ضایعات هالیوود / درباره فیلم جوخه‌ی خودکشی (The Suicide Squad)

اولین نکته‌ای که در یک فیلم جریان اصلی که سالی حداقل دوسه‌تا مانندش را می‌بینیم، تفاوت‌ یا عدم تفاوت در نحوه‌ی داستان‌گویی‌ است. اگر تفاوتی در اثر نسبت به خروار تولیدات مشابهش نداشته باشد که همه‌چیز مشخص است، حرف ما بر سر آنچه یک فیلم را نسبت به دیگر تولیدات ژانری متمایز می‌کند است. و درخصوص این نوع از سینما (چه آن را سینما بدانیم یا ندانیم، بالاخره این فیلم‌ها در سالن‌های سینما نمایش داده می‌شوند!)، فیلم‌های ابرقهرمانی، ردیابی این نوع از تفاوت‌های چشمگیر کاری‌ست که به‌ندرت برای تماشاگر اتفاق خواهد افتاد. شاید بدین خاطر که بزرگترین آنها داستانی شبیه هم دارند. اما در این یک دهه‌ی اخیر سه نمونه‌ی گل درشت را می‌توان به‌خوبی از باقی تولیدات سوا کرد: جاس ودون (دو قسمت نخست اونجرزتایکا وایتیتی (در ثور: راگانوک) و جیمز گان با دو قسمت نخست محافظان کهکشان. نکته درخور توجه در اینجا عنصر واحدی‌ست که هر سه فیلم از آن سود منحصربفرد خودشان را می‌برند و هرکدام به طریقی خاص آن را در قصه استفاده می‌کنند و در واقع چیزی‌ست که این سه فیلم را بهم مرتبط هم می‌کند و آن استفاده از کمدی در بستری جدی است. دراینجا کمدی ثور و اونجرز شاید بهم نزدیک‌تر باشند تا فیلم‌های جیمز گان. از آنجا که دو کارگردان نخست کمدی را معمولا به یک شکل استفاده می‌کنند: قراردادن درجایی که مثلا متعارف نباشد، همچون در یک صحنه‌ی درگیری میان خیر و شر یا در هنگام انجام بحثی جدی پیرامون هرآنچه در داستان قهرمان‌ها در جستجوی آن هستند. حتی اگر گان همین نوع تم را در فیلم‌هایش به کار گیرد نتیجه هواره متفاوت خواهد بود. از آنجا که آدم بد فیلم او شرارت رئالیستی تری دارد تا آدم بد اونجرز. و همانطور که در این جوخه‌ی خودکشی (The Suicide Squad) مشاهده کردیم هیچ شخصیتی تبرئه نخواهد شد، همه می‌توانند در کسری از ثانیه آدم بد ماجرا شوند و هویت نهادی همه‌ی شخصیت‌ها در نهایت شر است.

 اما برای جیمز گان کمدی در مرحله‌ی دیگری است. کمدی او چنان خاص است که این نوع استفاده شاید تنها از پس فیلمسازی هم‌چون ادگار رایت بر بیاید (البته به سبک و سیاق خودش). اما کاری که جیمز گان با کمدی می‌کند بیشتر تلفیق شدت‌های حسانی مختلف است تا ژانر. نه مدل مرسوم ترکیب خشونت و کمدی که در این چند دهه جریان داشته. نگاه او به کمدی از دیگر کارگردانان رقیبش عریان‌تر است، بدین معنی که او کمدی را تماما پاک و تمیز دست تماشاگر نمی‌دهد، از این‌رو درهنگامی که با یک مایه‌ی درام دیگر مثل ترس یا خشونت تلفیق شود، حاصل کار تشدید بیشتری در تماشاگر به همراه دارد. نوعی از کمدی که تا حدودی یادآور برخی از کارهای تاد سولوندز (اما شاید نه به آن شدت) است، بدین صورت که بیننده را در موقعیت تازه‌ای از کمدی قرار داده، جوری که او تا به آن زمان در سینمای بلاک باستری ندیده است. خب این شاید در سری فیلم‌های محافظان کهکشان کمتر دیده شود و در فیلم‌های اولیه‌ی او، مثل فیلمنامه‌ای که برای لوید کافمن نوشت (رومئو و جولیت) یا نخستین باری که با سینمای ابرقهرمانی سروکار داشت (در فیلم متخصص‌ها که فیلمنامه‌ی آن را نوشته) یا حتی دو فیلمی که دراین میان ساخت: فیلم ترسناک  Slither  و Super. در حقیقت‌ شوخی‌های اولیه‌ی او را می‌توان بدون مرزتر نامید. جایی که مثلا در slither شخصیتی درحال تکه پاره‌شدن است و کارگردان با تدوینی موازی کنسرت و رقصیدن مردم را نشان می‌دهد.

جوخه‌ی خودکشی

جیمز گان یکی از بهترین مسیرهای حرفه‌ای را طی کرده است. همچون کارگردانان هالیوود قدیم که قصد داشتند تا از خودشان مرد بسازند و خاک صحنه بخورند پله پله به جایگاه فعلی خود رسید. نخست با کارهای کوچک، نقش‌های کوچک، بخشی از عوامل بودن، دستیار کارگردانی یا فیلمنامه نوشتن تا اینکه کم‌کم توانست فیلم خودش را بسازد و وارد هالیوود شود. یک سیر حرفه‌ی کاری معرکه برای هر کس که می‌خواهد با بالا و پایین و سولاخ‌سمبه‌های صنعت سینما در امریکا آشنا شود. از همکاری با لوید کافمن (کسی که جلوی او جان واترز جیمز کامرون است) تا ساخت پرخرج‌ترین فیلم‌های بلاکباستری دهه‌ی گذشته. او تقریبا به هر هنر بزرگی در آمریکا دست زده. اول با تشکیل یک گروه موسیقی، سپس با نوشتن نخستین رمان خود و بعد هم فیلمنامه‌نویسی برای بزرگترین کمپانی فیلم‌های رده ب در دهه نود: تروما. همکاری با تروما و لوید کافمن تاثیر به‌سزایی در شکل‌گیری نگاه او داشت. پس از ساخت دو فیلم با محافظان کهکشان بود که حرفه‌ی فیلمسازی‌اش روی سکوی پرتاب قرار گرفت. محافظان کهکشان او را بدل به یکی از استعدادهای صنعت کرد، کسی که می‌توان با خیال راحت بودجه و ستاره تحویلش داد و فیلم خوب گرفت. حتی اگر قرار باشد یکی از فیلم‌های بسیار بد ابرقهرمانی را از نو با شخصیت‌های متفاوت بسازد.

جوخه‌ی خودکشی از همان دم که آغاز می‌گیرد پر از نوآوری‌ست. همین باعث می‌شود به صندلی‌هایتان میخکوب شوید و چشم از تصویر برندارید. اینجا تلفیق تمام فیلم‌های قبلی جیمز گان را یکجا می‌بینیم. از بازیگرهای ثابتش تا حضور کوتاه لوید کافمن. فیلم نحوه‌ی عجیبی را برای روایت قصه‌اش پیش می‌گیرد. اینکه قصه‌ای وجود ندارد. تمام حوادث فیلم تا نیمه دوم اهمیت آنچنانی ندارد. کاری که کارگردان در اینجا انجام داده تقلیل قصه به چیزی ناچیز و از طریق آن بردن فیلم به فضایی تا جای ممکن کارتونی و احمقانه و سپس با قرار دادن آدم‌هایی همان‌قدر کارتونی و احمقانه و بدردنخور به یک هارمونی فوق‌العاده می‌رسد. برای مثال وقتی دو شخصیت مردانه‌ی اصلی فیلم (بلاد اسپورت با بازی ادریس البا و پیس‌‌میکر با بازی جان سینا) به‌طور موازی شروع به کشتن سربازان درون جنگل می‌کنند، ما دیگر در حال تماشای یک فیلم اکشن مد روز نیستیم، ما حتی درحال تماشای فیلم خالصی نیستیم بلکه بیشتر فیوژنی از بازی‌های کامپیوتری و در عین‌حال هجو آن بازی و این دسته از فیلم‌ها هستیم که با میزانسن نبوغ‌آمیز کارگردان گویی هر سرباز منتظر است تا نوبتش شود و دخلش بیاید!

باید یادآوری کرد که این‌ها شخصیت‌هایی هستند که اگر در یک فیلم ابرقهرمانی‌ای مانند اونجر‌ز بودند حتی نمی‌توانستند در گروه سیاهی‌لشکرها بروند. فیلم مجموعه‌ای از چیزهایی‌ست که هالیوود آن‌ها را دور می‌ریزد یا استفاده‌ای برایشان ندارد. از همین روست که برای مثال اکثر قابلیت‌های سوپرهیرویی شخصیت‌های اصلی فیلم به نوعی نچسب هستند: دختری که قدرتش کنترل موش‌هاست، ماموران صلح که درواقع آدم‌کش‌های مواجب‌بگیر هستند و پسری که بیماری و نفرت از مادرش را سرمنشا قدرت خود قرار می‌دهد. گویی که زایدترین چهره‌های ممکن را گردهم‌آوری و سپس به آن‌ها نه نقشی کوتاه که تمام نقش‌های اصلی فیلم را بدهی. سپس کار خود را با جدیت انجام دهی. چون اگر سفت نگیری نتیجه‌اش یک فیلم احمقانه‌ی لوث می‌شود. اما کاری که گان می‌کند جدی‌کردن تمام آن موقعیت‌هایی‌ست که برای تماشاگر  خنده‌دار از آب درمی‌آید و این به کمک تیم بازیگران حرفه‌ای فیلم درست از آب درآمده. همه‌ی این‌ها در کنار نامتعارف بودن صحنه‌های نبرد.

جوخه‌ی خودکشی

اکشن و خشونت در فیلم جوخه‌ی خودکشی رویکرد تازه‌ای به خود دارد. برخی سکانس‌های دعوا (مثل فرار هارلی کوئین یا درگیری شاه‌کوسه) خشونت پر زرق و برقی دارد. تا جایی که انگار نه انگار ما درحال تماشای یک محصول جریان اصلی هالیوود هستیم. برای مثال صحنه‌ای که به یوتنهایم یورش می‌برند و ما در آغاز تصویر سربازی رو می‌بینیم که سعی دارد از میان باران جلوی خودش را ببیند و ناگهان تیری در چشمش فرو‌ می‌رود، بیشتر می‌خورد از سینمای ترسناک ایتالیا آمده باشد تا دنیای دی‌سی. به همین خاطر می‌توان جوخه‌ی خودکشی را ملغمه‌ای از چندین دوره از سینمای عامه‌پسند دید و در هر بخش از فیلم دوره‌های مختلف را دید: سکانس‌های تیراندازی انفرادی شبیه به سینمای اکشن هنگ‌کنگ در اواخر دهه هشتاد است و همینطور نحوه‌ی پیشبرد شخصیت ها و نوع برخورد و یا حذف هرکدام بیشتر به فیلم‌های استودیوی کانون در دهه هشتاد می‌ماند. و حتی استفاده‌ی جالبی که نوآر می‌کند، تغییر شکل شخصیت‌های قهرمان به خبیث در نیمه‌ی پایانی در فیلم و رودست‌زدن‌های روایی که پیش می‌گیرد فیلم را بدل به یک فیلم ضدقهرمانی تمام‌عیار می‌کند. درواقع با انگشت‌گذاشتن روی پیرنگی که می‌تواند در عین واحد هم یادآور فیلم‌های ابرقهرمانی باشد هم فیلم‌های علمی‌خیالی و هم و فیلم ترسناک‌ها و اکشن‌های دوران وی‌اچ اس، ادای دین به داریو آرجنتو (شات از قلب)،  و درآخر وقتی تمام خرده‌ژانرهای خود را عیان کرد غافلگیری اصلی خود را رو می‌کند: فیلم‌های هیولایی و تقابل انسان و هیولا. با این تفاسیر فیلم گان دیگر در زمره‌ی فیلم‌های دی‌سی قرار نمی‌گیرد. چون همه‌چیزش را زا جایی غیر از مارول و دی‌سی قرض گرفته است.

 از این‌رو خشونت فیلم جوخه‌ی خودکشی حائز اهمیت است. تابه‌حال در کدام فیلم مارول یا دی‌سی یا هرکدام از فیلم‌های بلاک‌باستری این دودهه‌ی اخیر این میزان خشونت را دیده‌اید؟ جوخه‌ی خودکشی در همان دوازده‌ دقیقه‌ی ابتدایی خود به‌اندازه‌ی تمام فیلم‌های رده اول این ده سال هالیوود خون می‌ریزد. ما اینجا درحال تماشای فیلم رده ب هستیم که از بخت خوبش بوجه‌ی کلانی گیرش آمده و قادر بوده تا تمام عناصری که یک فیلم رده ب را می‌سازد را به بیشترین حد خود ببرد و نتیجه‌اش را در همان سکانس محاصره‌ی اول فیلم در لب ساحل شاهدیم.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امین نور
امین نور
منتقد و تحلیل‌گر سینما

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights