زندگی هیچگاه آسانتر نخواهد شد. این ما هستیم که قویتر میشویم. اما همواره جایی در اعماق وجودمان قرار دارد که دلش میخواهد اوضاع ردیف میشد. بسیاری از مصائب اتفاق نمیافتاد. عزیزانمان هیچگاه آسیبی نمیدیدند. ورشکست نمیشدیم و همواره خوش و سلامت بودیم. اولین نریشنهای «یک انسان خوب» هم با صدای «مورگان فریمن» همینگونه آغاز میشود. از یک مجموعه قطار و زمین اسباببازی که سوسو کشان مسیر خود را میرود. جایی که عشاق همواره به هم میرسند. همسایهها همیشه با هم مهرباناند و قطارها هیچگاه با تأخیر ایستگاه را ترک نمیکنند و کسی جا نخواهد ماند. شاید اگر چرخه حیات چنین تصویر رمانتیک و دلچسبی داشت و از تراژدی در آن خبری نبود. آنگاه دیگر تلاشی هم برای این حرکت مواج معنی نمییافت و اصولن مانند سرزمین باربیها همه چیز کسلکننده و تکراری میگشت. اما غیرقابلپیشبینی بودن زندگی است که آن را سرشار از تقابلها و نبردهای بیپایان برای بقا و مقابله کرده است. «آلیسون» (با بازی فلورانس پو) دختر جوان زیبایی که هم پیانیست قابلی است و همصدای خوبی دارد در آستانه ازدواج با «نیتان» (با بازی چیناز اوشه) است. رابطهای عاشقانه که به نظر کامل میرسد و همه چیز آن در اوج جذابیت و شکوهمندی است. اما در روزی که آلیسون همراه با خواهر ناتان قرار است برای تست لباس عروسیاش برود در میانه مسیر لحظهای برای دیدن نقشه راه حواسش به تلفن همراهش جلب میشود و یک تصادف سهمگین. همه چیز زیرورو میشود و زندگی چهره خشن و رویه سخت و تلخ خود را نشان میدهد. خواهر و شوهرخواهر همسرش در تصادف کشته میشوند. داستان به یک سال بعد کات میشود و آلیسون از لحاظ روانی کاملن فروپاشیده است. با نیتان به هم زده و بهشدت به مسکنهای قوی معتاد است. ازاینپس دستوپازدن او را برای بقا و بیرون رفتن از گودال اندوه میبینیم. درحالیکه آن زوج درگذشته دختری به نام «رایان» (با بازی سلست اکانر) بر جا گذاشتهاند که حال با پدربزرگش «دانیل» (با بازی مورگان فریمن) زندگی میکند. روایت، قلبها و روانهای شکستهای را دنبال میکند که هضم و گذشتن از این فاجعه تلخ برایشان بسیار دشوار است و در جستجوی مسیری برای بازگشتند.
«زک براف» نویسنده و کارگردان چهل و هشتساله اثر که حرفه اصلیاش بازیگری است. اما علاقه وافری بهقرار گرفتن پشت دوربین دارد. در این پنجمین فیلم بلندش تلاش کرده تا روایتی از فراز و نشیبهای آدمی در تلاش برای رهایی و پشت سر گذاشتن مصائب را به تصویر کشد. کارگردانی براف باعث شده اثر لحظات دیدنی کم نداشته باشد و درعینحال با شخصیتهایی سروکار داشته باشیم که خیلی زود به سرنوشت آنها علاقهمند میشویم. هر چند آنچه در ساختمان فیلمنامه کمی آزاردهنده است و موجب افت و نزول آن از جهاتی میگردد. اصرار بیش از حد او بر مقوله مواد مخدر است و اثر بهجای اینکه تمرکز بیشتری بر روابط انسانی داشته باشد به سمت مقوله اعتیاد و گروههای ترک آن و داستانهای پشت آن گام بر میدارد. این دوپاره شدن داستان لطماتی را به آن وارد میکند که اگر نمیبود، بی شک با اثر بسیار درخشانتری سروکار داشتیم. چرا که سروشکل داستان این فرصت را برای مواجه ای درخشان در اختیار ما قرار میدهد. اما درهرحال «یک انسان خوب» در همین وضعیت هم فیلم متوسط قابلقبولی است و نکتههای بسیاری برای لذتبردن و آموختن دارد. بازی «فلورانس پو» که امسال «اپنهایمر» را نیز بر پرده داشت. همچنان تأیید میکند که با یکی از آیندهدارترین بازیگران عصر خود طرف هستیم. بازیگری که در بیست و هفتسالگی چنان پختگی از خود جلوی دوربین نشان میدهد که انگاری چند دهه است که مشغول بازیگری است. او بهخوبی با درک عمیق شخصیت آلیسون و استفاده به جا از میمیک صورت، حرکات بدن و مکثها و سکوتها موفق شده شخصیت انسانی دقیقی را به ما ارائه دهد. بهخصوص در سکانسهایی که او خمار است و درد میکشد. بازیگری که چنان در نقش خود فرورفته است که درد را در تمام اجزا صورت و حرکات بدنش مشاهده میکنیم که ما را به یاد بازی سخت و دشوارش در تجربه عذابآور مشاهده «مید سومار» ۲۰۱۹ میاندازد. در سکانسی وقتی آلیسون در میانه خماری و درگیری با مادرش به دنبال قرصهایش میگردد ناگهان عکسهایی از خودش و نیتان پیدا میکند. یکی از لحظات فوقالعاده تأثیرگذار فیلم را در یک سکوت و مشاهده دردناک شاهدیم. سکانسی بدون هیچ دیالوگی و به مدد زاویه درست دوربین و بازی مسلط فلورانس پو به تکهای بینظیر از دریای خروشان روان آدمی و فلشبکهای گاهوبیگاه ذهن او بدل میشود.
فیلم تلاش دارد تا بیننده را به این سمت سوق دهد که جلسات تراپی گروهی یکی از روشهای مؤثر برای بازگشت به زندگی تازه و فرار از دام اعتیاد و گرایش به خودکشی است. اصراری که هر چند مؤثر است؛ اما بخش مهمی از اثر را به خود اختصاص داده و همانطور که پیشتر آمد میتوانست بخشی از آن معطوف گسترش روابط انسانی بین شخصیتها گردد. شخصیت رایان دختر نوجوان فوتبالیست قوام چندانی نمییابد و در حد تیپ باقی میماند. مورگان فریمن نیز بیش از آنکه شخصیتی کامل را به نمایش کشد شباهت به تیپ پدرهایی پیدا کرده که درگذشته اعمال ناشایستی انجام دادهاند و حال درصدد جبران آنند. اما در مجموع این کلنجار دیدنی است. چرا که در حال تماشای صعود و سقوطی هستیم که بسیاری از ما در زندگی واقعی شاهدش بودهایم و این فشرده کردن زمان در سینما در بیشتر اوقات کارساز است و حس همدلی را برمیانگیزاند. وقتی آوار مصیبت فرامیرسد دیگر مسیری برای بازگشت به گذشته وجود ندارد اما «یک انسان خوب» تلاشش را میکند تا نشان دهد که راه فرداها هر چقدر دشوار همچنان به رویمان گشوده است. در جلسه تراپی گروهی معتادان و در شروع آن دعایی میخوانند که به نظرم فارغ از بنمایه مذهبیاش تنها راهکار اساسی گذر از فجایع و حرکت رو بهپیش است. «خداوندا قدرتی به من بده که چیزهایی را که نمیتوانم تغییر دهم بپذیرم و برای چیزهایی که میتوانم تغییر دهم بکوشم و قدرت تشخیص بین آنها را داشته باشم». اثر در حقیقت میکوشد که این اصل را در خود به تثبیت رساند. درست مانند خالکوبی دست دانیل که پس از مرگش و در نامهای که برای آلیسون بر جای گذاشته مشخص میشود «آمور فانتی» به چه معنی است. یعنی «سرنوشتت را دوست داشته باش». چرا که راهی به جز پذیرش و ادامه در این زندگی خطی وجود ندارد. مسیری به گذشته باز نیست؛ اما دروازه فردا گشوده است و به ارادهای برای تغییر و حرکت نیاز دارد. در حقیقت این رنجها سوختی میشود برای به جریان انداختن قطار زندگی و حتی سرعت بیشتری از قبل گرفتن. «یک انسان خوب» تلاش میکند تا این امید را برای قلبهای شکسته و روانهای زخمی زنده کند که میتوان بهجای ناامیدشدن، جازدن و فرارکردن بهپیش تاخت و به شکل دیگری مصائب گذشته را پشت سر گذاشت و جبران مافات کرد و اگر نمیتوان در زندگی حقیقی هر چه آنچه که دلخواه ماست را به دست آورد همواره سرزمین خیالی موجود است که میتوان برای لختی آرامش به آن پناه برد. جایی که عشاق همیشه به هم میرسند. همسایهها همواره مهرباناند. پدرها بدمستی نمیکنند. به استقبال فرزندانشان در ایستگاه میآیند و قطارها همواره سروقت در ایستگاه جای میگیرند. حیات با همه تلخیها و زشتیهایش آنقدر تصاویر زیبا و حسهای خوب دارد که ارزش ادامهدادن را داشته باشد. میتوان دوباره عاشق شد و دوباره خندید هر چند سخت و مانند ژاپنیها که ظروف شکسته را با طلا بند میزنند. از این رنج مقدس لذت برد و به انسان خوبتری بدل شد که حال از رنجها آگاه است و تلاش میکند که اگر نمیتواند فانوس باشد لاقل کرم شب تابی شود که اندکی نور به اطرافیانش اهدا میکند.