکثر لحظههای احساسی، بازی متوسط و بعضاً ضعیفی از خود ارائه میدهد و با توجه به باری که فیلمنامه به این کاراکتر تحمیل کرده، توانایی لازم برای خلق لحظات بدیع را از خود نشان نمیدهد. مهرداد صدیقیان، به دلیل ضعف آشکار در شخصیتپردازی کاراکتری که بازی آن را به عهده دارد، علیرغم تلاش زیاد، کاری از پیش نمیبرد و اجرایش به مجموعهای کنشهای بیدلیل و بیمعنی با لحنی تصنعی تبدیل میشود. مهران مدیری نیز با حضور تیپیکال و قهرمانگونهاش، در نهایت تکرار همان کلیشههای گذشته در بازیگریاش را شاهد هستیم.
البته کارگردانی مدیری، همچنان از بازیگریاش جلوتر ایستاده و کمابیش (اگر اصلاً بتوان این بخش را بهطور کامل از قسمتهای دیگر تفکیک کرد) در سکانسهایی، قابل قبول ظاهر میشود. اما پایانبندی فیلم، به قدری به اثر آسیب زده که حتی چند سکانس درست از نظر دکوپاژ و فرم هم در این کار، به چشم نمیآید. البته دربارۀ سکانس آخر گفته میشود که سازنده با سانسور مواجه بوده و بعد از سکانس آخر فعلی قرار بوده سکانسی از شبکۀ خبر نشان داده شود که مخاطب متوجه سقوط پرواز شماره ۷۵۲ هواپیمایی بینالمللی اوکراین شده و نرسیدن کاراکتر سارا به پرواز، معنای بسیار متفاوتی را به اثر اضافه میکند. اما از آنجا که امکان سنجش صحت و سقم این دست اخبار امکانپذیر نیست، و حتی با فرض درست بودن هم چیزی به اثر فعلی و پایان بیمعنیاش اضافه نخواهد کرد، نمیتوان چنین شایعاتی را مبنایی برای گذر از عیوب فیلم دانست.
در فیلم «ساعت ۵ عصر»، دیالوگی به شکل تکرارشونده از زبان کاراکتر مأمور امنیتی (آنجا هم با بازی خود مدیری) را میشنویم: «عقبتر». این دیالوگ وصف حال فیلم فعلی مدیری است. «ساعت ۶ صبح»، بسیار عقبتر از فیلم قبلی و حتی خود فیلمساز است؛ و اگر مقایسه را هم در نظر نگیریم، خود اثر نیز با مبنای نقد نئوفرمال، چیزی در چنته برای دفاع از خود ارائه نمیدهد.