فصل پنجم سریال جنایی نئونوآر «فارگو» (Fargo)، همانند فصلهای قبلی، از نظر تماتیک و سبکی، مدیون نسخه ارژینال «فارگو» ساخته برادران کوئن است. تمام فصلهای این سریال درخشان و منحصربفرد آمریکایی درواقع ادامه همان دنیای مضحک و درعین حال هولناکی است که برادران کوئن در فیلم «فارگو»ی خود خلق کرده بودند، فیلمی که تحول تازهای در ژانر سینمای جنایی و نئونوآر آمریکایی با مایههای طنز سیاه بوجود آورد و امروزه دیگر فیلمی کلاسیک محسوب میشود. با اینکه در هر فصل از سریال «فارگو» با کاراکترها و روایتهای متفاوتی مواجهایم اما همه این فصلهای مختلف علاوه بر اینکه دارای ریشههای داستانی مشترکاند اما مهمترین شباهت آنها، شباهت در شیوه روایت، نوع شخصیتپردازی، فضاسازی، لوکیشن و سبک بصری است. تمام قسمتهای فارگو جز فصل چهارم که در کانزاس سیتی میگذشت، در فضاهای سرد و زمستانی و پر برف ایالتهای مینهسوتا و داکوتای شمالی اتفاق میافتند. نوآ هاولی، فیلمنامهنویس این قسمت و کارگردان دو قسمت اول فصل پنجم که قسمتهای قبلی سریال را هم نوشته، مهارت خاصی در خلق شخصیتهای عجیب و غریب کوئنی و به تصویر کشیدن دنیاهای ابسورد، سرد و سورئال آمریکای شمالی دارد.
فصل جدید« فارگو»، داستان زندگی زنی به نام دوروتی لیون (معروف به دات با بازی جونو تمپل) است. یک زن خانهدار ساکن مینهسوتا که دو مرد نقابدار برای ربودن او وارد خانه اش میشوند. ابتدا خیال میکنیم او همان جین لاندگارد، زن خانهدار فیلم «فارگو»ی برادران کوئن است که شوهر حریصاش نقشه ربودن او را طرح کرده تا از پدر زن پولدارش اخاذی کند اما خیلی زود میفهمیم که به رغم شباهت صحنه آدم ربایی، ماجرا چیز دیگری است و دوروتی به دستور شوهر سابقاش روی تیلمن (با بازی جان هَم)، کلانتر فارگو ربوده شده که پلیسی قدرتمند، خشن، فاسد، و زنستیز است که قدرت محلی ویژه ای دارد و با اینکه مرد قانون است اما مطلقا پاسخگوی هیچ نهاد قانونی دیگر در داکوتا برای اعمال تبهکارانهاش نیست.
این فصل، ضمن بازگشت به ایدههای سبکی فیلم برداران کوئن از نظر درونمایه پیشروتر از آن فیلم است و با رویکردی فمینیستی و ضد سرمایهداری ساخته شده.هیچ کدام از فصلهای قبلی تا این اندازه به دنیای ما و وضعیتی که آمریکا و جهان سرمایه داری امروز با آن مواجهاند نزدیک نبوده است. این فصل، درواقع سیاسیترین فصل «فارگو» است که اصلا با یک شورش در مدرسه شروع میشود. روی تیلمن (کلانتر) که مثل کابوها و وسترنرهای شرور غرب وحشی عمل میکند، میگوید ” قانون اساسی” آمریکا را قبول ندارد: “هرچه من میگویم درست است.” او کاراکتری است که افکار راستگرایانه و رفتار فراقانونیاش فوراً دانلد ترامپ را در ذهن تداعی میکند. او همانند ترامپ سلطه جو است و برای حفظ سلطهاش قوانین دولتی را به راحتی زیر پا میگذارد. کلانتر، یک آدم کلهخر و یک مسیحی بنیادگرای زورگوست که درکی قرون وسطایی از دین و تعالیم مسیحیت دارد. لورین لیون (مادر شوهر دوروتی) نیز زنی سرمایه دار، جاهطلب و سلطهگر در خانواده قدرتمند لیون است که از طریق اداره یک شرکت غارتگرانه وصول بدهی (همان شَر خر) به یک میلیاردر تبدیل شد. او میتواند با پول و قدرتش هر کسی را که میخواهد بخرد و در خدمت داشته باشد اما مقاومت هم در برابر او هست؛ از عروس خانواده یعنی دوروتی گرفته که او را فاحشه خطاب کرده و از دستوراتش سرپیچی میکند تا ایندیرا (ریچا مورجانی)، پلیس زن فیلم که درواقع همتای مارج گاندرسون (فرانسیس مکدورمند) در فیلم «فارگو» است و با اینکه به شدت مقروض است، ابتدا پیشنهاد لورین لیون را برای اینکه برای او کار کند نمیپذیرد و ترجیح میدهد همان افسر ساده اداره پلیس باشد و شرافتش را به پول نفروشد اما بعد به خاطر شغل و ماموریتش آن را قبول میکند. لورین لیون و خانوادهاش برای یک کارت کریسمس با سلاحهای خودکار ژست میگیرند. این شخصیتها لزوماً ارتباطی با اسلحه ندارند. لورین میگوید این کار فقط برای نمایش قدرت و نشان دادن ارزشهای خانوادگی آنهاست.
در «فارگو»، پول، ریشه تمام گناهان و فتنههاست. پول و بدهی، همیشه از تمهای اصلی فیلم و سریال «فارگو» بوده و آدمها برای رسیدن به پول یا پرداخت بدهیهایشان، راههای سخت و خطرناک و در عین حال غیراخلاقی و احمقانهای انتخاب میکنند و بهای سنگینی برای این اننتخاب خود میپردازند. آدم ها در «فارگو» بیشتر، قربانی حرص و حماقت خودشان هستند. دیالوگ نهایی فیلم «فارگو» یادمان نمی رود وقتی که مارج خطاب به گِیار، یکی از تبهکاران که دستگیر شده میگوید: «در زندگی چیزهای مهمتری از پول هست… و تو اینجایی و چه روز زیبایی است.» بدهی در «فارگو» البته به پول منحصر نمیشود بلکه مفهومی اخلاقی پیدا میکند. کلانتر معتقد است که دوروتی به عنوان همسر فراریاش به او بدهکار است و این بدهی را باید بپردازد (یعنی مجازات شود). او در ملاقات با خانم لورین (مادر شوهر دوروتی) میگوید که دنبال پول نیست بلکه آمده زنش را ببرد که «دارایی» او بوده و پسر خانم لورین (شوهر فعلی دوروتی) آن را دزدیده. هیچکدام از آنها البته حقی برای دوروتی به عنوان یک انسان و یک زن مستقل قائل نیستند. هر دو او را به عنوان جزئی از دارایی خود میشناسند و احساس مالکیت بر او میکنند. اُل مانچ (از عوامل کلانتر) نیز فکر میکند که کلانتر به خاطر کاری که برایش کرده به او بدهکار است و حالا باید تقاصاش را پس بدهد (چشم در برابر چشم).
نوآ هاولی درباره تم بدهی در «فارگو» گفته است: “کاری که ثروتمندان با فقرا انجام میدهند این است که باعث میشوند آنها احساس کنند که فقیر بودن گناه آنهاست و اگر این افراد فقیر مجبور شوند از آنها پول قرض کنند، کمتر احساس گناه می کنند.” «فارگو» پر از شخصیتهایی است که به خاطر حرصشان برای پولدار شدن نقشههای پیچیده و خطرناک میکشند اما نقشههایشان اغلب مطابق میلشان پیش نمیرود و در نهایت قربانی حرص و طمع خود میشوند مثل جری در «فارگو»ی برادران کوئن یا کاراکتر لستر در فصل اول سریال «فارگو» که برای پیشبرد نقشههای تبهکارانهاش مجبور میشود مدام آدم بکشد.
یکی از تفاوتهای مهم «فارگو» با فیلمها و سریالهای جنایی-نوآر، تم فمینیستی آگاهانه آن است که از دل همان «فارگو»ی کوئنها بیرون آمده. کوئنها برخلاف قاعده متعارف فیلمهای کارآگاهی نوآر، کاراکتر پلیس فیلم خود را یک زن انتخاب کردند که اگرچه چست و چابک و چندان باهوش نبود اما به قدر کافی جسارت و شهامت داشت تا تبهکاران را دنبال کند و به دست قانون بسپارد ضمن اینکه حامله بودن او در تضاد با موقعیت شغلی او به عنوان یک افسر پلیس بود. با این انتخاب، کوئنها، به شدت از شخصیت پلیس (کارآگاه) فیلم های جنایی-نوآر آشنازدایی کرده بودند. فصل پنجم «فارگو» نیز با رویکردی فمینستی ساخته شده. به اعتقاد نوآ هاولی، هویت «فارگو» از همان اول «هویتی زنانه» بوده و برای او، هر قسمت این سریال، جستجویی در جنبههای متفاوت هویت و تجربه زندگی زنان آمریکایی بوده است. در فصل پنجم، دوروتی درواقع پروتاگونیست داستان است. او با اینکه جثهای کوچک و قیافهای به ظاهر احمق دارد، اما او برخلاف ظاهرش و برخلاف جین لاندگارد در «فارگو»ی برادران کوئن، نه تنها احمق و دست و پا چلفتی نیست بلکه مثل یک ببر جنگنده است. او هوش و قدرت فوقالعادهای در موقعیتهای خطرناک و در مواجهه با تبهکاران از خود نشان میدهد و میتواند با زیرکی و روشهای خلاقه خود از دست آنها فرار کند یا نقشههای مرگبار آنها را خنثی کند. حتی اُل مانچ، مرد شیطان صفت فیلم نیز او را «ببر» خطاب میکند. دوروتی، تنها کسی است که میتواند در برابر مرد قلدر و زورگویی مثل روی تیلمن (کلانتر) بایستد. روی تیلمن، مردی زن ستیز با رفتاری خشن و سادیستی است که دوروتی و همسر اول خود را کتک میزند و آزار میدهد تا حدی که هر دو از خانه فرار میکنند. او یک مسیحی فناتیک است که در حرفهایش مرتب به انجیل رفرنس میدهد و وظیفه زن را بر اساس تعالیم دینی، اطاعت از شوهر میداند. ایندیرا، افسر پلیس زن نیز شوهری دارد که انتظاراتش از او کاملا سنتی و عقب مانده است. او از ایندیرا می خواهد که به جای اینکه خود را وقف شغل اش کند در خانه بماند و برایش آشپزی کند. برعکس، شوهر دوم دوروتی، مردی ابله، ساده لوح و دست و پا چلفتی و منفعل نشان داده میشود که تحت سلطه مادر مقتدر خود و گوش به فرمان او است، هرچند او عمیقا عاشق دوروتی است. حتی خواب دوروتی نیز که مربوط به کمپ زنان قربانی خشونت خانگی و آسیبدیده از دست شوهران آزارگر است، جنبه فمینیستی دارد. او در رویای خود وارد این کمپ می شود که همسر قبلی کلانتر آن را اداره می کند و دوروتی از او میخواهد که برای شهادت دادن علیه کلانتر در دادگاه حاضر شود. آدمها در «فارگو» هرچقدر زیرک باشند باز هم در جاهایی گیر میافتند و این شامل دورتی هم میشود. تصادف یا تقدیر جزئی از سرنوشت شخصیتهای «فارگو» است که یکی از تمهای فیلمهای برادران کوئن نیز هست. دوروتی بر اثرتصادف با یک کامیون، بیهوش شده و کارش به بیمارستان میکشد و همانجا گیر کلانتر و افرادش میافتد.
فصل دوم «فارگو»، تلاقیهایی با ژانر علمی تخیلی داشت با نماهایی از بشقاب پرندهها و آدمهایی از سیارات دیگر. فصل سوم نیز کاراکتری داشت به نام وارگا، که شخصیتی خبیث و شیطانی بود. و حالا فصل پنجم، کاراکتری دارد به نام اُل مانچ که مرد تبهکار و شروری است و عمر او به پانصد سال میرسد. او شخصیتی افسانهای است و به دنیای شیاطین و ارواح خبیث تعلق دارد. او ابتدا در خدمت کلانتر است و از سوی او مامور ربودن دوروتی میشود اما بعد از شکست در انجام این کار، دست خالی نزد کلانتر برمی گردد، و کلانتر نیز دستور کشتن او را میدهد منتهی مانچ فرار می کند و بعد از آن سعی میکند از کلانتر و دار دستهاش انتقام بگیرد.او یک « گناهخوار» (Sin eater) است که کاراکتری در افسانههای قرون وسطایی مردم ولز و اسکاتلند است. آدم گناهکاری که به عنوان مجازات در یک مراسم آیینی باید گناهان آدمی را که مرده بخورد. در فلاش بکی عجیب در این سریال، به پانصد سال قبل می رویم و مانج(یا کسی شبیه به او) را در کلیسایی در ولز انگلستان میبینیم که به عنوان یک گناهکار بالای تابوت مردی نشسته و مجبور میشود غذایی را به نشانه قبول همه گناهان آن مرده بخورد. بخش مربوط به این شخصیت، مطلقا با منطق رئالیستی قابل توضیح نیست. او به خانه پیرزنی میرود و بدون اینکه او را بشناسد یا نسبتی با او داشته باشد در طبقه بالای خانه اش ساکن میشود و به او میگوید که «من از امروز اینجا زندگی میکنم.» و پیرزن نیز بدون کوچکترین اعتراضی حضور او را میپذیرد. او ظاهراً آدمی فناناپذیر است که فکر میکند با خوردن گناهان آن مرد مرده در پانصد سال قبل، درواقع روح خود را گرو گذاشته و همچنان «بدهکار» است.
با اینکه روایت در «فارگو» مدرنیستی است اما عناصر کلیدی سینمای کلاسیک مثل خیر و شر در در قالب دوگانههایی مثال دوروتیِ مظلوم در برابر روی تیلمنِ ظالم یا پلیس شریف و درستکار در برابر پلیس فاسد، در آن وجود دارند. «فارگو»، در عین اینکه یک سریال نئونوآر محسوب میشود اما همانند «سرزمینی برای پیرمردها نیست» و یا «بلاد سیمپل» از ساختههای برادران کوئن، عناصر آیکونیک ژانر وسترن را هم در خود دارد مثل نماها و چشم اندازهای طبیعی خارج شهر و جادهها و دشتهای پهناور، تیپ های ششلولبند و کابویی اسب سوار و مزرعه و گلهها و مرتعها و مرغزارها. برخلاف فصل چهار که تا حدی از فضای متعارف فیلم «فارگو» و فصلهای قبلی سریال «فارگو» دور شده بود و ماجراهای آن به جای داکوتا در فضای گرم و خشک کانزاسسیتی اتفاق میافتاد، فصل جدید «فارگو» بازگشت دوبارهای است به جغرافیای سرد داکوتای شمالی و سبک و فضا و حال و هوای نسخه اصلی «فارگو».
اغلب بازیگرهای سریال خوب انتخاب شده اند. جان هَم در نقش کلانتر روی تیلمن، جونو تمپل در نقش دوروتی و جنیفر جیسون لی در نقش اورین لیون و دیوید ریسدال در نقش وین لیون شوهر دوروتی، همگی عالی و متقاعدکنندهاند. تا الان که این مطلب را مینویسم ۹ قسمت از فصل پنجم «فارگو» منتشر شده و نمیدانم پایان آن چگونه خواهد بود. قطعاً شگفتیهایی در پیش است و احتمالاً نوآ هاولی ما را با پیچ و تابهای روایی اش غافلگیر خواهد کرد. به شدت مشتاق و منتظر دیدن قسمت نهایی میمانم.