یک اثر دیگر از رشته فیلمهایی که «لیام نیلسون» بهعنوان هنرپیشهای اکشن تریلر بازی کرده که به نظر میرسد جذابیتی در حال اتمام است. اثری که با کدهای معلوم هالیوود ساخته شده و فاقد هرگونه نکته تازهای برای شگفتزده شدن است. همان فرمولهای تکراری که بعید است حتی بینندههای تازهکار را هم سر ذوق آورد. پس از یک دوره طولانی بازی در نقشهای بزنبهادری مختلف – که با سری ربوده شده آغاز گشت و شمایل ابرقهرمان میانسال را شکل داد – به نظر نمیرسد که نیلسون و فیلمنامههای پیرامون او دیگر حرف چندانی برای گفتن داشته باشند و خیلی بعید است که برگ تازهای در این میان رو شود. برای هنرپیشهای که در آستانه هفتاد و دوسالگی است و آثار کلیشه شدن حضورش بر پرده کاملن مشهود است.
قصاص با یکی از همین داستانهای نخنما که دیگر هر بینندهای مدرنی نمونههای بسیاری از آنها را دیده است آغاز میشود. یک کارگزار بانک زمانی که در حال رساندن بچههایش به مدرسه است پیام تهدیدی دریافت میکند مبنی بر اینکه زیر صندلیاش بمبی کار گذاشته شده است و درصورتیکه دستورات فرد ناشناس را اجرا نکند منفجر خواهد شد. بلایی که بر سر چند نفر دیگر هم آمده است. داستان ازاینپس وارد همان پیچوخمهای معمول میشود. تلاش مت ترنر برای اینکه از این مهلکه جان سالم به در برد و بچههایش آسیبی نبیند. درحالیکه بهتدریج مشخص میشود که شرکت آنها درگیر یک رسوایی بزرگ است و همه اینها زیر سر رئیس شرکت است برای اینکه بتواند با رقمی عظیم فلنگ را ببندد. اما اثر که بیشتر زمانش داخل ماشین محبوس است و تلاش میکند با فاش کردن قطعهقطعه یک پازل بزرگ از زندگی او ما را غافلگیر کند. در دور باطل کلیشههای ژانر گرفتار است. عملن هر چه اثر پیش میرود. تلاشی در جهت بیرون آمدن از این رخوتی که به آن دچار است دیده نمیشود. هر چه در ظاهر هیجان بیشتری با چند انفجار، مکالمههای که نشان از وضعیت پریشان ترنر دارد و زندگی آشفته زناشوییاش که در آستانه فروپاشی است تزریق میشود. اثر انگاری به عقب میرود و درجا میزند. چرا که هرگز ما از پوسته به هسته سفر نمیکنیم. انگیزههای شخصیتها یک خطی و کمرنگ است. توضیحی درباره این وضعیت داده نمیشود و به اطلاعات تلگرافی کلیشهای بسنده میشود. تنها بر روی شخصیت حرفهای او که قانعکردن یا دروغ گفتن ماهرانه است تأکید میشود که برای شخصیتپردازی کافی به نظر نمیرسد. نیلسون با همان فیگور همیشگی بازی میکند و هر چند این بار بزنبهادر چندانی نیست. اما همچنان نوع نگاه و حرکاتش همان شخصیتهای سابق را به ذهن متبادر میکند. اینگونه آن مرگها در اثر انفجار در فیلم رنگ میبازند و حتی صحنهای که در آن نیلسون مجبور میشود تا اسلحه را بردارد و به رئیسش شلیک کند که البته از این کار سرباز میزند نیز پرداخت جذابی ندارد. بازی بچههایش نیز در ماشین نچسب و پر سر و صداست. عجیب است کارگردانی که سالها در مجارستان درس سینما خوانده و با فیلمسازی مستقل کارش را آغاز کرده است و یک فیلم تحسین شده مجاری نیز در کارنامه دارد. اینگونه مقهور سیستم شده است و شأن خود را در حد یک تریلر ساز درجه سه پایین آورده است. شاهد تلاش خلاقانهای نیز در همین سطح از او برای تبدیل این اثر حداقل به یک فیلم تجاری خوشساخت و قابلبحث نیستیم. فیلم عملن از هر گونه خلاقیت مهمی تهی است. یکی دیگر از نمونههای شکستخورده سینمای هالیوود که به معدن ایدههای تلف شده و تکراری بدل گشته است. خاطرمان بیاید در فیلمی مانند «سرعت» با بازی کیانو ریوز و ساتدرا بالاک با اینکه در آن اثر هم بیشتر زمان فیلم در فضای بسته اتوبوس میگذشت با درک درست فیلمساز «جان دی بونت» که البته فیلمبردار قادری نیز بود چه اتمسفر فوقالعادهای به وجود آورده بود که نفسها را در سینه حبس میکرد و اجازه نمیداد تا لحظهای کرختی و رخوت به فیلمش ورود پیدا کند. این تفاوت درک بالای یک کارگردان در ایجاد چنین فضایی با آنچه در قصاص شاهدش بودهایم است. این موش و گربه بازی در فضایی اروپایی – که فیالواقع این لوکیشن آلمانی هم کوچکترین تأثیری در روند فیلم نداشته است و تفاوت چندانی بین اینجا و هر شهر دیگری حس نمیشود – بیفرجام است. در حقیقت بهخاطر اینکه فیلم بر روی قواعد خطکشیشده ژانر حرکت میکند. هر تویستی هم که استفاده میکند بهشدت نخنما و قابلپیشبینی است. مانند موتورسواری که در حال تعقیب ماشین آنهاست و مشخص میشود که دوستدختر پسر اوست. یا صحنه بهشدت کلیشهای در سکانس پایانی در مذاکره با رئیسش دارد و او همه داستان را به شیوه فیلمهای تلویزیونی رده بی برایش تعریف میکند و کاملن واضح است که پس از آن شخصیت منفی ماجرا از این مهلکه قسر در نخواهد رفت.
در مجموع موجب افسوس است که در چنین زمانهای که این حجم از آثار تلویزیونی – یا در حقیقت تولیدات استریم آنلاین – باکیفیت ساخته میشود و مخاطب عام نیز از فرط تکرار سوژهها و تلههای ذهنی که بارها شاهدش بوده بهشدت هوشمند گشته است همچنان شاهد تولید چنین آثار نازل سینمایی هستیم که بههیچعنوان به اهداف تجاری مدنظرشان نیز دست پیدا نخواهند کرد و این مسئله نشانگر این است که هر چه بر عمر تاریخ سینما افزوده میشود. در عین اینکه فیلمسازی امری محتملتر و اسباب کار آسانتر فراهم میگردد. از منظر اقناع و به ثمر رساندن دشوارتر و پیچیدهتر میگردد. سهلانگاری، کوچکشمردن و یا دستکم گرفتن مخاطب امروزی مفهومی جز شکست نخواهد داشت و انحراف از پرورش درست فیلمنامه و پیچشهای مناسب و تأمل بر غایت نهایی اثر تلف کردن سرمایه و انرژی تیم تولید است. امری که قصاص بهراحتی به آن رسیده است. یک شکست تمامعیار هالیوودی دیگر.