قرار نبود متن گفتوگوی آقای پرویز جاهد با من به صورت کتاب درآید و منتشر شود. ولی او این را خواست، پافشاری کرد، و من پذیرفتم. متنی را نیز که آماده کرده بود بازبینی کردم؛ ولی کم و کیف این بازبینی به اندازهای نبود که بگویم کتاب را ادیت کردهام. اصلاحی اگر کردهام بیشتر جنبهٔ املایی داشته تا انشایی. یکی از ایرادهای کتاب این است که گفتوگوی آقای جاهد با من در حدود ۱۸ ماه طول کشیده است و هر گفتوگو با فاصلهای طولانی از گفتوگوی قبلی، و همین سبب شده است که بعضی از حرفها و رویدادها در جاهای مختلف کتاب تکرار شود. اگر کتاب ویراستار میداشت، این نواقص برطرف میشد.
در یکی – دو نوشتهای که در ایران در مورد این کتاب نوشته شده به لحن من ایراد گرفتهاند. حتی گفتهاند به آقای جاهد پرخاش یا اهانت کردهام. درست است که من تند و صریح و بیپرده حرف میزنم، ولی بیادب نیستم. علت اینکه گاه در حین مصاحبه از کوره در میرفتم این بود که آقای جاهد ذهنیت خودش را بر پایهٔ نوشتههای مطبوعات دهههای ۳۰ و ۴۰ ساخته بود و در حرفهای آن روزها گیر افتاده بود، و این مرا برمیآشفت، چون آقای جاهد مبنا را بر صحّت و اعتبار آن نوشتهها گذاشته بود، و من نمیتوانستم قبول کنم که آن حرفهای بیمایه و بیپایه امروز بخواهد مبنای داوری دربارهٔ من و آثار من باشد، یا آقای جاهد آنها را در رسالهٔ دکترایش وارد کند. من از آقای جاهد میخواستم و بارها خواستم که در این ذهنیّت بازنگری کند و اساس کارش را بر حرفهای معتبر (البته اگر پیدا کند!) بگذارد نه نوشتههای پوچ و بیپایه.
نکتهٔ دیگری که باید بگویم این است که داوریهای من در مورد بسیاری از اشخاص مربوط به زمانی است که آنها همکار من بودهاند، تازه کار بودهاند، تازه ترجمه را شروع کرده بودند، تجربهٔ کار فنی نداشتند و مانند اینها. حالا اگر خانمی و آقایی بعد از گذشت چهل سال به مترجمی ماهر یا سینماگری ممتاز یا منتقدی بیبدیل تبدیل شدهاند باعث خوشحالی است ولی نباید حرفهای مربوط به ۴۰ – ۴۵ سال پیش من را به امروز تعمیم بدهند. یا اینکه اگر من گفتهام فلان کس شاعر خوبی بود معنایش این نیست که به خوبی شجریان آواز میخواند، یا قهرمان پرش ارتفاع المپیک هم هست. یا برعکس. ضمن اینکه بعضیها نه شاعر خوبی بودند، نه نویسندهٔ خوبی، نه منتقد آگاهی، و در کنار اینها، زندگی صحیح و درستی هم نداشتند. حیات اجتماعیشان هم قابل دفاع نبود. سراپا عیب و ایراد بودند، در حالی که در جامعه از آنها بت ساخته بودند و کسی اگر موفق میشد ماهیت و چهرهٔ واقعی آنها را بشناسد جرأت و اجازه پیدا نمیکرد آن چهره و ماهیت را به مردم نشان بدهد. اگر هم نشان میداد که کارش ساخته بود!
در جامعهٔ ما به طور عام، و در جامعهٔ به اصطلاح روشنفکری ما به طور خاص، سنّت غلطی ریشه گرفته و آن اینکه اشخاص دربارهٔ همدیگر به صورت کلّی و گلوبال قضاوت میکنند. فلان کس چون همعقیدهٔ ماست میشود بهترین مترجم! و چون ترجمهاش خوب است فکر میکنیم در زندگی اجتماعی و داخلیاش آدم بااخلاقی است، یا مبارزی است سازش ناپذیر! در حالی که اصلاً این طور نیست. این همان چیزی است که در هنگام مصاحبه بارها به آقای جاهد گفتم. گفتم در قضاوتهایمان باید شعور و شرف داشته باشیم. باید صادق باشیم. باید درست قضاوت کنیم. باید در قضاوتهای سالهای پیشمان هم بازبینی کنیم. این قدر هم با یکدیگر مماشات نکینم. نان قرض ندهیم. من نمیتوانم مماشات کنم. وقتی فیلمی بد بود یا هست، به صراحت میگفتم و میگویم. وقتی ترجمهای مزخرف بود یا هست، بدون پردهپوشی میگفتم و میگویم. وقتی پرت بنویسند تاب نمیآورم و واکنش نشان میدهم. و میدانم که در جامعهٔ ما، پذیرفتن چنین روحیهای مرسوم نیست.
نکتهای دربارهٔ آقای نجف دریابندری میگویم. اینکه گفتهام او آمده در دفتر من و گریه کرده به قصد کوچک کردن او نبوده. قصدی جز بیان کردن معصومیت او نداشتهام. او از عملی که همسر سابقاش در استودیوی گلستان انجام داد بسیار ناراحت شد و با حالتی متأثر به دفتر من آمد و استعفا داد که من قبول نکردم. عیب و ایرادی اگر هست به همسر سابق ایشان برمیگردد که آمد در استودیوی گلستان جنجال به راه انداخت و شوهرش را ناراحت کرد. به من برنمیگردد.
و حرف آخر اینکه کسانی در دهههای ۳۰ و ۴۰ حرفهای سخیفی دربارهٔ نوشتههای من و فیلمهای من میزدند و مینوشتند. آنها اگر امروز به نتایج دیگری رسیدهاند و پذیرفتهاند که اشتباه میکردهاند (کما اینکه بسیاری از آنها این طرف و آن طرف چنین عنوان کردهاند) شهامت و صداقت حکم میکند که امروز بگویند و بنویسند که در آن روزها اشتباه میکردهاند. تمام!
۳۱/۶/۱۳۸۴ (لندن)
***
توضیح: این نوشته ابراهیم گلستان ابتدا در مجله «نگاه نو» و بعد به عنوان ضمیمه در کتاب «نوشتن با دوربین» منتشر شد.