بررسی فمنیستی داستان «من دختر نیستم» نوشته‌ی شیوا ارسطویی

زن‌ها در طول اعصار مختلف، به‌دلایلی مثل نقش‌های جنسیتی قالبی؛ گرفتار مصائب مختلفی بوده‌اند. نظام‌های مردسالار باعث شد که زنان در سلسله‌مراتب اجتماعی، در درجه‌ی دوم اهمیت قرار گیرند. قوانین اجتماعی نیز به تبع آن مفهوم «زن متین و سربه‌زیر» را تعریف کرده و برساخته است. داستان کوتاه «من دختر نیستم» نوشته‌ی شیوا ارسطویی به بازنمایی همین قوانین در زمان‌ها و عرصه‌های مختلف می‌پردازد. شیوا ارسطویی؛ نویسنده‌ و مترجم ایرانی متولد سال ۱۳۴۰ است. او از سال ۱۳۷۲ فعالیت ادبی خود را شروع کرده و از آثار او می‌توان به مجموعه‌ داستان «من دختر نیستم» و رمان «بی‌بی شهرزاد» اشاره کرد.

پیرنگ داستان «من دختر نیستم» چنین است: شهرزاد در زیرزمین خانه‌ی یک سرهنگ زندگی می‌کند. او از همسرش جدا شده و یک پسر از ازدواجش دارد. در طبقه‌ی بالای خانه‌ی شهرزاد، یعنی در خانه‌ی سرهنگ، پیرزنی تُرک‌زبان به‌نام کلثوم خدمتکار است و برای نظافت به آن‌جا می‌آید. او بعد از اتمام کارش به زیرزمین می‌آید و دستی هم به سروگوش خانه‌ی او می‌کشد. رابطه‌ی آن‌ها بسیار صمیمانه است، تاجایی که شهرزاد کلید خانه‌ی خود را به‌ او داده است. یک‌روز کلثوم، به‌درخواست شهرزاد، شروع می‌کند به تعریف داستان ازدواج خود در زمانی که سن‌اش پایین بوده است. صحبت آنها آن‌قدر به‌درازا می‌کشد که درنهایت کلثوم شب را در خانه‌ی شهرزاد می‌ماند.

کیت مِلیت، یکی از نظریه‌پردازان برجسته‌ی فمنیسم، استدلال می‌کند که قرار گرفتن زنان در جایگاهی فرومرتبه در سلسله‌مراتب جنسیتی جامعه، هم از موقعیت اقتصادی آن‌ها ناشی می‌شود و هم از تلقین‌ها یا مغزشویی ایدئولوژیک. در داستان «من دختر نیستم» به سه نسل از زنان اشاره شده است: کلثوم به‌عنوان نماینده نسل اول، مادر شهرزاد، نماینده نسل دوم و شهرزاد، نماینده نسل سوم. مسئله‌ی کلثوم؛ ازدواج اجباری و کودک‌همسری است که در داستان به این شکل بیان می‌شود:

“کلثوم تا غروب با خاله‌قزی‌ها، گوشه‌ی حیاط، پشت چادر کهنه‌ای که بسته بودند به سه‌گوش دیوار، خاله‌بازی می‌کرد. مادرها، دخترها را صدا زدند. وقتش رسیده بود بروند به آن حیاط. به عروسی.”

درجای دیگری از داستان می‌خوانیم:

“یادش می‌آید که یک‌دفعه خودش را در یک اتاق، تنها، دیده. ترسیده. چادرش را در اتاق غریبه آویزان دیده به میخ. «خدایا! آخی چادری من این‌جا چی‌‌کار می‌کنی؟» یک مرد ریشو با سبیل آویزان آمد تو. وقتی کلثوم می‌دویده تا چادرش را از میخ بردارد، به سرش زده که نکند عروس خودش باشد. کلثوم دلش می‌خواست برگردد پیش خاله‌قزی‌هاش. هنوز خاله‌بازی‌شان تمام نشده بود. مرد، نزدیک که شد کلثوم رفت از پنجره جیغ کشید. عمه‌خانم آمد تو. لپش را چنگ زد. در گوش کلثوم گفت اگر جیغ و داد راه بیندازد، مردم خیال می‌کنند او دختر نیست.”

در روایت مربوط به کودکی کلثوم هنگام ازدواج، شخصیت «عمه‌خانم» شخصیتی است که به‌عنوان مادرنیابتی او معرفی می‌شود. طبق استدلال کیت مِلیت، جایگاه فرومرتبه و اجباری‌ای که کلثوم دچارش می‌شود ناشی از مغزشویی ایدئولوژیک و فشارهای عمه‌خانم روی کلثوم است. این موضوع در جای دیگری از داستان هم تکرار می‌شود. در جایی از داستان شهرزاد شخصیت مادرش را این‌گونه معرفی می‌کند:

“مادر حاضر نیست کمکم کند. شوهر و خانه‌‌زندگی‌ای که به‌دلخواه خودش برام ساخته بود و پرداخته بود، ول کردم و آمد‌ه‌ام پی کار خودم.”

یا در جای دیگری از داستان آمده است:

“مادر دوست دارد دخترش در محافل زنانه کنارش باشد. مثل خانم‌ها لباس بپوشد. گوشواره‌ای، چیزی به خودش بسته باشد و چه بهتر که اتومبیلی، هرچند، ناقابل داشته باشد تا با آن مادر را این‌ور و آن‌ور ببرد.”

مادر شهرزاد هم سعی کرده تا مغزشویی ایدئولوژیک را در خانواده، به‌عنوان اولین محل آموزش فرزند، به دخترش انتقال دهد. او می‌خواهد دخترش کاملاً مطابق ایماژهای پذیرفته شده در جامعه از یک زن باشد. مهم‌ترین گواه این موضوع این است که او خود برای شهرزاد شوهری انتخاب کرده است، درست مثل عمه‌خانم که برای کلثوم این انتخاب را می‌کند. هم مادر شهرزاد و هم عمه‌خانم تلاش می‌کنند تا نقش‌های جنسیتی تعریف شده را به نسل بعدی خود تحمیل کنند و آن‌ها را به ‌قالب «زن‌بودن» دربیاورند. نویسنده در انتخاب شخصیت‌ها به‌نوعی آشنازدایانه عمل کرده است. او به‌جای این‌که فشار را از جانب مردان به شخصیت‌های اصلی‌اش اعمال کند، این فشار را از طریق زن‌هایی که کورکورانه ایدئولوژی مردسالارانه را پذیرفته‌ و می خواهند آن را به نسل های بعد منتقل کنند، اعمال کرده است.

داستان من دختر نیستم

طبق استدلال مِلیت؛ موقعیت اقتصادی یکی دیگر از مسائلی است که باعث می‌شود زنان در جایگاهی فرومرتبه قرار بگیرند. هم شهرزاد و هم کلثوم؛ کنش‌گر اقتصادی‌اند و مقابل این تعریف می‌ایستند. کلثوم؛ خدمتکار زن سرهنگ و شهرزاد هنرمند است. آن‌ها کلیشه زنی که مِلیت آن را توصیف می‌کند در داستان می‌شکنند. نکته‌ی دیگری که در داستان حائز اهمیت است شباهت‌ها و تفاوت‌های بین شخصیت‌های شهرزاد و کلثوم است. آن‌ها با این‌که زیست‌شان مربوط به زمان‌های مختلف است؛ با رفتاری از سمت دیگران مواجه می‌شوند که فردیت آن‌ها را به‌کل نادیده می‌گیرد. هر دو ازدواج اجباری داشته‌اند و همین باعث شده نسبت به زندگی‌شان بی‌علاقه‌ باشند. هر دو شخصیتی کنش‌گر دارند و هر دو، در دو زمان مختلف اما در موقعیتی مشابه، یعنی زمانی که اعتراض کرده‌اند، جمله‌ی «من دختر نیستم» را به‌کار می‌برند.

تفاوت عمده‌ی این دو شخصیت نیز در بازپس‌گیری فردیت‌شان است. شهرزاد، درست برعکس کلثوم، تن به سکوت زنانه نمی‌دهد. او به‌رغم تمام مشکلاتی که پس از طلاق برایش ایجاد شده؛ تصمیم به جدایی از همسرش گرفته است. این رفتار او یک نوع اعتراض به مادرش است. مادری که او را به‌نوعی در شرایط ازدواج اجباری قرار داده بود. درواقع شهرزاد؛ ایدئولوژی‌های مردسالاری را نقض می‌کند و از این راه مانع بازتولید آن می‌شود. از شباهت و تفاوت ذکر شده درباره‌ی این دو شخصیت می‌توان چنین نتیجه گرفت که عدم توجه به فردیت زنان در طول زمان تغییر نکرده است؛ چیزی که تغییر کرده است واکنش زنان به این بی‌توجهی‌ها و تلاش آن‌ها برای بازپس‌گیری فردیت خود است.

موضوع بعدی؛ کارکرد نمادین «مکان» در داستان است. زیرزمین، که رویدادهای داستان در آن حادث می‌شوند، نقش اساسی در معناسازی داستان ایفا می‌کند. همان‌طور که بالاتر ذکر شد؛ شهرزاد زنی است که از تصویر قالبی زن عبور کرده است. این‌که محل زندگی او یک زیرزمین است دلالت بر این دارد که زنان کنش‌گر و مستقل نوعی زیست زیرزمینی در جامعه دارند و پذیرفته‌شدنی نیستند. درواقع زیرزمین را می‌توان جهان کوچکی درنظر گرفت که جهانی بزرگ‌تر را بازنمایی می‌کند؛ یعنی جامعه‌ای که همه‌ی ما در آن زیست می‌کنیم و به‌زعم نویسنده در این جامعه جایگاه زنان کنش‌گر یک زیرزمین است. زیرزمین یک خانه است برای زنانی که از عادت دیرینه‌ی مردانه دیدن امور گذر کرده‌اند؛ کسانی مثل شهرزاد و کلثوم. این گزاره شاهدی درون‌متنی نیز دارد:

“مدتی است کلید یدکی را داده‌ام دستش تا هروقت دلش خواست بیاید و برود.”

دادن «کلید زیرزمین» به کلثوم می‌تواند دلالت بر موضوع ذکر شده داشته باشد. درنهایت؛ آن‌چه این داستان را برای نقد شدن از منظر فمنیستی مناسب می‌کند این است که ایماژهایی که از شخصیت اصلی داستان، یعنی شهرزاد، ارائه می‌دهد با ایماژهای متعارف از زن‌بودگی مطابقت ندارد و این خود بستری فراهم می‌کند برای بحث درباره‌ی سلسله‌مراتب جنسیتی در جامعه. غیاب ظاهری شخصیتی با جنسیت مذکر و قرار دادن گفتمان ایدئولوژیک مردسالارانه در شخصیت‌های زن در داستان نیز یکی از نقاط قوت این داستان است.

این داستان از مجموعه‌ی «من دختر نیستم» که نشر قطره آن را منتشر کرده است، انتخاب شده است.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
آیلین هاشم‌نیا
آیلین هاشم‌نیا
هنرجوی رشته‌ی نقاشی علاقه‌مند به ادبیات و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights