خدمت و خیانت جشنواره‌ها

جشنواره‌ها قرار است به فیلم‌ها خدمت کنند. یا زمانی این کار را می‌کردند. یا بر پایه‌ی چنین اصولی بنا شده‌اند. اما حالا گویی فیلم‌ها به جشنواره‌ها خدمت می‌کنند. یا در واقع، آدم‌ها به سیاست‌های پشت آن. اسپانسرها به رسانه‌ها. تنها چیزی که اهمیت ندارد خود فیلم است. اما پرسش راستین این است که، در وهله‌ی نخست، چرا باید جشنواره وجود داشته باشد؟ چه اهمیتی دارد که یک فیلم ستایش شود یا نشود؟ آیا ارزش معنوی فیلم در گرو معیاری‌ست که جشنواره برای آن تدارک دیده؟ آیا آثار هنری باید داوری شوند؟ اگر هنر یک مورد ابژکتیو باشد چرا باید نگره‌ای سوبژکتیو را بر آن سوار کرد؟ تا به‌حال درهنگام تماشای یک اثر از کاراواجیو یا بیکن کسی لفظ خوب یا بد را به کار می‌برد؟ یا همه‌شان در یک ردیف توسط هیئت منتخبی سنجیده می‌شوند؟ نه هیچکدام از این اتفاق‌ها برای حیطه‌های دیگر هنر نمی‌افتند. گرچه در جهان سرمایه‌داری امروز همه‌چیز مصرف و به‌طور متقابل همه‌چیز استثمار می‌شود، اما درمورد سینما وضعیت وخیم‌تر است. شاید دلیل آن به جوان بودن سینما برگردد. شاید دلیل دیگرش تمایزناپذیری هنر از سرگرمی در اینجا باشد. اینکه ما نمی‌توانیم یک فیلم را هنری صرف تلقی کنیم یا عکس آن، فقط آن را سرگرمی بدانیم. یک فیلم می‌تواند سرگرم کند یا نکند. سپس در مرحله‌ی بعدی تصمیم می‌گیریم و درخصوص آن فکر می‌کنیم که این درحقیقت چیست که ما از آن خوشمان آمده. این گزاره به تمام حوزه‌های هنر نیز صدق می‌کند. اما بحثش برای جای دیگری است. و آیرونی خنده‌دار نهفته در زیست جشنواره‌ها همواره نادیده‌انگاشتن چهره‌های «سرگرمی‌ساز» صنعت و سپس چنددهه بعدتر جایزه‌ یک عمر فعالیت هنری دادن به آن‌هاست. معیار سنجش جریان اصلی همیشه ۵۰سال عقب است.

اما تعریف خود جشنواره چیست؟ جایی برای سنجش ارزش آثار تولیدشده؟ معیاری برای دانستن خوب یا بد بودن فیلم؟ چرا جشنواره‌ها شکل می‌گیرند؟ تنها دلیلی که جشنواره‌ها وجود دارند برای معرفی و شناسایی آثاری‌ست که یا مهجور مانده‌اند و یا تازه متولد شده‌اند. این البته دلیل مثبت آن‌هاست. جشنواره‌ها می‌توانند فیلمسازهای جوان را معرفی کنند یا از آثار مهجورمانده‌ی تاریخ رونمایی کنند. همان اتفاقی که مثلا دهه نود برای ساندنس افتاد یا برای جارموش که به کمک دیده شدن آثارش در آلمان توانست فیلم‌های بعدی خود را بسازد. اما شرایط حالا روی دیگر سکه‌ی جشنواره‌هاست. درواقع، چیزی جز یک بیزنس وجود ندارد. نوعی بازی که هرکه بهتر بتواند با معیارهای سیستم خودش را وفق دهد بهتر می‌تواند دل آن‌ها را ببرد. مسئله حالا نه بر سر خوداثر که هرچه حول آن می‌چرخد است: همه‌چیز به نحوه‌ی پرزنت‌کردن فیلم برمی‌گردد. پرسش دیگری که پیش می‌آید این است که با وجود اینترنت و فضای مجازی چه کسی به جشنواره نیاز دارد؟ امروزه‌ همه قادر هستند تا فیلم‌های خود را در سایت‌های مانند موبی نمایش دهند و از طریق همان به زمره‌ی فیلمسازان بپیوندد. حتی کارگردانانی همچون گدار و پل توماس اندرسون فیلم‌های خود را زا طریق سایت موبی عرضه کرده‌اند. سایت‌های خصوصی تورنت نیز دعوت به همکاری برای کارگردانانی که فیلم‌های پخش نشده دارند کرده است. کمپانی‌های مستقلی دست به ترمیم و بازشناسی فیلم‌های از همه جای دنیا و برای هر سلیقه‌ای زده‌اند، شرکت‌هایی مانند وینگارسندروم یا ارو که برخلاف کرایتریون سلیقه دارند.

جشنواره‌ها از کجا به‌وجود آمده‌اند؟ و برای چه کسانی؟ اگر بخواهیم همان اول تیشه‌شان را از ریشه بزنیم، که کار آنچنان بدی هم نیست، جشنواره در بطن خود کنشی تمام بی‌معنی و بی‌فایده است. چه بخواهیم سینما را هنر تلقی کنیم و چه سرگرمی صرف. درحقیقت، منطق وجودی جشنواره ارتباطی با هنر آن یا سرگرمی‌ش ندارد. از آنجا که فیلم هنری یا فیلم سرگرم‌کننده (گرچه نباید تفاوتی میان این دو باشد و اگر هم باشد یکی باعث شک بردن به واقعیت هستی دیگری می‌شود) هردو در یک سیر قرار می‌کنند: تولید، عرضه و مصرف. فرقی نمی‌کند فیلمی از مارول ببینیم یا Out 1 ژاک ریوت، بیرون‌شد هردو یک چیز است. از آنجا که سینما یک صنعت است. کارخانه‌ی رویا که هنوز که هنوز است سازوکار آن تفاوت چندانی با تولیدات سایر صنعت‌های دیگر ندارد. پس در کجای یکی از این فراروندها پای جشنواره باز می‌شود؟

جشنواره چیزی نیست جز یک نماد. نمادی که به این بستر اجازه می‌دهد تا سیاست‌های دلخواه منحصر به خود را در پشت آن تمرین کند و از راه آن سودجویی کند . امروزه دیگر ارزش هنری یا سینمایی یک اثر در وهله سوم قرار دارد. پرزنت‌کردن فیلم و پیامی که دارد در اولویت قرار دارد. و آنها جایزه‌ها به فیلم‌هایی می‌دهند که دلیل موفقیتشان ربطی حتی به خود فیلم ندارد. یک فیلم می‌تواند آشغال باشد . هوش از سر همه ببرد. تنها چون موضوعش راجع به یک مهاجر اسرائیلی در فرانسه است.  و پشت همه‌ی این تبلیغات جشنواره‌های پرزرق و برق خارجی، البته، تبلیغات و سرمایه‌گزاران آن وجود دارد. اصل مطلب. و درست همانطور که «هرکسی» اجازه ندارد در یک تاک‌شوی آمریکایی مهمان شود، چون به مزاق اسپانسرها خوش نخواهد آمد، حالا هم «هر فیلمی» نمی‌تواند در جشنواره شرکت کند.

و این وقتی به کشور خودمان می‌رسیم به شفافی قابل مشاهده است. مهم این نیست این فیلم برای چه کارگردانی است. چون تمام کارگردان‌هایی که در این سی چهل سال اخیر جشنواره‌ای شده‌اند را می‌شود با انگشتان دست شمرد. مهم این است که چه «تصویری» از ایران نشان می‌دهند. و البته تصویری که آن‌ها بخواهند و مورد ذائقه‌ی روح زمانه باشد. حال این روح زمانه می‌خواهد مایکل مور باشد که بولینگ برای کلمباین را ساخته و بخاطرش نخل طلا را می‌گیرد -که البته شاید بی‌ربط نباشد که در همان سال رئیس هیئت داوران تارانتینو بود و هردو با کمپانی میراماکس کار می‌کردند اما دلیل اصلی برنده‌شدن مور این نبود بلکه جو ضدبوشی بود که آن سال‌ها جریان داشت- یا می‌خواهد فیلمسازی باشد که عملا هیچ فیلم خوبی نمی‌سازد -و حتی نمی‌توانیم بگوییم فیلم می‌سازد- اما به دلیل چهره‌ای که رسانه به او داده از هر کسی بیشتر جایزه می‌گیرد.

پرسش دیگری: اگر یک فیلم یا فیلمسازی فیلمهایش به‌دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی پس زمینه‌ای او جایزه بگیرد، آیا خود فیلم جایزه می‌گیرد یا رسانه‌ای که فضا را محیا کرده؟ این مورد در دو فیلمی که فرهادی اسکار گرفت به خوبی قابل مشاهده است، تاجایی که بیش از آنکه برای فیلم دوم جایزه بگیرد همه از وقوع آن مطمئن بودند. و این مسئله‌ی مضحک جشنواره‌های امروز است. همه‌چیز از پیش تعیین شده. جارموش جایی می‌گوید تنها یکبار داور جشنواره‌ای بوده. زیرا درهنگام انتخاب فیلم موردنظر او، کاغذی به او داده شده و اسم فیلم مدنظرشان روی آن نوشته شده. جشنواره همچون صفحه‌ی اصلی توئیتر می‌ماند: یک خط مشی وجود دارد. یک چیز که ترند شده و محبوبیت بدست آورده. و همه از آن پیروی می‌کنند.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
امین نور
امین نور
منتقد و تحلیل‌گر سینما

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights