سعید روستایی و برادران دروغین لیلا

«برادران لیلا» ادامه منطقی دیوار کجی است که با «ابد و یک روز» بنا شد و با «متری شش و نیم» ادامه یافت، هر چند فیلم دوم امیدهایی را بر می‌انگیخت که فیلمساز متوجه اشتباهات آشکارش در پرداخت اثر شده باشد و این بار تلاش‌اش برای خلق یک فیلم، اثری بیشتر نزدیک به سینما را به همراه داشت، اما برادران لیلا همه امیدها را بر باد می‌دهد و مملو است از همان نوع نگاه معیوب به «سینما» که این بار فیلمساز با تعریف و تمجیدهای بی‌حد و حصری که بی‌جهت نثارش می‌شود، غره‌تر از پیش، بر ادامه آن راه خطا اصرار عجیبی می‌ورزد.

آلفرد هیچکاک می‌گوید فیلمی «سینما» ست که اگر موقع پخش در تالار اشکالی در صدا پیش آمد و صدا قطع شد و فقط تصویر ماند، باز تماشاگر بتواند با فیلم ارتباط برقرار کند. مشکل اصلی هر سه فیلم روستایی -به ویژه آخری- این است که اگر صدا را از آن بگیریم چیز دیگری باقی نمی‌ماند و همه جان و جهان فیلم‌ها در دیالوگ‌های بسیار طولانی، تکراری، شعاری و بی‌ظرافتی خلاصه می‌شوند که انگار برای یک نمایشنامه رادیویی نوشته شده‌اند و نه یک فیلم.

در برادران لیلا، این نمایشنامه رادیویی در صد دقیقه اول جریان دارد و می‌شود تصویر را به راحتی سیاه کرد و تنها به آن گوش داد؛ صحنه‌هایی مملو از دیالوگ‌های بی‌جهت و پوچ که بازیگران، آنها را مثل یک روبات بر زبان می‌آورند و حتی یک لحظه مکث در بین حرف‌ها دیده نمی‌شود.

فیلمی که در نهایت دو ساعت و چهل و پنج دقیقه به طول می‌انجامد، تازه در دقیقه صد با یک مراسم عروسی آغاز می‌شود! تمام صد دقیقه اول به کلی بیهوده و اضافی است و اگر فیلمساز هوشمندانه عمل می‌کرد، فیلم با همین مراسم عروسی شروع می‌شد و بعد با چند فلش بک کوتاه، می‌توانستیم دریابیم که چطور به اینجا رسیده‌ایم.

اما پیداست که فیلمساز از دیالوگ‌های سطحی و شعاری‌اش سرخوش است، آنقدر که متوجه نیست این حرف ها چند بار در طول فیلم تکرار می‌شوند. بشمارید که لیلا (ترانه علیدوستی) چند بار در طول فیلم از فواید مغازه‌دار شدن آنها و سر و سامان پیدا کردنشان حرف می‌زند، آنقدر که فکر می‌کنم خود بازیگر هم از این همه تکرار دیالوگ‌هایش به تنگ آمده باشد.

جز این به طرز غریبی فیلم فرصت هر نوع تنفس، هضم ماجرا و دقیق شدن در اوضاع را به تماشاگرش نمی‌دهد. پیگیری این دیالوگ‌ها به زبان فارسی کار بسیار دشوار و خسته‌کننده‌ای است چه رسد به تماشاگر خارجی که باید زیرنویس‌های بیشمار فیلم را دنبال کند (منتقدی آمریکایی/فرانسوی به نگارنده گفت که در پایان اصلاً سر در نیاورده که برادران لیلا چند نفر بودند!)

فیلمساز قدر سکوت را نمی‌داند و معنی آن را درک نمی‌کند. متوجه نیست که یک نگاه می‌تواند جای چندین سطر دیالوگی را که به شیوه شعاری نوشته شده‌اند بگیرد و حاصل به مراتب بهتر و دلپذیرتری داشته باشد. شخصیت علیرضا با بازی نوید محمدزاده، اولین باری است که شخصیتی آرام و متین را از این بازیگر توانا می‌توانست تصویر کند، اما عجیب این که این شخصیت آرام را هم فقط در حال حرف زدن ممتد می‌بینیم و فیلمساز فرصت و اجازه سکوت را به او نمی‌دهد (در حالی که قاعدتاً چنین شخصیتی باید بر اساس سکوت بنا می‌شد).

هرچند فیلمساز از پس صحنه‌های شلوغ بر می‌آید، اما هر جا که به یک میزانسن ساده درون خانه محتاج است، نابلدی‌اش آشکار می‌شود. در فضاهای داخلی کوچک، دوربین در بدترین جای ممکن قرار می گیرد و بازیگرانی که در آثار دیگر ثابت کرده اند طراز اول و کم نظیرند، به روبات هایی بدل می شوند که در حال بازی یک تئاتر بسیار اغراق آمیز هستند. تنها استثناء البته سعید پورصمیمی است که به مدد تجربه دیرینه و استعداد خارق العاده اش از پس نقش برمی آید و از تئاتر فاصله می گیرد. دیگران اما همه توانایی های بالقوه خود را از دست می دهند تا در یک مجلس تئاتر با بازی های بسیار اغراق آمیز، دیالوگ‌های بی‌سرانجام و ممتدشان را بیان کنند و بعد از صحنه خارج شوند.

در هر صحنه می‌توان حس کرد که فیلمساز در کنار کادر ایستاده و بازیگر بیش از آن که درون نقش‌اش باشد، متوجه کارگردان است و در تقلا برای راضی کردن او. صدای اکشن و کات کارگردان را در ابتدا و انتهای هر نما می توان حس کرد. اثر هیچ فیلمساز بزرگی در تاریخ سینما را نمی توان سراغ گرفت که در آن تماشاگر حرفه ای به جای غرق شدن در شخصیت ها، به حضور فیلمساز در پشت صحنه فکر کند، اما فیلم های روستایی- هر سه فیلم- به شدت نمایش خدایی کارگردان است؛ کارگردانی که البته خدا نیست. فیلمساز به ما می گوید که من خدای فیلم را ببین که با چه تسلطی در حال خلق این صحنه‌ها هستم، غافل از این که تسلطی در کار نیست و جهان و شخصیت هایی که خلق می شوند، به شدت اغراق آمیز و غیر قابل باور هستند و البته دروغین و تقلبی.

می‌ماند اما مضمون فیلم: به گمانم دلیل توقیف فیلم بیشتر نوعی لجبازی درون گروهی در داخل حاکمیت است تا مشکل داشتن با مضمون آن، چرا که فیلم اساساً -و سراسر- در خدمت ایدئولوژی نظام به نظر می‌رسد. فیلم هوشمندانه تأثیر حکومت بر فقر و بدبختی  مردم را نادیده می گیرد و خیلی ظریف به ما می گوید که بدبختی این آدم‌ها تقصیر خودشان است و از اشتباهات خود آنها نشأت می گیرد. در آخر اما دم خروس به طرز بدی آشکار می شود: آنجا که تصویر ترامپ را در تلویزیون می‌بینیم و در ادامه با تأکیدهای بسیار شاهدیم که ما همه این مسیر طولانی خسته کننده را آمده ایم تا در نهایت فیلمساز- با هوشمندی- به ما بگوید تمام تقصیرها گردن ترامپ و خروج آمریکا از برجام است و نه حکومت ایران؛ چیزی که همزمان با جشنواره کن، تندروترین گروه‌های داخل حکومت در حال فریاد زدنش بودند و جالب این که روزنامه امنیتی کیهان هم همزمان و همزبان با پیام این فیلم، از زر امیر ابراهیمی که در کن از وقایع آبادان گفت، پرسید که چرا از خلف وعده آمریکا و اروپا در برجام حرف نمی‌زند!

 

اشاره: این مقاله بر اساس نسخه دو ساعت و چهل و پنج دقیقه ای فیلم که در جشنواره کن نمایش داده شد، نوشته شده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمد عبدی
محمد عبدی
محمد عبدی، داستان‌نویس، منتقد فیلم، پژوهشگر هنر و مستندساز است. مقالات و‌ نقدهای او از سال ۱۳۶۸ تا به امروز در ایران و‌ خارج از ایران منتشر شده اند و تاکنون چهارده عنوان کتاب از او (از جمله رمان «پنج زن» و مجوعه مقالات تحت عنوان «و شبم پرستاره شد») به چاپ رسیده اند.

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights