درباره شهری که دیگر شهر نیست / درباره مستند «شهر، یکصد سال» ساخته حنیف شهپرراد

مستند «شهر» ساخته حنیف شهپرراد درباره شهر «شاهی» (قائمشهر فعلی)، است که زادگاه من است و سال‌های مهمی از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی من در آن گذشته است و تصاویر تلخ و شیرینی از این دوران در ذهن من باقی گذاشته است که حالا با تماشای این فیلم مستند، دوباره در ذهن من جان گرفته‌اند. شهری که تاریخ شکل گیری آن با مدرنیته و روی کار آمدن رضاشاه گره خورده است. هرچند پژوهش های تاریخی و کاوش‌های باستان‌شناسی صورت گرفته در قائم‌شهر که منجر به کشف سفال‌های ۵۰۰۰ ساله شد، نشان‌دهنده سابقه تاریخی کهن این شهر است، شهری که بنای اولیه آن در دوران قاجار با نام علی‌آباد نهاده شد، اما با روی کار آمدن رضا شاه و حکومت پهلوی بود که شهریت پیدا کرد و به شهری صنعتی و مدرن تبدیل شد و نامش به شاهی تغییر کرد. با ایجاد راه‌آهن سراسری ایران که از شاهی می‌گذشت و با تاسیس کارخانجات مختلف نساجی، گونی‌بافی، قند و کنسرو سازی، شاهی در مدت کوتاهی به یکی از قطب‌های صنعتی مازندران تبدیل شد.

حنیف شهپر راد، در مستند «شهر»، از طریق کنار هم گذاشتن تصاویر آرشیوی از تاریخ شهر شاهی در یک صد سال گذشته و گفتگو با برخی از چهره‌های کارگری این شهر و یکی دو پژوهشگر تاریخ، روایتی تاریخی، نوستالژیک و غم‌انگیز از سرگذشت شهری ارائه می‌کند که روزگاری یکی از مهم‌ترین شهرهای صنعتی و کارگری ایران بود. شهری که به واسطه وجود کارخانجات صنعتی و حضور طبقه کارگر و مبارزات کارگری، نقش مهمی در حیات جنبش کارگری ایران در سال‌های قبل و بعد از انقلاب ایران پیدا کرد. این وجه فیلم برای من معنای خاصی دارد چرا که من فرزند یک خانواده بزرگ کارگری‌ام که نسل اندر نسل و سال‌ها در این کارخانه‌ها کار کرده‌اند. از پدربزرگم که کارگر کارخانه کنسروسازی بود تا پدرم، عموهایم و دایی ام که همه کارگر نساجی بوده‌اند. عموی بزرگ من رضا جاهد، از قربانیان نساجی است. او که تکنسین برق و کارگر نساجی بود در بیست و یک سالگی در حالی‌که بالای نردبان مشغول تعمیر یکی از ترانس‌های برق بود، قربانی بی‌توجهی احمقانه رئیس کارخانه شد و بر اثر برخورد اتومبیل او با نردبان، سقوط کرد و به دلیل ضربه مغزی جان باخت. خود من نیز بعد از پایان سربازی، مدت شش ماه در بخش نخ‌ریسی کارخانه نساجی شماره ۳ کار کردم و از نزدیک شاهد سختی‌ها و رنج کارگران بودم.

مستند شهر

فیلم با نماهایی از یک فضای صنعتی مخروبه (کارخانه نساجی شماره یک) شروع می‌شود، کارخانه‌ای که روزگاری ۱۳۵۰ کارگر داشت و خرج زندگی عده زیادی را تامین می‌کرد اما امروز از آن جز سالن‌هایی متروک و دستگاه‌هایی زنگ زده چیزی باقی نمانده. صدای مردی که زمانی کارگر این کارخانه بوده و حالا با تعطیلی این کارخانه بیکار شده این تصاویر را همراهی می‌کند. نماهایی از سالن‌ها و سوله‌های تعطیل شده و رها شده کارخانه، یادآور فضاهای صنعتی «صحرای سرخ» آنتونیونی و «استاکر» تارکوفسکی است. به دنبال آن فیلمساز،عکس‌هایی قدیمی و رنگ باخته مربوط به کارت شناسایی زنان و مردان کارگر را نشان می‌دهد که یادآور سابقه تاریخی کارگری دور و دراز این شهر است.

شهپر راد، روایت تاریخی‌اش را به صورت کرونولوژیکال با صدای یک راوی زن بر روی تصاویری ترکیبی از دیروز و امروز این شهر پیش می برد. گزارشی تاریخی مبتنی بر اسناد و تصاویر آرشیوی به جا مانده از شهر و جاها و آدم‌های آن در دوره های مختلف که با گفتگوها تکمیل می شود. راوی به ما می‌گوید که چگونه علی آباد به وسیله رضا شاه از شهری کشاورزی و دامداری با ساختاری فئودالی و ملوک الطوایفی به شهری صنعتی، یکپارچه و مدرن تبدیل می شود. شهری که به خاطر وجود کارخانه‌ها و نیاز به نیروی انسانی و کارگری، پذیرای مهاجران و اقوام مختلف ایرانی می‌شود و بافت جمعیتی شهر تغییر می‌کند و محله‌های ترک نشین و کُرد نشین به وجود می آید. جیران شیخی، زن کارگری  که از سال ۱۳۲۸ کارگر کارخانه نساجی شاهی بود، یکی از این مهاجران تُرک زبان است. او که از ۹ سالگی به مدت ۳۷ سال در کارخانه کار کرده، روزهای سخت کارگری اش را به یاد می‌آورد. یکی از صحنه‌های زیبا و تاثیرگذار فیلم، صحنه ای است که او با عصا در حیاط کارخانه ای که تعطیل شده راه می رود و با حسرت به توربین های خاموش کارخانه نگاه می کند. نمایی از او داریم که خم می شود و از لای در یکی از سالن های کارخانه به داخل سالن نگاه می کند. این نما کات می شود به نمایی آرشیوی از دختر جوانی که پشت یکی از دستگاه های بافندگی مشغول کار است. متاسفانه فیلم از این نماها کم دارد و بیشتر بر روایت تاریخی و گزارش گونه متکی است.

مستند شهر

  بخش مهمی از فیلم به تاریخ جنبش کارگری در شاهی و فعالیت حزب توده در این شهر در سال‌های دهه بیست اختصاص دارد. حرف‌های محمد پهلوان از اعضای عالیرتبه حزب توده در مازندران که در سخنرانی‌اش، شعار «کار، فرهنگ و آزادی برای همه» را با شعار «پیروز باد ارتش شوروی» می‌آمیخت، بیانگر وابستگی‌های این حزب به شوروی در کنار دغدغه‌های کارگری آن است. فیلم همچنین اشاره ای دارد به واقعه پل سه تیر شاهی در ۷ شهریور ۱۳۲۴ و درگیری هواداران حزب توده و شاه‌دوست‌ها و طرفداران حزب وطن از روستای قادیکلا که منجر به کشته شدن چندین نفر شد. در این بخش، قسمت‌هایی از نامه ابراهیم گلستان به فیلمساز که درباره روزهای اقامت او در شاهی به عنوان مسئول کمیته حزب توده در این شهر با صدای محمد تهامی‌نژاد، مورخ و پژوهشگر سینمای مستند خوانده می‌شود.  گلستان که قبلا در گفتگو با من در «نوشتن با دوربین» شرح مفصلی از این دوران و خاطرات خود در شاهی ارائه کرده بود، در این فیلم می‌گوید که شاهی از آسیب دیده‌ترین شهرهای مازندران در این دوره بود چرا که عرصه ستیز و دعوا و خشونت‌های توده ای‌ها، شاه پرستان و سربازان روسی بود. جنبش کارگری شاهی تنها محدود به سال‌های دهه بیست نمی‌شود بلکه جریانی پوینده و مستمر است که در دوره‌های مختلف هر بار شکل تازه‌ای به خود می‌گیرد. بر اساس روایت فیلم، در سال ۱۳۵۴، کارخانه نساجی ۲۰۰ میلیون تومان سود می‌کند که ۳ تنها میلیون تومان آن به کارگران می‌رسد و این موضوع باعث اعصاب کارگری گسترده‌ای می‌شود که از محدوده کارخانه فراتر رفته و تمام شهر را دربر می‌گیرد و اقشار دانشجویی و پیشه‌وران نیز به آن می‌پیوندند. در نتیجه این اعتصاب، عده زیادی از کارگران دستگیر و زندانی و از کارخانه اخراج می‌شوند. پدر و دایی من نیز جزو کارگران اعتصابی بودند و از کارخانه نساجی اخراج شدند و تنها پس از انقلاب توانستند با مبارزه و تلاش‌های زیاد دوباره به کارخانه بازگردند. فیلم، کارگر بیکاری را نشان می‌دهد که جای شلاق ساواک را روی پای خودش به دوربین نشان داده و می‌گوید: «بله ضد شاه بودم ولی کاش نبودم.» و این فقط حرف او نیست بلکه حرف کارگران بسیاری در فیلم است که بر اثر تعطیلی کارخانه‌ها کارشان را از دست دادند و خانه‌نشین شدند. کارگرانی که پیش از انقلاب، با وعده اجرای عدالت اجتماعی و برقراری حکومت مستضعفین و به امید اصلاح قوانین ضد کارگری، به انقلاب پیوستند اما بعد از مدتی با اخراج و بیکاری و گرسنگی و فقر مواجه شدند و به دلیل مطالبات برحق‌شان و اعتراض‌شان به این بی‌عدالتی، کتک خوردند و زندانی شدند.

مستند شهر

کارگران بیکار شده در گفتگو با مستند شهر می‌گویند که چطور کارخانه‌های شهر به دست فرصت‌طلب‌ها و مدیران نالایق و فاسد که تنها به فکر جیب خود بودند، به تعطیلی کشیده شد و آنها بیکار و به نان شب محتاج شدند. مستند «شهر» نشان می‌دهد که چگونه چهره شهر در طول زمان به تدریج تغییر کرد. کارخانه‌های نساجی و گونی بافی، یکی پس از دیگری تعطیل شدند. دودکش‌ها خاموش شد و سوت کارخانه‌ها که چون خمِ عشقه‌های پیر بود دیگر شنیده نشد. این فقط فضاهای صنعتی نبود که ویران شد بلکه از فضاهای فرهنگی که هویت شهر را می‌ساختند نیز چیزی باقی نماند. امروز دیگر از سینماهای نپتون و دیانا که میعادگاه عاشقان سینما بود و من خیلی از فیلم‌های اول زندگی ام را همراه با پدر و برادرم سیروس و عمویم بهمن بر پرده‌های آنها دیدم، نشانی نمانده است.

حنیف شهپر راد، در مستندش، تلاشی جدی برای ثبت روح مرده یک شهر کرده است. فیلم او روایتی تراژیک از سرگذشت شهری است که روزگاری رونق اقتصادی چشمگیری داشته و پارچه‌های فاستونی تولیدی کارخانه‌های نساجی آن در منطقه بی‌رقیب بوده اند. کارخانه‌هایی که امروز با بولدوزر تخریب شده و زمین‌های آن به وسیله نهادهایی مثل شهرداری، بانک و سپاه تصرف شده‌اند.

مستند شهر

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
پرویز جاهد
پرویز جاهد
منتقد سینما، فیلمساز، تحلیل‌گر فیلم

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights