نشر چشمه اخیراً نوولایی صدوسیصفحهای از نویسنده، ستوننویس و مشاور سیاسیِ مونتهنگرویی-بوسنیایی، آندری نیکولایدیس منتشر کرده است. نام این نوولا “کتاب پسر” است. این نوولا در سال ۲۰۱۱ توانست جایزهی اتحادیهی اروپا (European Union Prize) را نصیب خود کند. ترجمهی فارسی “کتاب پسر” توسط محمدرضا فرزاد صورت گرفته است. در این یادداشت کوتاه نگاهی اجمالی خواهیم داشت به این نوولا.
خوانندهای که بیشتر به صورتهای مرسوم و قدیمیتر روایتگری و پیرنگهای اصطلاحاً ارسطویی خو گرفته باشد، ممکن است نوولای “کتاب پسر” را اندکی سختخوان بیابد. شاید بتوان گفت که عنصر پیرنگ نوولای “کتاب پسر”، آن ساختار (مسئله-حل مسئله) را ندارد. یک شخصیت ضدقهرمان بسیار مسئلهدار دارد. ولی تلاشی ساختارمند و آنچنانی از طرف او برای حل مسئلهی پیشآمده در نوولا نمیبینیم. در عوض، در طول ۲۴ ساعت روایت داستان، مدام با خردهروایتهای مختلف روبهرو میشویم که باعث ایجاد دو نوع واکنش در راوی اولشخص داستان میشوند:
- تداعی خاطرات غالباً تلخ و تروماتیک گذشته.
- اظهارنظرهای فلسفی راوی درمورد طبیعت بشر و وضع موجود.
تمام این خردهروایتها، تداعیها و اظهارنظرهای فلسفی راوی نوولای “کتاب پسر”، یکسری عناصر مشترک دارند که درواقع این عناصر مشترک ساختار اصلی نوولا را میسازند. یکی از این عناصر مشترک مفهوم “دیگری” است. راوی و شخصیت اصلی بینام داستان از “دیگری” بیزار است. او در شهرش که به قول خودش مورد هجوم توریستها قرار گرفته، قدم میزند و مدام با ذهن مشوش خود فلسفهبافی میکند. در جایی از داستان که راوی توریستها را دیده، مستقیماً دربارهی “دیگری” اظهارنظر میکند. این قسمت را با هم بخوانیم:
«فکر کنم ابومحمد غزالی در جایی نوشته بهشت همه غرق رنج است و جهنم همه غرق لذت. اگر روی تپهی پُردرختی که خانهام آنجاست از بالا ببینی، شهری که در آن زندگی میکنم تابستانها مثل جهنم است. توریسم تجارت لذت است و آدمهای شهرِ توریستی غرق لذت. غزالی درست گفته؛ من در جهنمم و غرق لذت. سارتر درست میگوید که جهنم، دیگری است. لذتِ دیگران جهنم من است.»
واکنش راوی نسبت به “دیگری” و همچنین نسبت به جامعه قابل حدس است. جلوتر از زبان او میشنویم که:«از خفّت و انزجار رنگم کبود شده بود، از نفرتی که کل وجودم را گرفته بود، درست عین اینکه میگویند سراپای قدیسان همه عشق است. میبایست فضای باز میدیدم: خالیِ تسکینبخش دریا، آبیای که به آدمها آلوده نشده باشد. سریع به روی ایوان رفتم.»
ولی این انزجار از آدمهای اطراف راوی باعث نمیشود که او در خانه بنشیند و صرفاً غر بزند. او که بابت خاطرات و عقایدش مانند یک کوه آتشفشان نیمهفعال است، با رفتن همسرش و ترک شدن، فوران میکند. نویسنده او را در فصل دوم از خانه بیرون میبرد و او را وادار به پرسه زدن در شهرش میکند. در این فصل از رمان، مخاطب مواجههی او را با آدمهای دیگر میبیند. آدمهایی از جمله: شخصیت “جوروِ کثیف”، همکلاسی دوران مدرسهاش “اُروش”، یک خانوادهی جذامی که در یک پارکینگ مخوف ساختهشده در دوران کمونیستی ساکناند و چندین شخصیت دیگر.
راوی داستان عقاید هر یک را به باد انتقاد میگیرد و برای آنها تأسف میخورد. برای مثال دربارهی شخصیت مسلمانشدهی سمیر که نتوانسته بود درس موسیقی را در اتریش ادامه دهد میگوید: «سمیر پناه و آرامشش را در تحجر میدید. هر چه اتریش به او نداده بود حالا از عربستان سعودی میگرفت. وقتی پشت چراغهای راهنمایی میایستاد و مردم را موعظه میکرد، مسخرهاش میکردند و دلشان برایش میسوخت. ولی من به او حسودیام میشد، چون فقط یک آدمِ حقیقتاً خوشبخت میتواند به خاطر اعتقاداتش همهچیزش را به خطر بیندازد.»
او در دریایی از نسبیگرایی غرق است. همانقدر که به ادیان و گفتمانهای سنتی باور ندارد و آنها را تکیهگاهی محکم نمییابد، به گفتمان پیشرفت و روشنگری نیز اعتقادی ندارد. همانقدر که از گفتمان سیاسی چپ بیزار است، از گفتمان سیاسی لیبرال نیز دل خوشی ندارد و دعوای آنها را بیهوده مییابد.
عنصر مشترک دیگر در خردهروایات، حضور “پدر” بهعنوان یک عامل ویرانگر است. پدر برای راوی نوولای “کتاب پسر” همواره تداعیکنندهی خاطرات تروماتیک است و او نهتنها از پدر خود بیزار است، که در خردهروایات فصلهای مختلف کتاب نیز همواره از آن گریزان است. او مدام به نقش پدر در فلاکت آدمهایی که میبیند و همچنین خودش اشاره میکند. او در جایی از رمان مستقیماً میگوید:
«تمام زندگیمان در حال فرار از هیئت پدریم و هیچوقت هم، حتی وقتی که مرده، در عمل از پسش برنمیآییم. عاقبت میمیریم، به این امید که مرگ از دست او رهایمان کند.»
همین موضوع سبب شده است که بتوان نقدهایی مبتنی بر روانکاوی برای این اثر نوشت و خوانشها و تفسیرهایی از آن ارائه کرد که هدف این یادداشت کوتاه نیست.
عنصر مشترک سوم طنز است. طنزی تلخ و سیاه که در روایت راوی سایه انداخته است جاذبهی بسیاری به این نوولا میدهد؛ نوولایی که به خاطر کمرنگ بودن عنصر تعلیق و پیرنگ در آن، در ابتدای کار چنین به نظر میرسد که ملالآور باشد؛ اما ابداً چنین نیست. مثلاً در قسمتی از داستان که راوی با شخصیت “اُروش”، همکلاسی سابقش که تمام زندگیاش به خاطر سایر همکلاسیها نابود شده، مواجه میشود، دربارهی او و کتک خوردنش از شخصیت “پریموراتس” و نوچههای فقیرش میگوید:
«اگر پریموراتس مشخصاً اُروش را دشمن خود نمیگرفت و اگر میل سادیستیکش به تحقیر و توهین به او نبود، آن عوضیها هیچوقت در ایام فقیرانهی بچگیشان دونات شکلاتی نمیخوردند. بله، شاید وقتی میگویند در نومیدی بسی امید است منظور همین باشد.»
پیشتر درمورد نحوهی روایتگری نوولای “کتاب پسر” گفتیم که این نوولا ترکیبی است از رخ دادن یکسری اتفاقات در بازهی زمانی اصلی بیستوچهارساعتهی روایت، فلسفهورزی راوی درمورد آن رخدادها و همچنین ایجاد یکسری تداعی برای راوی در قبال آن رخدادها و روایت آن خاطرات تروماتیک. بهنظر میرسد که راوی داستان درقبال تمام اینها منفعل است. او نمیتواند با نظم موجود کنار بیاید و همچنین توانایی برهم زدن نظم موجود و تلاش برای برساختن نظمی جدید را هم ندارد؛ البته خود شخصیت نیز از این قضیه آگاه است. او در اوایل نوولا میگوید:
«اوضاع نه به خاطر من هیچوقت خراب شد، نه به لطف من هیچوقت خوب. اتفاقها همیشه میافتند و من تنها تماشاچیام. فقط خودم را باشان وفق میدهم.»
مترجم اثر، محمدرضا فرزاد، در مقدمهی کوتاهی که برای نوولای “کتاب پسر” نوشته است، جملهای از اسلاوی ژیژک دربارهی آثار آندِری نیکولایدیس نقل میکند که ذکر آن میتواند در انتهای این یادداشت کوتاه مفید باشد: «او ]نیکولایدیس[ تمامی اسطورههای دوران پساکمونیسم بالکان را در هم میشکند. بعد از خواندن کارهای او از زندگی متنفر خواهید شد، اما به شکلی عمیقاً شادمانه.»