رابطه برتولت برشت با سینما، هرگز به رابطهای عمیق و درونی تبدیل نشد چرا که برشت با اینکه از اهمیت سینما و قابلیتهای بیانی آن آگاه بود، هیچگاه آن را به اندازه تئاتر جدی نگرفت و همکاری او با سینماگران آلمانی نیز، برایش رضایتبخش نبود. جز «اپرای سه پولی» گئورگ ویلهلم پابست (Georg Wilhelm Pabst)، «گالیله» جوزف لوزی (Joseph Losey) و «جلادها نیز میمیرند» فریتز لانگ، (Fritz Lang) کمتر کسی اثری از برشت را در سینما به خاطر میآورد. حتی فیلمی به نام «جهان از آن کیست؟» (Kuhle Wampe) که برشت در سال ۱۹۳۲ با همکاری اسلاتان دیودوف (Slatan Dudow)، فیلمساز جوان بلغارى ساخت را کمتر کسی دیده است.
برشت در دادخواست طولانی خود علیه فیلم «اپرای سه پولی» گئورگ ویلهلم پابست که از روی نمایشنامه او ساخته شده بود، در ستایش از قدرت رسانهای سینما مینویسد: «این رسانه هر روز بیش از پیش بر رسانههای موجود پیشی میگیرد و ما را وادار میکند تا با استفاده از رسانهای پیشرفتهتر حرف خود را بیان کنیم، تا چیزی را که ناچار از واگویی آن هستیم با استفاده از ابزارهایی نامناسب ابراز کنیم. زیرا قالبها نمیتوانند در کنار قالبهای جدید به حیات خود ادامه دهند.» اما در قسمت دیگری از همان دادخواست، به انتقاد از ماهیت سینما میپردازد: «آنچه که سینما حقیقتاً میطلبد، کنش بیرونیست نه کندوکاو روانشناختی. سرمایهداری با ایجاد نیازهای کاذب در سطحی گسترده، تطهیر، ساماندهی و مکانیکی کردن آنها میکوشد تا همه چیز را متحول کند. زمانی که سرمایهداری بر کنش بیرونی تأکید میکند، همه چیز را در روندها خلاصه میکند، قهرمان فردی را محمل همه چیز در نظر میگیرد و نوع بشر را مقیاس آن، حوزههای والامرتبهی مرام [ایدئولوژی] از کف میروند…» او همچنین در یادداشت خود درباره فیلم «جویندگان طلا»ی چارلی چاپلین، به شدت به تحقیر سینما پرداخت: «سینما در قبال هیچ چیز مسئول نیست، اصلاً لازم نیست خودش را بهزحمت بیندازد. کل قضیهی سینما، حکایت چند کیلومتر سلولویید است در یک قوطی حلبی، و بههمین خاطر فن نمایش (دراماتورژی) آن ساده باقی مانده است. وقتی کسی ارهای را لای پاهایش میگذارد و خم میکند، اصلاً توقع ندارید که فوگ بنوازد»
به گفته فیلیپ کمپ، منتقد فیلم و مورخ سینما، قاعدتاً آثار برشت و سینما باید بهخوبی با هم جور باشند چرا که او همانند شکسپیر نویسندهای پُرگوست و این پُرگویی برای اقتباس سینمایی مناسب است. به علاوه زبان موجز، تصاویر گویا و ساختار دراماتیک محکم، از ویژگیهای آثار نمایشی برشت است که اقتباس آنها را برای سینما آسان میکند اما جز چند فیلمنامهای که برشت برای دیگران نوشت و برخی اجراهای تلویزیونی از نمایشنامههای برشت، فیلم های زیادی بر مبنای آثار او ساخته نشد از جمله «ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی» (۱۹۵۵) ساخته آلبرتو کاوالکانتی که تنها چند بار به نمایش درآمد و «اپرای سه پولی» که یک بار در سال ۱۹۳۱ به وسیله گئورگ ویلهلم پابست و بار دیگر در سال ۱۹۶۳ به وسیله ولفگانگ اشتاوت، به فیلم برگردانده شد و «گالیله» جوزف لوزی. جوزف لوزی که در سال ۱۹۴۷، برای نخستین بار «گالیله» برشت را با شرکت چارلز لاتن بر روی صحنه اجرا کرده بود، در سال ۱۹۷۵، نسخه سینمایی آن را با شرکت بازیگر اسرائیلی، «توپول» در نقش گالیله ساخت که مورد انتقاد بسیاری از منتقدان از جمله وینست کنبی و راجر ایبرت قرار گرفت. انتقاد آنها بیشتر متوجه بازی توپول در نقش گالیله بود که به نظر آنها بر خلاف چهره گالیله در نمایشنامه برشت، وجهۀ روشنفکرانه نداشت. نخستین تجربه سینمایی برشت، فیلم «تجربهى اسرار یک آرایشگر» در سال ۱۹۲۳ بود با کارگردانی اریش انگلمان و بازیگری کارل والنتین (کمدین معروف آلمانى) که یک نوع کمدی اسلپ استیک به سبک کمدیهای کلاسیک آمریکایی بود.
در سال ۱۹۷۲ ژان ماری اشتراب و دنیل هوله فیلم تجربی و آوانگارد «درس های تاریخ» را با فیلمنامهای از برشت و دنیل هوله ساخت. برشت همچنین بر اساس نمایشنامه «مادر» خودش که اقتباسی از رمان انقلابی «مادر» ماکسیم گورگی بود، فیلمنامه «مادر» را نوشت که هری برمر در سال ۱۹۵۸ آن را به فیلم تبدیل کرد. در سال ۱۹۵۳ برشت فیلمنامه ای از روی نمایشنامه «تفنگهای ننه کارار» خود نوشت که ایگون مانک آن را برای تلویزیون آلمان ساخت. «کاتزگرابن» نیز فیلمی بود که مکس جاپ فیلمساز آلمان شرقی در سال ۱۹۵۷ آن را بر اساس فیلمنامه ای از برشت کارگردانی کرد.
فولکر شلوندورف، فیلمساز موج نویی آلمان در سال ۱۹۶۹ فیلم «بعل» را بر اساس نمایشنامه ای از برشت با بازی رایتر ورنر فاسبیندر و مارگرت فون تروتا ساخت. «بعل»، اولین نمایشنامه برتولت برشت است که آن را در سن بیست سالگی نوشت.و مربوط به دوره ای است مه برشت هنوز نوشتن درام های مارکسیستی اش را شروع نکرده بود و بیشتر متاثر از اکسپرسیونیسم آلمانی بود. «بعل» داستان شاعر جوان، عصیان گر، عیاش و بی بند و باری به نام بعل است که به هیچ قاعده و قانون اخلاقی و اجتماعی پایبند نیست و در نهایت، تنها در گوشه ای از یک جنگل سیاه و تاریک به دور از چشم همه جان میدهد.
شلوندورف، زمان نمایشنامه را تغییر داد و اقتباسی معاصر از آن کرد و زندگی قهرمان فیلم را در بستر جنبش دانشجویی دهه شصت اروپا و عصیان جوانان شورشی آلمانی روایت کرد. فیلم شلندورف با مخالفت و اعتراض شدید هلنه وایگل، همسر و وارث برشت مواجه شد. او بعد از دیدن فیلم گفت: «خیال کردهاند با پوشیدن کت چرمی و سیگاری گوشه لب میتوانند برشت بشوند.»
حضور فاسبیندر در این فیلم خصلتی پیشگویانه دارد چرا که این چهره برجسته سینمای مدرن آلمان همانند «بعل» درسن جوانی بر اثر افراط در مصرف مشروب و مواد مخدر درگذشت.
نمایشنامه «اپرای سه پولی»، یکی از موفقترین نمایشنامههای برشت است که در عصر جمهوری وایمار نوشته شد و بیش از ۲۵۰ بار در آلمان به روی صحنه رفت. برشت در سال ۱۹۳۱ با همکاری گئورگ ویلهلم پابست، سینماگر اتریشی، فیلمنامهای بر اساس این نمایشنامه نوشت که نتیجهاش برای او راضیکننده نبود و بین او و پابست اختلاف پیش آمد و کارشان به دادگاه کشید. با این حال فیلم پابست در واقع مهمترین فیلمی است که تاکنون بر مبنای یکی از آثار برشت در سینما ساخته شده است. برشت از این فیلم متنفر بود و آن را «سرهمبندی افتضاح و بیحرمتی عصبانیکننده» خواند و شرکت «نرو فیلم»، تولیدکننده فیلم را تحت پیگرد قانونی قرار داد تا شاید بتواند مانع ساخته شدن و پخش این فیلم شود.برشت معتقد بود که روح نمایشنامه او دست خورده و فیلم پابست، برخلاف نمایشنامه، ایدئولوژی بورژوایی را به باد حمله نگرفته است.
تا زمان انتشار «اپرای سه پولی»، برشت بسیاری از آموزههای فلسفی مارکس را در آثار خود به کار گرفته بود. او سالها صرف به کارگیری نظریههای مارکسیستی و کالبدشکافی ایدههای اجتماعی خود در تئاتر بود. «اپرای سه پولی» نمایشی در نقد جامعه سرمایه داری بود که به زبان طنزآمیزی نوشته شد. شخصیت اصلی نمایشنامه برشت، یک جنایتکار بی وجدان است که روشی پیشرفته برای استثمار مردم دارد و خوب می داند چگونه از آبروی خود محافظت کند.این نمایشنامه، بیانگر نیهیلیسم بدبینانه و رمانتیک برشت بود که پیشتر در نمایشنامههای اولیه او مثل «بعل» و «آدم آدم است» منعکس شده بود؛ نمایشنامهای که حزب کمونیست آلمان آن را حاصل کار یک نویسنده بوهمیایی طبقهی متوسط دانسته بود که برای سرگرمی بورژواها نوشته شده و به همین خاطر آن را محکوم کرد. اما به نوشته فیلیپ کمپ، در فاصله میان اجرای نمایشنامه و ساختهشدن فیلم پابست، وقوع رویدادهایی چون سقوط وال استریت، ظهور نازیها و بحرانهای کارگری که در تظاهرات روز کارگر سال ۱۹۲۹ در برلین به اوج خود رسید و طی آن عده زیادی از کارگردان به دست نیروهای پلیس کشته شدند، باعث شد که برشت با اینکه عضو حزب کمونیست نبود اما خود را با دیدگاه مارکسیستی این حزب همسو کرده و این رویکرد مارکسیستی را در فیلمنامهای که برای پابست نوشت در نظر بگیرد. برشت درباره اقتباس پابست از نمایشنامه اش معتقد بود که روح نمایشنامه او دست خورده و فیلم پابست، برخلاف نمایشنامه، ایدئولوژی بورژوایی را به باد حمله نگرفته است. اما دادگاه، بر مبنای قراردادی که برشت با شرکت سازنده فیلم (نرو فیلم) امضا کرده بود، برشت را بازنده اعلام کرد چراکه برشت، داوطلبانه از کار بر روی فیلمنامه کنار کشیده بود. برشت در دادخواست قضایی خود علیه فیلم «اپرای سه پولی» در اینباره گفت: «وقتی نویسندهای، اثرش را برای ساختن فیلم میفروشد، دیگر حرفی ندارد بزند. مثل این است که لباستان را بدهید در مانداب بشویند، آنوقت گله کنید که چرا خرابش کردهاند.»
بسیاری از منتقدان سینمایی از جمله راجر من ول، بعدها با برشت همعقیده شدند که پابست، «زهر نیش و کنایههای اثر برشت را گرفته و از هجو اجتماعی او چیزی باقی نگذاشته است.» به اعتقاد فیلیپ کمپ، برشت، نمایشنامه «اپرای سه پولی» را به عنوان هجویهای در برابر سنت اپرایی آلمان و به عنوان سرگرمیای از طرف گداها و برای گداها نوشته بود؛ اپرایی که با حداقل دکور و طراحی صحنه، واقعاً با سه پول سیاه قابل اجرا باشد در حالیکه پابست و آندره آندره یوف، طراح صحنه فیلم «اپرای سه پولی»، دکورهای استودیویی عظیم و ماهرانهای ساختند که پیش از آن در سینمای آلمان سابقه نداشت. برشت همچنین با مشارکت لئولانیا، فیلمنامهنویس آلمانی، فیلمنامهای بر اساس «اپرای سه پولی» نوشت که بعدها با عنوان «برآمدگی در سر» (The lump on the head) منتشر شد؛ فیلمنامهای که به گفته فیلیپ کمپ، اگر همان نسخهای باشد که «نرو فیلم» آن را رد کرد، نباید آنها را به خاطر این رد کردن، ملامت کرد چرا که خط روایتی فیلمنامه بسیار آشفته بود. برشت خود شخصیتها و بخش اعظم طرح داستانی نمایشنامه «اپرای سه پولی» را از نمایشنامهی «اپرای گداها» نوشته جان گی (۱۷۲۸) وام گرفته بود. اگرچه خود برشت به این موضوع معترف بود اما جان فیوجی و پائولا هانسن در تحقیقات اخیر خود در مورد آثار برشت، مدعی شدهاند که بیش از هشتاد درصد «اپرای سه پولی» نوشته الیزابت هاوپتمن، یکی از چندین معشوقههای برشت بود که او آثارشان را به جای آثار خود جا زده بود. جان فیوجی، برشت را به سرقت ادبی، بزدلی سیاسی و سوءاستفاده از زحمات همکارانش متهم کرد؛ موضوعی که الم کلیموف روسی و یان شاتل آلمانی نیز در فیلم داستانی «خداحافظی: آخرین تابستان برشت» (محصول ۲۰۰۰) که بر مبنای یک روز از زندگی برشت (دهم اگوست ۱۹۵۶) ساخته شده، به آن اشاره کرده بودند.
«اپرای سه پولی» پابست چنان که در آغاز پیدایش سینمای ناطق معمول بود، در دو نسخه مختلف و به زبان آلمانی و فرانسوی ساخته شد که نسخه فرانسوی آن با نام «اپرای چهار پولی» نشان داده شد. با همه تفاوتهایی که فیلم پابست با نمایشنامه برشت دارد، جوهر اندیشه انتقادی برشت و نگاه ضد سرمایهداری او در فیلم حفظ شده است: بانکدارانی که برشت آنها را کلاهبردارانی معرفی میکند که سر فقرا شیره میمالند و آنها را غارت میکنند. یکی از مهمترین تفاوتهای نسخه سینمایی پابست با نمایشنامه برشت، کاهش تصنیفهای عاشقانه در فیلم به ویژه حذف آواز نهیلیستی «عدم قطعیت وضعیت بشری» که از زبان پیچام در نمایشنامه شنیده میشود: «به جون همهتون راست میگم/جهان مستراح است و آدمی مدفوع/اگه روزگار امان میداد همهمون خوب بودیم/اما حالا فقط مدفوعیم.»
از طرفی به فیلم پابست از این زاویه نیز انتقاد شد که به مفهوم «تئاتر حماسی» برشت وفادار نیست؛ تئاتری که در آن بازیگران از نقش خود فاصله میگیرند تا به تماشاگران یادآوری کنند که در حال تماشای نمایش هستند و نباید با شخصیتها همذاتپنداری کنند. اما فیلیپ کمپ معتقد است که این ادعا، پایه و اساسی ندارد و پابست، آنقدر عاقل بود که بداند روانکاوی شخصیتهای برشت امکانپذیر نیست و در این زمینه هیچ تلاشی هم نکرده است. این کاهش آوازها در نسخه فرانسوی فیلم حتی بیشتر از نسخه آلمانی آن بود. فیلم پابست، به رغم تفاوتهای اساسیاش با اثر برشت، به عنوان فیلمی کلاسیک از سینمای آلمان در دهه ۱۹۳۰ شناخته میشود و وابسته به سنت پر زرق و برق و استودیویی این سینماست؛ سینمایی که با فیلمهایی چون «مطب دکتر کالیگاری» روبرت وینه، «متروپولیس» فریتز لانگ و «فاوست» مورنائو شناخته میشود.
برشت پس از خاموش شدن سرو صداها و جنجالهای مربوط به فیلم «اپرای سه پولی»، دومین تجربهی سینمایی جدیاش را در سال ۱۹۳۲ آغاز کرد. فیلم «جهان از آن کیست؟»، در واقع واکنش برشت بود در برابر فیلم پابست؛ فیلمی که از نظر طرح داستانی، سبک، لحن و تکنیک اجرا، کاملاً با فیلم پابست متفاوت بود و برخلاف خوشبینی افراطی پابست و فضای پر زرق و برق آن، دارای فضایی تیره و بدبینانه بود، اگرچه هر دو فیلم پایانی تلخ و غمناک دارند و با تصویری از آدمهای ناامید که بهتدریج از ما دور شده و در تاریکی فرو میروند و صدایشان محو میشود، به پایان میرسند. فیلم «جهان از آن کیست؟» (Kuhle Wampe) را بیشتر باید محصول ذهن برشت دانست تا اسلاتان دیودوف، فیلمساز بلغاری که نام او در تیتراژ به عنوان کارگردان فیلم آمده است. نام برشت نیز در کنار ارنست اوتوالت، به عنوان نویسنده فیلمنامه ذکر شده است. فیلمی که زندگی طبقه کارگر و بیکاری و فقر آنان در برلین دهه ۳۰ و موقعیت جنبش چپ در عصر جمهوری وایمار را به خوبی تصویر کرده بود و به دلیل ماهیت انتقادیاش، به وسیله اداره سانسور آلمان توقیف شد اما بعد از مدتی، با سانسور و حذف قسمتهایی به نمایش عمومی درآمد. مسئولان سانسور آلمان، برشت را متهم کردند که فیلمی علیه امنیت ملی آلمان ساخته و به دستگاه پلیس و قضایی این کشور توهین کرده است. این فیلم، قبل از نمایش در آلمان، در سال ۱۹۳۲ برای اولین بار در مسکو نمایش داده شد اما مورد پسند مقامات حزب کمونیست روسیه قرار نگرفت.
«جهان از آن کیست؟» برخلاف «اپرای سه پولی»، فیلمی بود که برشت بر ساخت آن تقریباً نظارت کامل داشت. اسلاتان دیودوف، کارگردان فیلم، دانشجوی جوانی بود و این فیلم نخستین تجربه سینمایی جدی او به شمار میرفت. موسیقی فیلم را هم هانس آیسلر ساخته بود که از دوستان نزدیک برشت بود و با اندیشههای او کاملاً آشنایی داشت. آیسلر، موسیقی را همانگونه که برشت در تئاتر حماسی خود استفاده میکرد، به عنوان یک عنصر مستقل بهکار گرفت. این فیلم خطابه صریح سیاسی از نوع «نمایشنامههای آموزشی» برشت مثل «مادر» بود. این فیلم برخلاف فیلم پابست، با بودجهای اندک و در زمانی کوتاه در خارج از استودیو ساخته شد (به گفته برشت، یک چهارم فیلم در طی دو روز فیلمبرداری شد) و همچون «برلین- سمفونی یک شهر» والتر روتمان، شکلی مستندگونه داشت. «جهان از آن کیست؟»، داستان مرد جوان بیکاری است که بعد از ناامید شدن از یافتن کار، دست به خودکشی میزند. بخش مهمی از فیلم عملاً صامت است و برشت در جای-جای آن از شعارهای کارگری و انقلابی مثل «به پیش. هیچگاه همبستگیمان را فراموش نکنید» استفاده کرده است. با اینکه فیلم، پر از انرژی و خوشبینانه است اما تأثیر نهایی آن اندوهناک است چرا که جوانان آرمانگرایی را نشان میدهد که در اندیشه تغییر جهاناند اما نمیدانند که به زودی گرفتار کابوس هولناک رایش سوم خواهند شد. برشت همچنین فیلمنامه ای به نام «قاتلین وارد میشوند» را برای پودوفکین، سینماگر بزرگ روس نوشت.
برشت بعد از مهاجرت به آمریکا با همکاری هاینریش مان آلمانی که در هالیوود کار میکرد، سعی کرد راهی برای نفوذ به درون هالیوود پیدا کند. او با همکاری فریتز لانگ که از دست نازیها و هیتلر و وزیر فرهنگش گوبلز، فرار کرده و به آمریکا پناهنده شده بود، فیلمنامه «جلادان هم میمیرند» را نوشت. فیلمی دراماتیک و هیجانانگیز که در دوران سلطه فاشیسم علیه فاشیسم ساخته شد، درباره تبانی مردم یک شهر علیه یکی از افسران بیرحم نازی که بر اساس رویداد واقعی سوءقصد به یک نازی در چکسلواکی ساخته شده بود. برشت، فیلمنامه این فیلم را با همکاری جان وکسلی، فیلمنامهنویس مطرح هالیوودی نوشته بود.همکاری با فریتز لانگ نیز برای برشت راضیکننده نبود و از آن سرخورده شد. در این مورد، او با یونایتدآرتیست، بر سر حذف قسمتهایی از فیلمنامه به اختلاف رسید اما کاری از پیش نبرد. در انتقاد از این فیلم نوشت: «ساختار بدوی فیلم، واقعاً شگفتانگیز است. در این فیلم بهطرز تعجبآوری از کشف و شهود، هوشمندی، طنز و شور خبری نیست.»
«جلادان هم می میرند» تنها فیلمنامه ای بود که برشت در هالیوود نوشت اما با پولی که از بابت آن گیرش آمد توانست نمایشنامههای «رویاهای سیمون ماشار» و «شوایک در جنگ جهانی دوم» را بنویسد و نمایش «گالیله» نوشته خودش را با بازی چارلز لاتون روی صحنه ببرد.